جدول جو
جدول جو

معنی بیدولتی - جستجوی لغت در جدول جو

بیدولتی(دَ / دُو لَ)
بدبختی. نامساعدی بخت. ادبار: دانستم از بیدولتی من بوده است عیب اسب نیست. (تاریخ بخارای نرشخی ص 108). خجل شد که این بیدولتی ما نگر که من این فرزند را محرر کردم. (قصص الانبیاء ص 203).
کس از بیدولتی کامی نیابد
به از دولت فلک نامی نیابد.
نظامی.
، بی هنری: رونق و طراوت عمر بآب بیدولتی غرق مکن. (گلستان).
چو از بیدولتی دور اوفتادیم
بنزدیکان حضرت بخش ما را.
سعدی.
، فلاکت. ناداری. بی چیزی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیدلی
تصویر بیدلی
عاشقی، عاشق بودن، شیفتگی، دلدادگی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دو)
موضعی است در سواد بغداد که اعشی نام آنرا بدینسان آورده است:
حل ّ اهلی مابین درتا فبادو -
لی و حلّت علویه بالسخال.
لغت نامه دهخدا
نام درختی است که در جنگلهای مازندران موجود میباشد، برای کاغذسازی مفید است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
از گفتۀ مؤلف مرآه الخیال چنین برمی آید که وی بانویی بسیار خوش طبع و خوش فکر و خوشگو و زیبا و شوهرش شیخ عبدالله دیوانه پسر خواجه حکیم بوده است. (مرآه الخیال ص 338)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
حالت و چگونگی بیدل. دل از دست دادگی:
من و تو سخن چون توانیم گفتن
من از بیدلی و تو از بی دهانی.
پنجهیری.
، آزردگی. دلتنگی. افسردگی، بی جرأتی و جبن. (ناظم الاطباء). ترس. جبن. ترسانی. ضعف قلب. (ناظم الاطباء) :
ز بیدلی و ز بیدانشی بلشکر خویش
هم از پیاده هراسان بود هم از سرهنگ.
فرخی.
، دلدادگی. شیدائی. عشق. حب. محبت. عاشقی:
دلا تا تو ز من دوری نه در خوابم نه بیدارم
نشان بیدلی پیداست از گفتار و کردارم.
فرخی.
هزار بار بگفتم که راز عشق ترا
نهان کنم نکنم بیدلی و پرده دری.
سوزنی.
دلم را میبری اندیشه ای نیست
ببر کز بیدلی به پیشه ای نیست.
نظامی.
گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست
بیدلی سهل بود گر نبود بیدینی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
بی شکل، بد تربیت شده و بی ادب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ دُو)
دهی است از بخش حومه شهرستان ماکو که 250 تن سکنه دارد. محصول آن غلات و بزرک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
حالت و چگونگی بیوقت. رجوع به بی وقت و بیوقتی شدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از بیدوده عربی، هلاک شدن. رجوع به بیدوده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به بیروت که بلدیست از بلادساحل شام. (از انساب سمعانی). رجوع به بیروت شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ)
مرکّب از: بی + دولت، بدبخت و بی نصیب. دارای نکبت. (ناظم الاطباء)، بی اقبال. مقابل بختیار. مقابل صاحب دولت. بخت برگشته. رجوع به دولت شود:
تاک رز راگفت ای دختر بیدولت
این شکم چیست چو پشت و شکم خربت.
منوچهری.
که از بیدولتان بگریز چون تیر
سرا در کوی صاحبدولتان گیر.
نظامی.
نخواهم نقش بیدولت نمودن
من و دولت بهم خواهیم بودن.
نظامی.
و چنانک رسم بیدولتان باشد رای پیرانۀ پسر را بازیچۀ کودکانه می شمرد. (جهانگشای جوینی)،
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد.
سعدی.
بیدولت اگر مسجد آدینه بسازد
یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید.
؟
، بی هنر. (ناظم الاطباء) :
نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا
شد چو بیدولت پسر از خانه بیرون کردنیست.
واعظ قزوینی (از آنندراج)،
، کنایه از ناقابل و بدوضع. (آنندراج)، فقیر:
گاه با بیدولتان از خاک وخس بستر کنیم
گاه با ارباب دولت نقش شادروان شویم.
سنائی.
- بی دولتانه، که مقرون به دولت نیست.
- سخن بی دولتانه، سخن که از ادب و هنر بهره ندارد: هولاکوخان از سخنان بی دولتانۀ او برآشفت... (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ / دُو لَ)
تازه به دوران رسیدگی. جانگرفتگی. صفت نودولت، به عزت رسیدن پس از مذلت:
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم
گر ببینم که مه نوسفرم بازآید.
حافظ.
رجوع به نودولت شود
لغت نامه دهخدا
غفلت و تساهل، (آنندراج)، غفلت، عدم توجه در کار ستور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نوعی از درخت بید که از درختان جنگلهای شمال ایران است وآنرا فک نیز میخوانند. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 195)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حالت وچگونگی بیدوام. عدم ثبات. ناپایداری. مقابل دوام
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
متعلق و منسوب بدولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دولتی
تصویر بی دولتی
کور ستارگی کم زنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدلی
تصویر بیدلی
آزردگی دلتنگی، ترس جبن، دلدادگی شیدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دولت
تصویر بی دولت
بد بخت کور ستاره کم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدوامی
تصویر بیدوامی
ناپایداری مقابل دوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداشتی
تصویر بیداشتی
غفلت، بی عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دولتی
تصویر بی دولتی
((دُ لَ))
بدبختی، ادبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
((دُ لَ))
وابسته به حکومت، قدرتمند، سعادتمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
ادبار، بداقبال، بی اقبال، بی طالع، شوربخت، کم بخت
متضاد: دولتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جن زده، جن
فرهنگ گویش مازندرانی
از درختان بومی جنگل مازندران و گیلان درخت گل ابریشمنام لاتین
فرهنگ گویش مازندرانی