جدول جو
جدول جو

معنی بیاسه - جستجوی لغت در جدول جو

بیاسه
(بَیْ یا سَ)
شهری بزرگ از کورۀ جیّان، مابین آن و ابّده دو فرسنگ است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیانه
تصویر بیانه
(دخترانه)
نگارش کردی: بهیانه، بهیان، نگا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
(پسرانه)
نام روستایی (نگارش کردی: بیاره)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانند آن
جلونک، جلنگ، چلونک، بیاج،
بوته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاسه
تصویر یاسه
یاسا، رسم و آیین، قاعده و قانون، حکم و امر پادشاه، مجازات
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
سیاه رو. (کذا فی القنیه). (آنندراج). سیه روی. بی آبرو. رسوا. گناهکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام شهری در قسمتهای شمالی فرانسه در 24 هزارگزی شهر لیل که دارای قریب 3500 تن جمعیت است. شهری صنعتی و دارای کارخانه های نختابی و قندریزی است
لغت نامه دهخدا
(سْ سَ)
شهر مکۀ معظمه زادهالله شرفا و تعظیما. (ناظم الاطباء). باسه و البساسه از نامهای مکه شرفهالله تعالی است. (تاج العروس). مکه معظمه و بساسه بمعنی باسه است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(س سِ)
نوعی سگ با پاهای کوتاه
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یا سَ)
بسیار خرامنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ / سِ)
دوال. (غیاث اللغات). دوالی را گویند که بدان تنگ زین اسب را بر پشت اسب و تنگ بالای بار را بر پشت چاروا بکشند. (آنندراج) (برهان). و در عربی حیاصه بدین معنی آمده است:
پس ساخته زان دوال خودرنگ
بر اسب فلک هیاسۀ تنگ.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کیا کَ)
دهی از دهستان اشکور پایین است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دوس. دیاس. به پا کوفتن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد). خرمن کوفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، خوار کردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، صیقل دادن شمشیر و جز آن. (از اقرب الموارد). روشن کردن شمشیر و جز آن. (المصادر زوزنی). و رجوع به دوس و دیاس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رئاست. سروری کردن قوم را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مهتری کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مهتری. (دهار) ، بزرگ شدن و بلند شدن قدر کسی. (ناظم الاطباء). مهتر شدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رجوع به سیاست شود
لغت نامه دهخدا
(دَب ب)
نگاهبانی و نیکو سیاست کردن مال و شتران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، طلب کردن گرگ چیزی را در شب تا آن را بخورد. (از اقرب الموارد). عوس. رجوع به عوس شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یا حَ)
دام ماهی گیران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
ساقۀ گیاه، ریشه یک قسم گیاه طبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
آرزو و اشتیاق. (برهان) (هفت قلزم) (جهانگیری) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ ضَ)
سپیدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
نام مکۀ معظمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از نام های مکه در جاهلیت است زیرا هرآن کس در آنجا پرهیزگار نبود شتران را بس بس میکرد و بس بس کلمه ای است که در راندن ناقه گویند هنگامیکه بخواهند آن را برانند:
بساسه تبس کل ّ منکر
بالبلد المحفوظ ثم المعشر.
(از معجم البلدان).
و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است بسیار بزرگ در نواحی لاهور، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
با توانایی و قدرت بهراسید همه
پیل از آن شیر که کشتی به لب رود بیاه،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یا نَ)
قصبۀ کورۀ قبره و آن بزرگ و استوار است و میان آن و قرطبه سی میل فاصله است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
نام شهری است درهندوستان که نیل از آنجا خیزد و آن چیزی باشد که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). شهری در هند که نیل در آنجا سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
متاع و کالای فروختنی. ج، بیاعات. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیاسه
تصویر کیاسه
فریبکار ترفندگر کیاست زیرکی هوشیاری زود یابی، دانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاسه
تصویر یاسه
رسم و قاعده، حکم و قانون و سیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیاسه
تصویر قیاسه
(گویش گیلکی) پارسی است غیاسه دوال چرمی برای بستن بارستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاده
تصویر بیاده
پارسی تازی گشته پیاده پیاتک سرباز پیاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاعه
تصویر بیاعه
کالای فروختنی فروختنی
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ رَ یا رِ))
گیاهی که ساقه بلند و مستقیم ندارد و شاخه های آن روی زمین افتد مانند کدو، خربزه و غیره، بوته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاسه
تصویر یاسه
((س))
فرمان و حکم پادشاهی، قانون و مجازات مغولی، یاسا
فرهنگ فارسی معین
سیب زمینی ریز
فرهنگ گویش مازندرانی
قلاب تنگ مخصوص بستن بار روی چارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی