نوعیست از جوهر. طبیعت وی گرم و خشک و معدنش کوههای مشرق و کهربا و کاه ربای است و معنی ترکیبی بیجاده بی راه است چه جاده بتازی زبان راه فراخ است. (شرفنامۀ منیری). بیجاده نوعی از یاقوت است. (برهان). بیجاد. (صحاح الفرس). بیجاد. بیجادق. بیجیدق. بجاذه. بجادی: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم). سنگلنج بر دامن کوه است و معدن بیجادۀ بدخشی و لعل اندر این کوه است. (حدود العالم). کجا نام آن رومی آزاده بود دو رنگ رخانش چو بیجاده بود. فردوسی. بردست بید بست ز پیروزه دست بند در گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار. فرخی. تاجی شده ست روی من از بس که تو بر اوی یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری. فرخی. بیشه های کژ روان از لاله و از شنبلید گاه چون بیجاده گردد گاه چون زر عیار. فرخی. به یکساعت او هم دهانش بیاکند بیاقوت و بیجادۀ بهرمانی. منوچهری. و آن نار بکردار یکی حقۀ ساده بیجاده بهر رنگ بدان حقه بداده. منوچهری. ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت ز زربفت فرش و زمرجان درخت. اسدی. چرا این سنگ بی قیمت همه پاک نشد بیجاده و یاقوت احمر. ناصرخسرو. در این فیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شدبیجاده معدن. خاقانی. بیجاده لبی بدان لطیفی چون باشد چون کند حریفی. نظامی. یکایک درختانش از میوه پر همه میوه بیجاده و لعل و در. نظامی. چو بیجاده برداشت او از لاّلی ز مرحل برآمد همه بر مراحل. حسن متکلم. ، بمعنی بیجاد است که کاه ربا باشد. (برهان). بیجاد. (صحاح الفرس) : از روی بی نیازی بیجاده که رباید ورنه چه خیزد آخر بیجاده را ز کاهی. سنایی. کز وجه زمین بوسی ز دیوان سرایت که ریزه ربایند به بیجادۀ جاذب. سوزنی. تا از قلم کاه مثال تو مثالی بیجاد نگیرد نشود گیرا بر کاه. سوزنی. هوا بقوت حلم تو کوه بردارد چنانکه قوت بیجاده برندارد کاه. انوری. عقل پیش لب چو بسدشان راست چون کاه پیش بیجاده. انوری. اقلیم گشائی که ز جاسوسی عدلش بیجاده نیارد که کند کاه ربایی. خاقانی. ای جهانداری که کوته کرد دورعدل تو جور مغناطیس از آهن دست بیجاده ز کاه. امامی هروی. ، کنایه از لب خوبان است: دو بیجاده بگشاد و آواز داد که شاد آمدی ای جوانمرد شاد. فردوسی. گهم به غمزۀ زهراب داده خسته کنی گهم به نوشین بیجاده مرهمی سازی. سوزنی
نوعیست از جوهر. طبیعت وی گرم و خشک و معدنش کوههای مشرق و کهربا و کاه ربای است و معنی ترکیبی بیجاده بی راه است چه جاده بتازی زبان راه فراخ است. (شرفنامۀ منیری). بیجاده نوعی از یاقوت است. (برهان). بیجاد. (صحاح الفرس). بیجاد. بیجادق. بیجیدق. بجاذه. بجادی: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم). سنگلنج بر دامن کوه است و معدن بیجادۀ بدخشی و لعل اندر این کوه است. (حدود العالم). کجا نام آن رومی آزاده بود دو رنگ رخانش چو بیجاده بود. فردوسی. بردست بید بست ز پیروزه دست بند در گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار. فرخی. تاجی شده ست روی من از بس که تو بر اوی یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری. فرخی. بیشه های کژ روان از لاله و از شنبلید گاه چون بیجاده گردد گاه چون زر عیار. فرخی. به یکساعت او هم دهانش بیاکند بیاقوت و بیجادۀ بهرمانی. منوچهری. و آن نار بکردار یکی حقۀ ساده بیجاده بهر رنگ بدان حقه بداده. منوچهری. ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت ز زربفت فرش و زمرجان درخت. اسدی. چرا این سنگ بی قیمت همه پاک نشد بیجاده و یاقوت احمر. ناصرخسرو. در این فیروزه طشت از خون چشمم همه آفاق شدبیجاده معدن. خاقانی. بیجاده لبی بدان لطیفی چون باشد چون کند حریفی. نظامی. یکایک درختانش از میوه پر همه میوه بیجاده و لعل و در. نظامی. چو بیجاده برداشت او از لاَّلی ز مرحل برآمد همه بر مراحل. حسن متکلم. ، بمعنی بیجاد است که کاه ربا باشد. (برهان). بیجاد. (صحاح الفرس) : از روی بی نیازی بیجاده که رباید ورنه چه خیزد آخر بیجاده را ز کاهی. سنایی. کز وجه زمین بوسی ز دیوان سرایت که ریزه ربایند به بیجادۀ جاذب. سوزنی. تا از قلم کاه مثال تو مثالی بیجاد نگیرد نشود گیرا بر کاه. سوزنی. هوا بقوت حلم تو کوه بردارد چنانکه قوت بیجاده برندارد کاه. انوری. عقل پیش لب چو بسدشان راست چون کاه پیش بیجاده. انوری. اقلیم گشائی که ز جاسوسی عدلش بیجاده نیارد که کند کاه ربایی. خاقانی. ای جهانداری که کوته کرد دورعدل تو جور مغناطیس از آهن دست بیجاده ز کاه. امامی هروی. ، کنایه از لب خوبان است: دو بیجاده بگشاد و آواز داد که شاد آمدی ای جوانمرد شاد. فردوسی. گهم به غمزۀ زهراب داده خسته کنی گهم به نوشین بیجاده مرهمی سازی. سوزنی
مخفف بیجاده، یاقوت، و بعضی گویند سنگریزه ای است سرخ مانند یاقوت اما بسیار کم بها و او نیز کاه می رباید و بعضی گویند بیجاده آن است که پر مرغ را جذب کند، (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا)، جوهری است سرخ که مانند کهربا جذب کاه کند و گفته اند که پر مرغ را نیز جذب کند، (رشیدی)، سنگی سرخ شبیه بیاقوت: رخی چون نوشکفته گل همه گلبن برنگ مل همه شمشاد پرسنبل همه بیجاد پرشکر، عنصری، ز کافوری تنش شنگرف می زاد چنان کز کوه سیمین لعل و بیجاد، (ویس و رامین)، یک ره که چو بیجاده شد آن دو رخ بیمار باده خور از آن صافی برگونۀ بیجاد، خسروی، رجوع به بیجاده و بیجادق شود، ، مخفف بیجاده، کاه ربا باشد، کهربا، (ناظم الاطباء) : شمول معدلت او بغایتی برسید که از تعرض کاه است در حذر بیجاد، فخری
مخفف بیجاده، یاقوت، و بعضی گویند سنگریزه ای است سرخ مانند یاقوت اما بسیار کم بها و او نیز کاه می رباید و بعضی گویند بیجاده آن است که پر مرغ را جذب کند، (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا)، جوهری است سرخ که مانند کهربا جذب کاه کند و گفته اند که پر مرغ را نیز جذب کند، (رشیدی)، سنگی سرخ شبیه بیاقوت: رخی چون نوشکفته گل همه گلبن برنگ مل همه شمشاد پرسنبل همه بیجاد پرشکر، عنصری، ز کافوری تنش شنگرف می زاد چنان کز کوه سیمین لعل و بیجاد، (ویس و رامین)، یک ره که چو بیجاده شد آن دو رخ بیمار باده خور از آن صافی برگونۀ بیجاد، خسروی، رجوع به بیجاده و بیجادق شود، ، مخفف بیجاده، کاه ربا باشد، کهربا، (ناظم الاطباء) : شمول معدلت او بغایتی برسید که از تعرض کاه است در حذر بیجاد، فخری