دهی از دهستان سرخ بخش مرکزی شهرستان سمنان است و دارای 200 تن سکنه است. نام ایستگاه راه آهن نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) ، نام موضعی است. ازآنجاست علاءالدولۀ سمنانی. (رشیدی). ناحیه ای در کویر نمک مشتمل بر چندین قریه مهمترین آنها جندق است
دهی از دهستان سرخ بخش مرکزی شهرستان سمنان است و دارای 200 تن سکنه است. نام ایستگاه راه آهن نیز میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) ، نام موضعی است. ازآنجاست علاءالدولۀ سمنانی. (رشیدی). ناحیه ای در کویر نمک مشتمل بر چندین قریه مهمترین آنها جندق است
پهلوی ’ویاپان’، سمنانی ’بیه بون’، سنگسری ’بیه بن’، سرخه ای ’بیه ون’، شهمیرزادی ’بیه بون’، بی آب و علف، لاسگردی ’بیه بن’ گیلکی ’بیابان’ دشت و صحرا، صحرای بی آب و علف، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند بکسر اول اصح باشد زیرا که در اصل بی آبان بود یعنی بی آب شونده یعنی صحرای بی آب، چون به الف ممدوده آب که در حقیقت دو الف است لفظ دیگر مرکب شود الف اول ساقط گردد چنانکه در سیماب و گلاب و الف و نون در آخر برای فاعلیت است، (آنندراج) (غیاث)، صحرایی که در آن هیچ نروید، (فرهنگستان)، فلات، (دهار)، بیداء، (دهار)، دشت و صحرا و صحرای بی آب و علف و غیرمزروع، (ناظم الاطباء) : بسا شکسته بیابان که باغ خرم گشت و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود، رودکی، گاهی چو گوسفندان در غول جای من گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان، بوشکور، شبی دیریاز و بیابان دراز نیازم بدان بارۀ راهبر، دقیقی، هر زمینی که آنجا ریگ دارد یا شوره و اندر او کوه نباشد و آب روان نباشد و کشت و برز نبود آنجای را بیابان خوانند، (حدود العالم)، زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید باد بگل بروزید گل به گل اندر غژید، کسایی، همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره بخوی و همه چون کاک خدنگ، قریعالدهر، نشیب و فراز و بیابان و کوه بهر سو شدند انجمن هم گروه، فردوسی، دگر سو سرخس و بیابان به پیش گله گشته بر دشت آهو و میش، فردوسی، بیابان از آن آب دریا شود که ابراز بخارش به بالا شود، عنصری، عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون بروی دشت و بیابان فروشده ست آغاز، عنصری، هرچه جز از شهر بیابان شمر بی بر و بی آب و خراب و یباب، ناصرخسرو، هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را بو که به پایان رسد راه بیابان من، عطار، تو نه رنج آزموده ای نه حصار نه بیابان و باد و گرد و غبار، سعدی، شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند، (گلستان)
پهلوی ’ویاپان’، سمنانی ’بیه بون’، سنگسری ’بیه بن’، سرخه ای ’بیه ون’، شهمیرزادی ’بیه بون’، بی آب و علف، لاسگردی ’بیه بن’ گیلکی ’بیابان’ دشت و صحرا، صحرای بی آب و علف، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بفتح اول هم آمده است و بعضی محققین نوشته اند بکسر اول اصح باشد زیرا که در اصل بی آبان بود یعنی بی آب شونده یعنی صحرای بی آب، چون به الف ممدوده آب که در حقیقت دو الف است لفظ دیگر مرکب شود الف اول ساقط گردد چنانکه در سیماب و گلاب و الف و نون در آخر برای فاعلیت است، (آنندراج) (غیاث)، صحرایی که در آن هیچ نروید، (فرهنگستان)، فلات، (دهار)، بیداء، (دهار)، دشت و صحرا و صحرای بی آب و علف و غیرمزروع، (ناظم الاطباء) : بسا شکسته بیابان که باغ خرم گشت و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود، رودکی، گاهی چو گوسفندان در غول جای من گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان، بوشکور، شبی دیریاز و بیابان دراز نیازم بدان بارۀ راهبر، دقیقی، هر زمینی که آنجا ریگ دارد یا شوره و اندر او کوه نباشد و آب روان نباشد و کشت و برز نبود آنجای را بیابان خوانند، (حدود العالم)، زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید باد بگل بروزید گل به گل اندر غژید، کسایی، همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب همه بومره بخوی و همه چون کاک خدنگ، قریعالدهر، نشیب و فراز و بیابان و کوه بهر سو شدند انجمن هم گروه، فردوسی، دگر سو سرخس و بیابان به پیش گله گشته بر دشت آهو و میش، فردوسی، بیابان از آن آب دریا شود که ابراز بخارش به بالا شود، عنصری، عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون بروی دشت و بیابان فروشده ست آغاز، عنصری، هرچه جز از شهر بیابان شمر بی بر و بی آب و خراب و یباب، ناصرخسرو، هم نظری کن ز لطف تا دل درمانده را بو که به پایان رسد راه بیابان من، عطار، تو نه رنج آزموده ای نه حصار نه بیابان و باد و گرد و غبار، سعدی، شبی در بیابان مکه از بیخوابی پای رفتنم نماند، (گلستان)
بدوی و صحرایی، (ناظم الاطباء)، بدوی، صحرایی، صحرانشین، (فرهنگ فارسی معین)، بادی، (ترجمان القرآن) : کرد صحرانشین کوه نبرد چون بیابانیان بیابان گرد، نظامی، ، وحشی و بی تربیت، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی و غیوی برزدم چون شیر بر روباه در غانی، ابوالعباس، من که دیوی شدم بیابانی چون کنم دعوی سلیمانی، نظامی، ، دراصطلاح نجوم، ستارگان ثابت یا بعضی از آنها، بیابانیات در کتاب ’منتخب الموالید’ احمد بن محمد بن عبدالجلیل سجزی نوزده ستاره ثبت شده ولی در رسالۀ اصول القوانین و تحصیل القوانین لاستنباط الاحکام از همان مؤلف گوید که بیابانیات کواکب قدر اول و دوم و سوم منازل قمر است، (گاه شماری ص 335 متن و شرح از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بیابانیات، ستاره هایی که در غیر مدارآفتاب و ماه واقع شوند، (ناظم الاطباء)، کواکب بیابانی، فرارون، (صحاح الفرس)، ستاره: بیابانی ثابت، ستارگان بیابانی را که ثابته خوانند ایشان رایعنی ایستاده، (التفهیم)، ستارۀ بیابانی، ستارگان ایستاده: آنند که بر همه آسمان پراکنده اند، و دوری ایشان همیشه یکسان است ... و بپارسی بیابان خوانند زیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر، (التفهیم)، بطلمیوس اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو ... حساب کواکب بیابانی برین کرده است، (مجمل التواریخ)
بدوی و صحرایی، (ناظم الاطباء)، بدوی، صحرایی، صحرانشین، (فرهنگ فارسی معین)، بادی، (ترجمان القرآن) : کرد صحرانشین کوه نبرد چون بیابانیان بیابان گرد، نظامی، ، وحشی و بی تربیت، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی و غیوی برزدم چون شیر بر روباه در غانی، ابوالعباس، من که دیوی شدم بیابانی چون کنم دعوی سلیمانی، نظامی، ، دراصطلاح نجوم، ستارگان ثابت یا بعضی از آنها، بیابانیات در کتاب ’منتخب الموالید’ احمد بن محمد بن عبدالجلیل سجزی نوزده ستاره ثبت شده ولی در رسالۀ اصول القوانین و تحصیل القوانین لاستنباط الاحکام از همان مؤلف گوید که بیابانیات کواکب قدر اول و دوم و سوم منازل قمر است، (گاه شماری ص 335 متن و شرح از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بیابانیات، ستاره هایی که در غیر مدارآفتاب و ماه واقع شوند، (ناظم الاطباء)، کواکب بیابانی، فرارون، (صحاح الفرس)، ستاره: بیابانی ثابت، ستارگان بیابانی را که ثابته خوانند ایشان رایعنی ایستاده، (التفهیم)، ستارۀ بیابانی، ستارگان ایستاده: آنند که بر همه آسمان پراکنده اند، و دوری ایشان همیشه یکسان است ... و بپارسی بیابان خوانند زیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر، (التفهیم)، بطلمیوس اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو ... حساب کواکب بیابانی برین کرده است، (مجمل التواریخ)
بیابان در خواب قسمت و روزی است به قدر بزرگی و فراخی آن. اگر بیند در بیابان ها تنها بود، دلیل که از کسب خویش مال فراوان یابد. اگر بیند با گروهی در بیابان می گشت، دلیل که مال و نعمت بسیار از سفر یابد و روزی بر وی گشاده شود. حضرت دانیال اگر کسی بیند که از بیابان بیرون آمد، دلیل که از غم و اندوه رسته شود. اگر بیند در بیابان شد، دلیل که غمگین و مستمندگردد. محمد بن سیرین دیدن بیابان در خواب بر چهاروجه است. اول: روزی و قسمت. دوم: حیرت و سرگشتی. سوم: عناد و رنج. چهارم: بیم و خطر و هلاک، مگر از وی زود بیرون آید.
بیابان در خواب قسمت و روزی است به قدر بزرگی و فراخی آن. اگر بیند در بیابان ها تنها بود، دلیل که از کسب خویش مال فراوان یابد. اگر بیند با گروهی در بیابان می گشت، دلیل که مال و نعمت بسیار از سفر یابد و روزی بر وی گشاده شود. حضرت دانیال اگر کسی بیند که از بیابان بیرون آمد، دلیل که از غم و اندوه رسته شود. اگر بیند در بیابان شد، دلیل که غمگین و مستمندگردد. محمد بن سیرین دیدن بیابان در خواب بر چهاروجه است. اول: روزی و قسمت. دوم: حیرت و سرگشتی. سوم: عناد و رنج. چهارم: بیم و خطر و هلاک، مگر از وی زود بیرون آید.