جدول جو
جدول جو

معنی بکیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

بکیٔ
(بَ)
بکیئه. ناقه بکی ٔ، و ناقه بکیئه، ماده شتر کم شیر. ج، بکاء و بکایا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بکیل
تصویر بکیل
(دخترانه)
شخم زن (نگارش کردی: بک)
فرهنگ نامهای ایرانی
(بَ)
ذکر بکیک، شمشیر در خاک اندازنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَیْءْ)
سست و بددل. کیاءه. کاءه. (از منتهی الارب). سست و ضعیف و بددل و جبان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ کی)
نباتی است، بکاه یکی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بکا و بکاء شود، گردش کردن. دور زدن:
بگشت از برش چرخ سالی چهل
پر از هوش مغز و پر از داد دل.
فردوسی.
زان مثل کار من بگشت و بتافت
که کسی شال جست و دیبا یافت.
عنصری.
- بگشتن از، عدول کردن از. میل کردن از. انعدال. انحراف. تحرف. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بازگشتن. مراجعت کردن:
خربزه پیش وی نهاد اشن
وز براو بگشت حالی شاد.
غضایری رازی.
، زوال. زویل. (تاج المصادر بیهقی). زوال. (ترجمان القرآن) ، سیاحت کردن. گردیدن. تفرج کردن، صد. (تاج المصادر بیهقی). صدود، حید. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). محید. (تاج المصادر بیهقی). حیدوده. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن)
لغت نامه دهخدا
(بَ کی ی)
بسیار گریه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَکْ کی)
منسوب است به بعلبک چه منسوب به این شهر را بعلی و بکی هردو گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به بعلبک شود
لغت نامه دهخدا
(بُ کی ی)
جمع واژۀ باک و باکی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سست رو. ج، بطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ کننده و آهسته. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام) (از مهذب الاسماء). آهسته و سست و کند. (ناظم الاطباء). مقابل تند و سریع:...طایفۀ حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می گفتند به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن بطی ٔ است یعنی درنگ بسیار میکند. (گلستان).
- بطی ءالانتقال، دیرفهم. کندفهم. دیریاب. کم هوش. کودن. (واژه های نو فرهنگستان ایران). دیریافت. مقابل سریعالانتقال.
- بطی ءالانزال، دیرانزال.
- بطی ٔ الانهضام، بطی ءالهضم، دیرگوار. ثقیل. سنگین. ناگوار. دژگوارد. بدگوار.
- بطی ءالحرکه، کسی که به آرامی حرکت کند. (ناظم الاطباء). آنکه به آهستگی حرکت نماید. (آنندراج).
- بطی ءالسیر، کندرو. گران رفتار. گران رو. مقابل سریعالسیر. تندرو.
- بطی ءالعمل، کندکار.
- بطی ءالهضم، دیرهضم. رجوع به بطی ءالانهضام شود.
- بطی ٔ شدن، کند شدن. (ناظم الاطباء). آهسته شدن. مقابل تند شدن. سریع گشتن
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بکیتا. اعیان و اشراف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
خوش نما در لباس و رفتار، یقال هو جمیل ٌ بکیل ٌ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابکم. (منتهی الارب). ابکم. مرد گنگ و کر. ج، بکمان. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء). و رجوع به ابکم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کی یَ)
بکی ٔ. ناقه بکی ٔ و بکیه، ماده شتر کم شیر. ج، بکاء، بکایا. (منتهی الارب). و رجوع به بکی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرد بد و زشت گفتار و حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فحش گو. ج، ابذیاء. (از معجم متن اللغه). بدزبان. دهان دریده. فاحش اللسان. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آفریده و مخلوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مخلوق. (شرح قاموس).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پاک از چیزی و بیزار. (منتهی الارب). بیزار. (دهار). بی جرم. (نصاب). خلو. طلق. (منتهی الارب). ج، بریئون، برآء، براء، أبراء، أبرئاء، أبریاء، براء، براء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : اًننی بری ٔ مما تشرکون. (قرآن 19/6 و 78). انّی بری ٌٔ ممّا تشرکون. (قرآن 54/11) ، من بیزارم از آنچه شرک می آورید. اًنی بری ٔ منکم. (قرآن 48/8) ، من از شما بیزارم. اًن اﷲ بری ٔ من المشرکین. (قرآن 3/9) ، همانا خداوند از مشرکان بیزار است. أنا بری ٔ مماتعملون. (قرآن 41/10، 216/26) ، من از آنچه انجام میدهید بیزارم. و رجوع به سورۀ 4 (النساء) آیۀ 112 وسورۀ 11 (هود) آیۀ 35، و سورۀ 59 (الحشر) آیۀ 16 از قرآن کریم شود. بری. و رجوع به بری شود.
لغت نامه دهخدا
(زَ قَفَ)
ترسیدن و بددل شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) : کاء عن الامر یکی ٔ کیئاً و کیئه، سست شد و بازایستاد، و گویندچشم از آن برگرفت و به سوی آن برنگردانید، و گویند بیمناک و هراسناک گردید از آن. (از اقرب الموارد). چشم از چیزی بازداشتن که آن را کراهت دارد. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکین
تصویر بکین
گنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکی
تصویر بکی
بسیار گریه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکیل
تصویر بکیل
خوشپوش، خوشرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکیم
تصویر بکیم
گنگ و لال
فرهنگ لغت هوشیار