جدول جو
جدول جو

معنی بیرحی - جستجوی لغت در جدول جو

بیرحی(بَ رَ حا)
زمینی است در مدینه و در آن چهار لغت دیگر است بیرحاء و بیرحاء، بیرحاء و بیرحاء و مد در تمام وجوه و نزد صاحب قاموس همه از تصحیفات محدثین است. رجوع به بیرحا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ رَ)
منسوب است به بیرم که آن را سلطانی نیز نامند وآن نام پارچۀ ابریشمی چون مثقالی است. رجوع به دیوان البسۀ نظام قاری ص 175 و نیز رجوع به بیرم شود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + رای = رأی، بیرأی، بی تدبیر، بی اراده، بی فکر، بی اندیشه، بی وقوف:
چو آگاهی آمد سوی سوفرای
ز پیروز بیرای و بی رهنمای،
فردوسی،
ترا ناسزا خواند و سرسبک
ورا شاه بیرای مغزی تنک،
فردوسی،
شنیده ای که چه دیده ست رای زو و چه دید
شه مخالف بیرای کم هش گمراه،
فرخی،
نبود از رای سستش پای برجای
که بیدل بود وبیدل هست بیرای،
نظامی،
برد تا حق تربت بیرای را
تا بمکتب آن گریزان پای را،
مولوی،
فسون و قوت بیرای جهل است و فسون، (گلستان)،
که ای نفس بیرای و تدبیرو هش
بکش بار تیمار و خود را مکش،
بوستان،
و رجوع به رأی و رای و بیرأی شود،
- بیرای شدن، بی اندیشه و بیفکر شدن، بی تدبیر و بی اراده شدن:
بیرای مشوکه مرد بیرای
بی پایه بود چو کرم بی پای،
نظامی،
- بیرای و هوش، ضعضع، (منتهی الارب)، بی عقل و فکر، بی تدبیر:
تو مردم بین که چون بیرای و هوشند
که جانی را بنانی میفروشند،
نظامی،
، احمق، نادان، (آنندراج)، بی عقل، بیهوش، جبراً، قسراً، کرهاً، برخلاف میل، (یادداشت مؤلف)، بدون اراده:
چو آگاه شد باربد زانکه شاه
بپرداخت ناکام و بیرای گاه،
فردوسی،
، بی مشورت و رایزنی و تدبیر و نظر:
مرا گر نخواهید بیرای من
چرا کس نشانید بر جای من،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرکّب از: بی + رحم، درشت و ظالم. بی شفقت. سنگدل. (ناظم الاطباء)، قسی. قاسی. جبار. سخت دل. غلیظ القلب. قسی القلب. دل سخت: و ایشان با دیگر خرخیزیان نیامیزند و مردم خوارند و بیرحم و زبان ایشان دیگر خرخیزیان ندانند. (حدود العالم)، از گناه بازگردید و توبه کنید تا از دست او نجات یابید و وی نزدیک است ببلوغ رسد و سخت بیرحم و بی شفقت است. (قصص الانبیاء ص 179)،
نهنگی بدخویست این زو حذر کن
که بس پرخشم و بیرحم است و ناهار.
ناصرخسرو.
بیرحمی و درشت که از دستبند تو
نه نیک سام رست و نه بدحام بیرحام.
ناصرخسرو.
کاشکی بر دل بیرحم تو اعتمادی دارمی. (سندبادنامه ص 75)، مهامط و مصاعد آن از خوف صیادان بیرحم منزه. (سندبادنامه ص 120)،
چون دشمن بیرحم فرستادۀ اوست
بدعهدم اگر ندارم این دشمن دوست.
سعدی.
بار بی اندازه دارم بر دل از سودای عشقت
آخر ای بیرحم باری از دلم برگیر باری.
سعدی.
چنان بیرحم زد تیغ جدایی
که گوئی خود نبوده ست آشنایی.
حافظ.
و رجوع به رحم شود، وحشی. بیابانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صفت بیرحم. قساوت قلب. سنگدلی. بی مروتی. (ناظم الاطباء). قساوت: و این چه ناجوانمردی و بیرحمی بود که از شره نفس من بر این حیوان برفت. (سندبادنامه ص 153).
دل من خواهی و اندوه دل من نبری
اینت بیرحمی و بیمهری و بیدادگری.
فرخی.
هنوزش دست بیرحمی دراز است
هنوزش تکیه بر بالین ناز است.
نظامی.
به بیرحمی از بیخ و بارش مکن
که نادان کند حیف بر خویشتن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
بارزد، بیرزد، بیرزه، بیرژه، بمعنی بیرزه است، (از برهان) (از جهانگیری)، رجوع بمعنی اول بیرزد و بیرزه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صفت بیرگ. رجوع به بیرگ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مخفف بیراهی. ضلالت. گمراهی:
پذیرفت پاکیزه دین بهی
نهان گشت بیدادی و بیرهی.
فردوسی.
، مخالفت با قاعده و قانون. قانون شکنی:
چنین گفت کای بخت پیشت رهی
تو دانی که ناید ز من بیرهی.
اسدی.
چو از تو بود کژی و بیرهی
گناه از چه بر چرخ گردان نهی.
اسدی.
علم و حکمت بهر راه و بیرهیست
چون همه ره باشد آن حکمت تهیست.
مولوی.
رجوع به بیراهی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرگی
تصویر بیرگی
بیغیرتی بی عرقی بی تعصبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرزی
تصویر بیرزی
بیرزد بارزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرحمی
تصویر بیرحمی
سخت دلی قساوت مقابل رحم، ظلم ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
سنگدل، قسی، بی شفقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرهی
تصویر بیرهی
ضلالت، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
بلا رحمةٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
Ruthless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
impitoyable
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
rücksichtslos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
acımasız
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
безжалостный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
بے رحم
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
নির্মম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
bila huruma
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
無慈悲な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
무자비한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
безжалісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
חסר רחמים
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
निर्दयी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
kejam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
meedogenloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
despiadado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
spietato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
implacável
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
无情的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
bezlitosny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیرحم
تصویر بیرحم
ไร้ความปรานี
دیکشنری فارسی به تایلندی