جدول جو
جدول جو

معنی بیدشک - جستجوی لغت در جدول جو

بیدشک(دِ)
دهی است از دهستان طرق رود که در بخش نطنز شهرستان کاشان واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیدمشک
تصویر بیدمشک
درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، گربکو، بهرامج، بهرامه، بیدموش، مشک بید، گربه بید، پله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی شک
تصویر بی شک
بی گمان، بی تردید
فرهنگ فارسی عمید
(دِ لَ)
مصغر بیدل. عاشق دلباخته:
بیدلکان جان و روان باختند
با ترکان چگل و قندهار.
منوچهری.
و رجوع به بیدل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
قصبه ای از کورۀ رخ از نواحی نیسابور. (از معجم البلدان). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 و تاریخ بیهق ص 126 شود. در خاور ولایت ترشیز ولایت زواره واقع است و این ولایت و یا قسمتی از آن معروف به ’رخ’ و کرسی آن موسوم به ’بیشک’ یا شهرزاده بوده است. (از ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 381)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان چنار که دربخش مرکزی شهرستان آباده واقع و دارای 980 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). دو فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مشرق آباده است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجنداست و 181 تن سکنه دارد. مزرعۀ حسین آباد، چشمه ملک، کمائی، رضاقلی، رمضان چشمه غلام، کلاته نو، مهیار، تک آب جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
یک قسم سلاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند است و 158 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مُ)
مشک بید. نوعی از بید است که بهار آن یعنی شکوفۀ آن بغایت خوشبوی باشد و عرق آنرا بجهت تفریح دل و تبرید بیاشامند. (از برهان). درختی است که گلش زرد باشد مایل به اندک سبزی و سیاهی پیشتر از ظهور برگ بشکفد بغایت خوشبو. (غیاث). درختی است گلش خوشبوی مایل بزردی و در بهار بشکفد و بیشتر در کشمیر و در بعضی باغها در جهان آباد نیز گل میکند و آن در دواها مستعمل و محروری مزاج را بغایت نافع است. (بهار عجم) (آنندراج). بان. (صحاح الفرس). شاه بید. (یادداشت مؤلف). رجوع به مشک بید شود. قسمی از درخت بید که گلش بغایت خوشبو و در آغاز بهار اول گلی است که بدست می آید. (ناظم الاطباء). بید موش. درختی از گونۀ بید دارای شکوفه های معطر که عرق آن مفرح است. درختی است که در جنگلهای ایران یافت میشود واستعمال طبی دارد. گربه بید. بهرامه. بهرامج. مشک بید. (بحر الجواهر). فیک (در کتول) سوکوت (در مینودشت). گربه بید. عطفل. زنف. شاه بید. گله موش. پنجه گربه. پله. خلاف بلخی. بید طبری. گربه. گربگو. بلخ. بان. وشع. پلیشی. پیشی. (یادداشت مؤلف). این گونه از درخت بید در سراسر جنگلهای شمال و ارسباران ایران بفراوانی یافت میشود و همه جا بنام بید مشک و مشک بید معروف است و آنرا در کتول ’مشک فیک’ و در مینودشت ’سوکوت’ می نامند. (جنگل شناسی ج 1 ص 194) : نظر نکنی در بوستان که بید مشک است و چوب خشک. (گلستان).
بهاران که باد آورد بید مشک
بریزد درخت جوان برگ خشک.
سعدی.
نوبهار از غنچه بیرون شد بیک تو پیرهن
بید مشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین.
سعدی.
زنف، بید مشک بری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرکّب از: بی + رشک، بیرشگ. بی غیرت، بی حسادت. بی حرص. (ناظم الاطباء) ، بی حسرت. (ناظم الاطباء) ، دیوث. رجوع به رشک شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، 60000گزی جنوب خاوری مسکون، جنوب راه مالرو مسکون به کروک. سکنۀ آن 10 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
در زبان پهلوی شک برابر با گمان آمده بی سخن بی تردید بی شبهه بیگمان یقینا. یا بی شک و ریب. بدون شک و تردید مطمئنا. یا بیشک و شبهه. بی شک و ریب
فرهنگ لغت هوشیار
درختی شبیه درخت بید میباشد و دارای شکوفه های معطر است که عرق آن را می گیرند و سودمند است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدمشک
تصویر بیدمشک
((مُ یا مِ))
درختی است از گونه بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است، سالج، مشک بید، گربه بید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی شک
تصویر بی شک
بی گمان
فرهنگ واژه فارسی سره
بدون تردید، بی تردید، بی شبهه، بی گمان، حتمی، قطعاً، مسلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یکی از گونه های بید
فرهنگ گویش مازندرانی
نانی با آرد برنج که به صورت حلقوی است
فرهنگ گویش مازندرانی