پگنی. شرابی باشد که ازبرنج و ارزن و جو و امثال آن سازند و آنرا به عربی نبیذ و بلفظ دیگر بوزه گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (جهانگیری). شراب برنج وارزن و امثال آن. (رشیدی). نبیذ. بوزه. هک النبیذ فلاناً، دریافت او را بگنی. (منتهی الارب) : بخور بی رطل و بی کوزه میی کو بشکند روزه نه ز انگورست و نز شیره نه از بگنی نه از بخسم. مولوی. مست گشتم ز جرعۀ بگنی شد مزاجم ز بنگ مستغنی. نزاری (از رشیدی) (از انجمن آرا). - بگنی ارزن و جو، مرز. (منتهی الارب). - بگنی جو، جعه. (منتهی الارب). - بگنی ارزن، نبیذ ذرت. (از صراح)
پگنی. شرابی باشد که ازبرنج و ارزن و جو و امثال آن سازند و آنرا به عربی نبیذ و بلفظ دیگر بوزه گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (جهانگیری). شراب برنج وارزن و امثال آن. (رشیدی). نبیذ. بوزه. هک النبیذ فلاناً، دریافت او را بگنی. (منتهی الارب) : بخور بی رطل و بی کوزه میی کو بشکند روزه نه ز انگورست و نز شیره نه از بگنی نه از بخسم. مولوی. مست گشتم ز جرعۀ بگنی شد مزاجم ز بنگ مستغنی. نزاری (از رشیدی) (از انجمن آرا). - بگنی ارزن و جو، مِرز. (منتهی الارب). - بگنی جو، جَعه. (منتهی الارب). - بگنی ارزن، نبیذ ذرت. (از صراح)
عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود، کنایه از کبر، غرور بینی کردن (زدن): کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)
عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود، کنایه از کبر، غرور بینی کردن (زدن): کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مِثال هرکسی کاو از حسد بینی کُند / خویش را بی گوش و بی بینی، کُند (مولوی - ۵۲)