خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بخیله، بوخل، بوخله، بقلة الحمقا
خُرفِه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد تورَک، پَرپَهن، بَلبَن، فَرفَخ، بُخلِه، بَخیلِه، بوخَل، بوخَلِه، بَقلَةُ الحَمقا
خرفه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد تورک، پرپهن، بلبن، فرفخ، بخله، بوخل، بوخله، بیخیله، بقلة الحمقا
خُرفِه، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقۀهای سرخ و برگ های سبز و تخم های ریز سیاه لعاب دار و نرم کننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد تورَک، پَرپَهن، بَلبَن، فَرفَخ، بُخلِه، بوخَل، بوخَلِه، بیخیلِه، بَقلَةُ الحَمقا
درمانده و عاجزشده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (اوبهی). درمانده. (شرفنامۀ منیری) : دلخسته و مجروحم و بیخسته و گمراه نالان به سفیده دم گریان به سحرگاه. (از اوبهی). ، محبوس و بندی. (برهان) (آنندراج). برده و اسیر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). رجوع به پیخستن و پی خسته شود، بی نوا. (ناظم الاطباء). بدبخت. بینوا. (اشتینگاس) ، بی نصیب. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
درمانده و عاجزشده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (اوبهی). درمانده. (شرفنامۀ منیری) : دلخسته و مجروحم و بیخسته و گمراه نالان به سفیده دم گریان به سحرگاه. (از اوبهی). ، محبوس و بندی. (برهان) (آنندراج). برده و اسیر. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). رجوع به پیخستن و پی خسته شود، بی نوا. (ناظم الاطباء). بدبخت. بینوا. (اشتینگاس) ، بی نصیب. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
نام دیگر کوه استو: کوه استو در راه شبانکاره در راست قبلۀ آن بلوک واقع است و بکوه باتیله نیز مشهور است. بلندی آن کوه کمابیش سه فرسنگ بود برمثال قبه افتاده است مدور، دور آن شانزده فرسنگ و قلۀ آن کوه در اکثر ولایات فارس دیدار دهد و در آن کوه ادویه بسیار است و دره ها بسیار از قلۀ کوه تا دامن کشیده و در دامن کوه همواریست و مار هر روزه بر آن کوه ظاهر میشود و اگر (اکثر) اوقات بر آن کوه برف است و مارها عظیم باشد چنانکه مار پنجاه منی و شصت منی تقریباً می یابند. (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 195)
نام دیگر کوه استو: کوه استو در راه شبانکاره در راست قبلۀ آن بلوک واقع است و بکوه باتیله نیز مشهور است. بلندی آن کوه کمابیش سه فرسنگ بود برمثال قبه افتاده است مدور، دور آن شانزده فرسنگ و قلۀ آن کوه در اکثر ولایات فارس دیدار دهد و در آن کوه ادویه بسیار است و دره ها بسیار از قلۀ کوه تا دامن کشیده و در دامن کوه همواریست و مار هر روزه بر آن کوه ظاهر میشود و اگر (اکثر) اوقات بر آن کوه برف است و مارها عظیم باشد چنانکه مار پنجاه منی و شصت منی تقریباً می یابند. (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 195)
بمعنی بخله است. (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). خرفه. قرفخ. رجله. بقلهالحمقاء. مویز. آب محله. تخمگان. پرپهن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خرفه و پرپهن شود
بمعنی بخله است. (اوبهی) (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). خرفه. قرفخ. رجله. بقلهالحمقاء. مویز. آب محله. تخمگان. پرپهن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی) (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به خرفه و پرپهن شود
یونانی و رومی خرفه. بقلهالحمقا. (الفاظ الادویه). این کلمه رادر برهان بمعنی خرفه آورده ولی در فرهنگ اسدی (بکتابت 766 هجری قمری) مینویسد: خرفه، بیخله، بخله و پرپهن و فرفخ بود یعنی تخمگان. (از یادداشت بخط مؤلف)
یونانی و رومی خرفه. بقلهالحمقا. (الفاظ الادویه). این کلمه رادر برهان بمعنی خرفه آورده ولی در فرهنگ اسدی (بکتابت 766 هجری قمری) مینویسد: خرفه، بیخله، بخله و پرپهن و فرفخ بود یعنی تخمگان. (از یادداشت بخط مؤلف)
نوعی جلبان (دانۀ خلر) بزرگ جثه، سبزرنگ و در نزد مردم مصر بهتر از جلبان باشد. (مفردات ابن بیطار ص 95) صحیح کلمه چنانکه لکلرک آرد بسیله است. رجوع به بسیله شود، نام چند موضع. (از ناظم الاطباء)
نوعی جُلبان (دانۀ خلر) بزرگ جثه، سبزرنگ و در نزد مردم مصر بهتر از جلبان باشد. (مفردات ابن بیطار ص 95) صحیح کلمه چنانکه لکلرک آرد بِسیلَه است. رجوع به بسیله شود، نام چند موضع. (از ناظم الاطباء)
نام بتخانه ای است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بت خال، یک سو کردن کاری. یک سوکردن کار بدون مشاورت. (از ناظم الاطباء). قطع کردن کاری بی آنکه در آن مشورت کنند. (از اقرب الموارد)
نام بتخانه ای است. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بت خال، یک سو کردن کاری. یک سوکردن کار بدون مشاورت. (از ناظم الاطباء). قطع کردن کاری بی آنکه در آن مشورت کنند. (از اقرب الموارد)
پیسی که بر روی برآید و آن را تبخال و تبخاله نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آبلۀ صورت. (ناظم الاطباء). اما در سایر فرهنگها دیده نشد و ظاهراً به اشتباه همان تبخال بدین صورت خوانده و ضبط شده است
پیسی که بر روی برآید و آن را تبخال و تبخاله نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). آبلۀ صورت. (ناظم الاطباء). اما در سایر فرهنگها دیده نشد و ظاهراً به اشتباه همان تبخال بدین صورت خوانده و ضبط شده است
متخیله در فارسی مونث متخیل: پنداشته متخیله در فارسی مونث متخیل: پندار مند، ابر تن باد سار مونث متخیل جمع متخیلات. مونث متخیل جمع متخیلات، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد و آن صورتهاء مصوره را بیکدیگر پیوند دهد سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند
متخیله در فارسی مونث متخیل: پنداشته متخیله در فارسی مونث متخیل: پندار مند، ابر تن باد سار مونث متخیل جمع متخیلات. مونث متخیل جمع متخیلات، قوه ای در نفس انسان که موجب پیدایش خیال گردد و آن صورتهاء مصوره را بیکدیگر پیوند دهد سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یار کنند متخیله گویند