- بیاض
- شیر، سفیدی
معنی بیاض - جستجوی لغت در جدول جو
- بیاض
- نوعی دفتر دراز که از عرض باز می شود، دفتر شعر، جنگ، کتاب دعا، مقابل سواد، نوشتۀ پاک نویس شده، مقابل سواد، سفیدی
- بیاض ((بَ))
- سفیدی، دفتر سفید که در آن چیزی ننوشته اند، دفتر بغلی، کتاب دعا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ننوشته: به یاد سپردنی شعر عالی قابل یاداشت کردن در بیاض
گفتار
بیزاری کینه توزی
فصاحت و زبان آوری، سخن و گفتار، شرح و تعبیر
بها گذار میانجی فروشنده سوداگر بایع، بها کننده دلال خرید و فروش
شب زنده داری
آفتاب سپیده، زن سپید پوست، تازی شده ی: پی زاو شهری در پارس، انبان، دیگ، گندم، سختی، زمین ویران مونث ابیض. سپید روشن، زن سپید پوست. یا ید بیضا. دست سفید، یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید، مونث ابیض. سپید روشن، زن سپید پوست. یا ید بیضا. دست سفید، یکی از معجزات موسی ع و آن چنان بود که وی دست خود را از بغل بر میاورد و آن مثل آفتاب میدرخشید
ماکیان تخم گذار
اندک، آبتک کمینه فرو نشست آب در رود یا تالاب
جمع روضه، مرغزارها روادها بوستان ها جمع روضه باغها
خرامنده
خون حیض، خون بی نمازی
پربرکت، فیض دهنده، بخشنده و جوانمرد
ویژگی نان شب مانده
در موسیقی گوشه هایی در چند دستگاه مثلاً بیات اصفهان، بیات ترک
بیات ترک: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور
بیات زند: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور، بیات ترک
بیات کرد: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور
در موسیقی گوشه هایی در چند دستگاه مثلاً بیات اصفهان، بیات ترک
بیات ترک: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور
بیات زند: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور، بیات ترک
بیات کرد: در موسیقی از متعلقات دستگاه شور
فروشنده، دلال خرید و فروش، تاجر، بازرگان
سخن گفتن، فصاحت، زبان آوری، سخن، شرح، تعبیر، در علوم ادبی علمی که دربارۀ بیان معنای واحد به شیوه های مختلف و بر پایۀ تصویرسازی مانند استفاده از تشبیه، استعاره و کنایه بحث می کند
ابیض ها، سفیدها، سفید رنگ ها، جمع واژۀ ابیض
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانند آن
جلونک، جلنگ، چلونک، بیاره
جلونک، جلنگ، چلونک، بیاره
روضه ها، مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می خوانند، باغ ها، گلستان ها، گلزارها، سبزه زارها، مرغزارها، کنایه از قبور بزرگان دینی، بهشت ها، جمع واژۀ روضه
عوض دادن
جمع غیضه، از ریشه پارسی غیشه ها بیشه ها آبگیر ها
جوانمرد و بسیار بخشنده، بسیار فیض رساننده
((بَ))
فرهنگ فارسی معین
پیدا شدن، آشکار شدن، شرح، توضیح، زبان آوری، فصاحت، علمی است که آوردن یک معنی به طرق گوناگون را می آموزد
گوشه ای از موسیقی ایرانی
شب ماندن در جایی، شبیخون زدن