جدول جو
جدول جو

معنی بیجادق - جستجوی لغت در جدول جو

بیجادق
(دَ)
مهره ای است. (مهذب الاسماء). سنگ سرخی است لونش به یاقوت نزدیک بود. (نزهه القلوب). بیجاذق. معرب بیجاده. رجوع به بیجاده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیجاده
تصویر بیجاده
نوعی یاقوت سرخ، عقیق، کهربا، برای مثال شد آن تخت شاهی و آن دستگاه / زمانه ربودش چو بیجاده کاه (فردوسی - ۱/۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیجاد
تصویر بیجاد
بیجاده، نوعی یاقوت سرخ، عقیق، کهربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینادل
تصویر بینادل
دل آگاه، روشن ضمیر، هوشیار، زیرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
بی دانش، بی فرهنگ، بی تربیت، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
یک نوع سنگی شبیه به یاقوت. (ناظم الاطباء). بیجادق. معرب بیجاده. رجوع به بیجاده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نوعیست از جوهر. طبیعت وی گرم و خشک و معدنش کوههای مشرق و کهربا و کاه ربای است و معنی ترکیبی بیجاده بی راه است چه جاده بتازی زبان راه فراخ است. (شرفنامۀ منیری). بیجاده نوعی از یاقوت است. (برهان). بیجاد. (صحاح الفرس). بیجاد. بیجادق. بیجیدق. بجاذه. بجادی: و اندر بدخشان معدن سیم است و زر و بیجاده و لاجورد. (حدود العالم). سنگلنج بر دامن کوه است و معدن بیجادۀ بدخشی و لعل اندر این کوه است. (حدود العالم).
کجا نام آن رومی آزاده بود
دو رنگ رخانش چو بیجاده بود.
فردوسی.
بردست بید بست ز پیروزه دست بند
در گوش گل فکند ز بیجاده گوشوار.
فرخی.
تاجی شده ست روی من از بس که تو بر اوی
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری.
فرخی.
بیشه های کژ روان از لاله و از شنبلید
گاه چون بیجاده گردد گاه چون زر عیار.
فرخی.
به یکساعت او هم دهانش بیاکند
بیاقوت و بیجادۀ بهرمانی.
منوچهری.
و آن نار بکردار یکی حقۀ ساده
بیجاده بهر رنگ بدان حقه بداده.
منوچهری.
ز بیجاده تاج و ز پیروزه تخت
ز زربفت فرش و زمرجان درخت.
اسدی.
چرا این سنگ بی قیمت همه پاک
نشد بیجاده و یاقوت احمر.
ناصرخسرو.
در این فیروزه طشت از خون چشمم
همه آفاق شدبیجاده معدن.
خاقانی.
بیجاده لبی بدان لطیفی
چون باشد چون کند حریفی.
نظامی.
یکایک درختانش از میوه پر
همه میوه بیجاده و لعل و در.
نظامی.
چو بیجاده برداشت او از لاّلی
ز مرحل برآمد همه بر مراحل.
حسن متکلم.
، بمعنی بیجاد است که کاه ربا باشد. (برهان). بیجاد. (صحاح الفرس) :
از روی بی نیازی بیجاده که رباید
ورنه چه خیزد آخر بیجاده را ز کاهی.
سنایی.
کز وجه زمین بوسی ز دیوان سرایت
که ریزه ربایند به بیجادۀ جاذب.
سوزنی.
تا از قلم کاه مثال تو مثالی
بیجاد نگیرد نشود گیرا بر کاه.
سوزنی.
هوا بقوت حلم تو کوه بردارد
چنانکه قوت بیجاده برندارد کاه.
انوری.
عقل پیش لب چو بسدشان
راست چون کاه پیش بیجاده.
انوری.
اقلیم گشائی که ز جاسوسی عدلش
بیجاده نیارد که کند کاه ربایی.
خاقانی.
ای جهانداری که کوته کرد دورعدل تو
جور مغناطیس از آهن دست بیجاده ز کاه.
امامی هروی.
، کنایه از لب خوبان است:
دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که شاد آمدی ای جوانمرد شاد.
فردوسی.
گهم به غمزۀ زهراب داده خسته کنی
گهم به نوشین بیجاده مرهمی سازی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
مخفف بیجاده، یاقوت، و بعضی گویند سنگریزه ای است سرخ مانند یاقوت اما بسیار کم بها و او نیز کاه می رباید و بعضی گویند بیجاده آن است که پر مرغ را جذب کند، (برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا)، جوهری است سرخ که مانند کهربا جذب کاه کند و گفته اند که پر مرغ را نیز جذب کند، (رشیدی)، سنگی سرخ شبیه بیاقوت:
رخی چون نوشکفته گل همه گلبن برنگ مل
همه شمشاد پرسنبل همه بیجاد پرشکر،
عنصری،
ز کافوری تنش شنگرف می زاد
چنان کز کوه سیمین لعل و بیجاد،
(ویس و رامین)،
یک ره که چو بیجاده شد آن دو رخ بیمار
باده خور از آن صافی برگونۀ بیجاد،
خسروی،
رجوع به بیجاده و بیجادق شود،
، مخفف بیجاده، کاه ربا باشد، کهربا، (ناظم الاطباء) :
شمول معدلت او بغایتی برسید
که از تعرض کاه است در حذر بیجاد،
فخری
لغت نامه دهخدا
(بَ دِ)
جمع واژۀ بیدق. (ناظم الاطباء). رجوع به بیدق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیجاده
تصویر بیجاده
نوعی یاقوت سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجاد
تصویر بیجاد
نوعی از احجار کریمه شبیه بیاقوت کهربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجاما
تصویر بیجاما
پارسی تازی گشته پا جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینادل
تصویر بینادل
روشن ضمیر روشنفکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
بی دانش، بی تربیت، گستاخ جسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجاده
تصویر بیجاده
((دِ))
نوعی از سنگ های قیمتی مانند یاقوت، کهربا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
((اَ دَ))
بی دانش، بی تربیت، گستاخ، جسور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
Boorish, Brash, Discourteous, Insolent, Impertinent, Impolite, Rude, Uncivil, Uncouth, Ungallant, Ungracious, Vulgar
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی صادق
تصویر بی صادق
Insincere
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
grossier, effronté, discourtois, impertinent, impoli, insolent, vulgaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی صادق
تصویر بی صادق
неискренний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی صادق
تصویر بی صادق
unaufrichtig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
unhöflich, dreist, unverschämt, ungehobelt, vulgär
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
грубий , нахабний , нечемний , зухвалий , грубий , нечемний , грубий , неввічливий , вульгарний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی صادق
تصویر بی صادق
нещирий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
grubiański, bezczelny, niegrzeczny, nieuprzedzony, nieuprzejmy, wulgarny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی صادق
تصویر بی صادق
nieszczery
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
грубый , нахальный , невежливый , нахальный , дерзкий , грубый , вульгарный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی صادق
تصویر بی صادق
不真诚的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
grosseiro, descarado, descortês, impertinente, impolido, insolente, grosso, vulgar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی صادق
تصویر بی صادق
insincero
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
rozzo, sfacciato, scortese, impertinente, insolente, volgare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی صادق
تصویر بی صادق
insincero
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
grosero, descarado, descortés, impertinente, insolente, vulgar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی صادق
تصویر بی صادق
insincero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی ادب
تصویر بی ادب
粗鲁的 , 放肆的 , 无礼的 , 不礼貌的 , 粗俗的
دیکشنری فارسی به چینی