بادگیر، تنوره، مجرای باد در دیوار یا سقف خانه، در طب قدیم شاخ یا آلت میان تهی که حجامتگر محل حجامت را با آن می مکید و بعد تیغ می زد، در پزشکی بادشکن بادکش کردن: در طب قدیم کوزه انداختن به بدن بیمار، حجامت کردن. هوای داخل استکان یا ظرف دیگر شبیه آن را به وسیلۀ حرارت گرم کرده و دهانۀ آن را روی پوست بدن بیمار می چسباندند تا جریان خون را سریع تر کند. این عمل بیشتر در بیماری های حاد ریوی، کمردرد و پهلودرد صورت می گرفت
بادگیر، تنوره، مجرای باد در دیوار یا سقف خانه، در طب قدیم شاخ یا آلت میان تهی که حجامتگر محل حجامت را با آن می مکید و بعد تیغ می زد، در پزشکی بادشکن بادکش کردن: در طب قدیم کوزه انداختن به بدن بیمار، حجامت کردن. هوای داخل استکان یا ظرف دیگر شبیه آن را به وسیلۀ حرارت گرم کرده و دهانۀ آن را روی پوست بدن بیمار می چسباندند تا جریان خون را سریع تر کند. این عمل بیشتر در بیماری های حاد ریوی، کمردرد و پهلودرد صورت می گرفت
کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را که در نمای بنا بکار رود، با سیمان یا ساروج و مانند آن پر کند. (فرهنگ فارسی معین). آنکه بند میان آجرهای بنایی کشد از گچ و غیره.
کارگری که در ساختمانها درزهای آجرها و سنگهایی را که در نمای بنا بکار رود، با سیمان یا ساروج و مانند آن پر کند. (فرهنگ فارسی معین). آنکه بند میان آجرهای بنایی کشد از گچ و غیره.
خشت باد را گویند. و آن نوعی از بادزن باشد بسیار بزرگ که در میان خانه آویزند و با طناب و ریسمان در کشاکش آرند. (برهان) (آنندراج). بادزن بزرگ. (ناظم الاطباء). خشت باد بود و بعضی از صاحب فرهنگان بمعنی بادبیزن نوشته اند. (جهانگیری). بدانچه (کذا) باد کنند و آنرا بادبیزن و بادزن و بادزنه نیز گویند و بتازیش مروحه خوانند. (شرفنامۀ منیری). بادزن باشد که آنرا بادبیزن نیز گویند و بعربی مروحه خوانند. (فرهنگ سروری). بادفر. بادریه. مروحه. مروح. (منتهی الارب). رجوع به بادزن، خشت باد، بادبیزن، بادریه، بادفر، بادزنه شود.
خشت باد را گویند. و آن نوعی از بادزن باشد بسیار بزرگ که در میان خانه آویزند و با طناب و ریسمان در کشاکش آرند. (برهان) (آنندراج). بادزن بزرگ. (ناظم الاطباء). خشت باد بود و بعضی از صاحب فرهنگان بمعنی بادبیزن نوشته اند. (جهانگیری). بدانچه (کذا) باد کنند و آنرا بادبیزن و بادزن و بادزنه نیز گویند و بتازیش مروحه خوانند. (شرفنامۀ منیری). بادزن باشد که آنرا بادبیزن نیز گویند و بعربی مروحه خوانند. (فرهنگ سروری). بادفر. بادریه. مروحه. مروح. (منتهی الارب). رجوع به بادزن، خشت باد، بادبیزن، بادریه، بادفر، بادزنه شود.
بادشکن. داروئی که نفخ شکم بنشاند، چون انیسون، بادیان و زیرۀ سبز. ضد نفخ که سبب آروغ شود. که رفع نفع معده و جز آن کند (دارو). طارد ریاح. کاسرالریاح. محلل اورام ریاح. رجوع به بادکن و بادشکن شود
بادشکن. داروئی که نفخ شکم بنشاند، چون انیسون، بادیان و زیرۀ سبز. ضد نفخ که سبب آروغ شود. که رفع نفع معده و جز آن کند (دارو). طارد ریاح. کاسرالریاح. محلل اورام ریاح. رجوع به بادکن و بادشکن شود
دهی است از دهستان چنار که دربخش مرکزی شهرستان آباده واقع و دارای 980 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق آباده است. (فارسنامۀ ناصری)
دهی است از دهستان چنار که دربخش مرکزی شهرستان آباده واقع و دارای 980 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق آباده است. (فارسنامۀ ناصری)
شاخ یا هر آلت میان تهی که حجام محل حجامت را با آن می مکید و بعد تیغ می زد، روزنه ای برای جریان یافتن باد که در سقف یا دیوار خانه تعبیه می کردند، دم زرگری و آهنگری
شاخ یا هر آلت میان تهی که حجام محل حجامت را با آن می مکید و بعد تیغ می زد، روزنه ای برای جریان یافتن باد که در سقف یا دیوار خانه تعبیه می کردند، دم زرگری و آهنگری