دام پزشکی، شغل و عمل دامپزشک، بیطره، محلی که در آن دربارۀ امراض جانوران مطالعه و تحقیق می کنند مثلاً دانشکدۀ دامپزشکی، رشته ای دانشگاهی که روش معالجۀ جانوران بیمار را تعلیم داده و دام پزشک تربیت می کند
دام پزشکی، شغل و عمل دامپزشک، بیطره، محلی که در آن دربارۀ امراض جانوران مطالعه و تحقیق می کنند مثلاً دانشکدۀ دامپزشکی، رشته ای دانشگاهی که روش معالجۀ جانوران بیمار را تعلیم داده و دام پزشک تربیت می کند
تیمار کردن ستور و میخ زدن به نعل آن: بیطر الدابه فهو بطیر و بیطار و مبیطر. و چه بسا که بیطر هم گویند. (از اقرب الموارد). بیطاری کردن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). عمل بیطار. (از اقرب الموارد). بجشکی کردن. (دهار). - علم بیطره، دانشی است که درباره اسبان از جهت صحت و مرض بحث کند همانگونه که علم پزشکی درباره انسان. (از کشف الظنون)
تیمار کردن ستور و میخ زدن به نعل آن: بیطر الدابه فهو بطیر و بیطار و مبیطر. و چه بسا که بَیْطَر هم گویند. (از اقرب الموارد). بیطاری کردن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). عمل بیطار. (از اقرب الموارد). بجشکی کردن. (دهار). - علم بیطره، دانشی است که درباره اسبان از جهت صحت و مرض بحث کند همانگونه که علم پزشکی درباره انسان. (از کشف الظنون)
بازداری. (از دزی ج 1 ص 135). - اصحاب البیزره، بازداران. (دزی ج 1 ص 135). رجوع به بیزر شود. - علم البیزره، علمی است که درباره پرندگان گوشتخوار و راه نگاهداری و نیرو و ضعف آنها بر صید و تیمارداری آن گفتگو میکند. (از کشف الظنون). دانش بازیاری. (یادداشت مؤلف)
بازداری. (از دزی ج 1 ص 135). - اصحاب البیزره، بازداران. (دزی ج 1 ص 135). رجوع به بیزر شود. - علم البیزره، علمی است که درباره پرندگان گوشتخوار و راه نگاهداری و نیرو و ضعف آنها بر صید و تیمارداری آن گفتگو میکند. (از کشف الظنون). دانش بازیاری. (یادداشت مؤلف)
هلاک گردیدن، فاسد ساختن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). اصل بیقره بمعنای فساد و تباهی است: و بیقر الرحل فی ماله، اذا اسرع فیه و افسده. (ازلسان العرب) ، شک کردن در چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردن، قوم را ببادیه گذاشتن و خود بشهر مقیم شدن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). و بعضی آن را اختصاص به رفتن به عراق داده اند. (از لسان العرب) ، حریص گشتن به گرد آوردن مال و بازداشتن آن از مردم. (منتهی الارب). حریص گشتن بر جمع کردن ثروت و بازداشتن آن. (از لسان العرب) ، رفتن به عراق از شام. (منتهی الارب). رفتن به عراق. (از لسان العرب) ، هجرت کردن از شهری بشهر دیگر. (از لسان العرب) ، هجرت کردن از زمینی به زمین دیگر. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، شگفت داشتن اسب به دیدن گاو. شگفت داشتن سگ به دیدن گاو، فروکش شدن در خانه: بیقر الدار. (منتهی الارب). خانه را مسکن و منزل خود قرار دادن. (از لسان العرب) ، برداشتن اسب دست را. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) ، رفتن بجایی که خبرش معلوم نمیشود. (از منتهی الارب). رفتن بجائی که خود نمیداند. (از لسان العرب) ، رفتن با شتاب و سرجنبان. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، راه رفتن چون کسی که سر را بزیر افکنده. (از لسان العرب) ، متکبرانه رفتن. (منتهی الارب) : بیقر الرجل فی العدو، اذا اعتمدفیه. (از لسان العرب) ، مانده و درمانده شدن. (منتهی الارب). مانده شدن. (از لسان العرب)
هلاک گردیدن، فاسد ساختن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). اصل بیقره بمعنای فساد و تباهی است: و بیقر الرحل فی ماله، اذا اسرع فیه و افسده. (ازلسان العرب) ، شک کردن در چیزی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردن، قوم را ببادیه گذاشتن و خود بشهر مقیم شدن. (منتهی الارب) (از لسان العرب). و بعضی آن را اختصاص به رفتن به عراق داده اند. (از لسان العرب) ، حریص گشتن به گرد آوردن مال و بازداشتن آن از مردم. (منتهی الارب). حریص گشتن بر جمع کردن ثروت و بازداشتن آن. (از لسان العرب) ، رفتن به عراق از شام. (منتهی الارب). رفتن به عراق. (از لسان العرب) ، هجرت کردن از شهری بشهر دیگر. (از لسان العرب) ، هجرت کردن از زمینی به زمین دیگر. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، شگفت داشتن اسب به دیدن گاو. شگفت داشتن سگ به دیدن گاو، فروکش شدن در خانه: بیقر الدار. (منتهی الارب). خانه را مسکن و منزل خود قرار دادن. (از لسان العرب) ، برداشتن اسب دست را. (از منتهی الارب) (از لسان العرب) ، رفتن بجایی که خبرش معلوم نمیشود. (از منتهی الارب). رفتن بجائی که خود نمیداند. (از لسان العرب) ، رفتن با شتاب و سرجنبان. (منتهی الارب) (از لسان العرب) ، راه رفتن چون کسی که سر را بزیر افکنده. (از لسان العرب) ، متکبرانه رفتن. (منتهی الارب) : بیقر الرجل فی العدو، اذا اعتمدفیه. (از لسان العرب) ، مانده و درمانده شدن. (منتهی الارب). مانده شدن. (از لسان العرب)
نام یکی از قاتلان الملک الاشرف. وی ملقب به الملک القاهر است. مرحوم عباس اقبال می نویسد: الملک الاشرف (از ایلخانیان ایران) را در سال 693 هجری قمری سیزده نفر از امرای او و رؤسای ممالیک پدرش بقتل رساندند و مشهورترین ایشان سه نفر بودند قراسنقر، بیدرا و لاچین که آندو را نیز الملک الاشرف از مقام نیابت سلطنت معزول نموده بود. امرای قاتل پس از کشتن الملک الاشرف بیدرا را با لقب الملک القاهر بسلطنت برداشتند ولی ممالیک الملک الاشرف بریاست زین الدین کتبغا قیام کردند و بیدرا را کشتند و برادر الملک الاشرف یعنی محمد را که نه سال داشت بعنوان الملک الناصر پادشاه خواندند. (تاریخ مغول عباس اقبال ص 268)
نام یکی از قاتلان الملک الاشرف. وی ملقب به الملک القاهر است. مرحوم عباس اقبال می نویسد: الملک الاشرف (از ایلخانیان ایران) را در سال 693 هجری قمری سیزده نفر از امرای او و رؤسای ممالیک پدرش بقتل رساندند و مشهورترین ایشان سه نفر بودند قراسنقر، بیدرا و لاچین که آندو را نیز الملک الاشرف از مقام نیابت سلطنت معزول نموده بود. امرای قاتل پس از کشتن الملک الاشرف بیدرا را با لقب الملک القاهر بسلطنت برداشتند ولی ممالیک الملک الاشرف بریاست زین الدین کتبغا قیام کردند و بیدرا را کشتند و برادر الملک الاشرف یعنی محمد را که نه سال داشت بعنوان الملک الناصر پادشاه خواندند. (تاریخ مغول عباس اقبال ص 268)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل. دارای 100 تن سکنه است. محصولاتش غلات و میوه. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. ناحیه ای است کوهستانی و معتدل. دارای 100 تن سکنه است. محصولاتش غلات و میوه. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
منسوب است به بیدره. (از معجم البلدان). منسوب است به بیدر که قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی) ، لقب ابوالحسن مقاتل بن سعد زاهد بیدری بخاری. (از معجم البلدان)
منسوب است به بیدره. (از معجم البلدان). منسوب است به بیدر که قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی) ، لقب ابوالحسن مقاتل بن سعد زاهد بیدری بخاری. (از معجم البلدان)
ابوالحسن فقیه داودی. از اخیار علماء و دانشمندان و با ابن الندیم معاصر و دوست بوده است. رجوع به فهرست ابن الندیم چ مطبعۀ رحمانیۀ مصر ص 307 شود لقب علی بن ابیطالب (ع) : انا الذی سمتنی امی حیدره ضرغام آجام و لیث قسوره. (منسوب بحضرت علی (ع))
ابوالحسن فقیه داودی. از اخیار علماء و دانشمندان و با ابن الندیم معاصر و دوست بوده است. رجوع به فهرست ابن الندیم چ مطبعۀ رحمانیۀ مصر ص 307 شود لقب علی بن ابیطالب (ع) : انا الذی سمتنی امی حیدره ضرغام آجام و لیث قسوره. (منسوب بحضرت علی (ع))
بادره. تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال: انا اخاف بادرته. (اقرب الموارد). تندی و تیزی در کارها. (برهان). تیزی خشم. (آنندراج) (انجمن آرا). شتابزدگی. خطای در قول و فعل که از خشم پدید شود. (آنندراج) : اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچ وقت ازو بادرۀ بدخدمتی صادر نشدست، جان اوببخشیدم. (جهانگشای جوینی). فرمود که هر بادره ای که تا بروز جلوس مبارک ما از کسی صادر شده باشد در مقابلۀ آن عفو و اقالت مبذول داشتیم. (جهانگشای جوینی). بی بادرۀ حرکتی چگونه بر نقض آن اقدام روا میدارد. (جهانگشای جوینی).
بادره. تأنیث بادر. (قطر المحیط). تیزی خشم و شتابزدگی و خطا در قول یا فعل که از خشم پدید آید، یقال اخشی علیک بادرته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تندی یا خطا و لغزشهائی که از انسان هنگام تندی و خشم صادر میشود، یقال: انا اخاف بادرته. (اقرب الموارد). تندی و تیزی در کارها. (برهان). تیزی خشم. (آنندراج) (انجمن آرا). شتابزدگی. خطای در قول و فعل که از خشم پدید شود. (آنندراج) : اما قضای حق برادرش اقچه که بهیچ وقت ازو بادرۀ بدخدمتی صادر نشدست، جان اوببخشیدم. (جهانگشای جوینی). فرمود که هر بادره ای که تا بروز جلوس مبارک ما از کسی صادر شده باشد در مقابلۀ آن عفو و اقالت مبذول داشتیم. (جهانگشای جوینی). بی بادرۀ حرکتی چگونه بر نقض آن اقدام روا میدارد. (جهانگشای جوینی).