جدول جو
جدول جو

معنی بکندیین - جستجوی لغت در جدول جو

بکندیین
از فنون کشتی بومی استپس از آغاز مبارزه توسط دو کشتی گیر و
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بلندین
تصویر بلندین
پیرامون در، چهارچوب در خانه، برای مثال در او افراشته درهای سیمین / جواهرها نشانده در بلندین (شاکر بخارایی - شاعران بی دیوان - ۴۸)، چوب بالای در، سردر خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندیدن
تصویر بندیدن
بستن، چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن، سفت شدن، افسردن، منجمد شدن، منجمد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندیدن
تصویر کندیدن
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ)
چوب بالایین در خانه. (برهان) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ دَ)
مخفف بلندترین. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به بلند و بلندترین در ترکیبات بلند شود
لغت نامه دهخدا
(نِ نَنْ دَ / دِ)
بلندبیننده. کسی که همتش بزرگ است. بلندهمت. بلندنظر. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بلند کردن. (آنندراج). افراختن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ دَ)
بتکندن. سر باز زدن و میل به طعام نکردن. (برهان قاطع). نفرت داشتن از طعام. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گِ تَ / تِ اُ دَ)
بستن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، (اصطلاح موسیقی) نام قدیم یکی از پرده ها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کندن: میخها را میکندیدند... و کندید میخها را، کندن فرمودن بکندن وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیدن
تصویر بندیدن
بستن، قید کردن مقید کردن، حبس کردن زندان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلندین
تصویر بلندین
((بَ یا بِ لَ))
پیرامون در خانه، آستانه، چوب بالایین در خانه
فرهنگ فارسی معین
مکافات پس دادن، درد کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
شکستن، خرد کردن، از ریشه ی اوستایی اسکن
فرهنگ گویش مازندرانی
شناختن
فرهنگ گویش مازندرانی
سنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رنجیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوبیدن، زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوبیدن، ضربه زدن، خراب کردن، تازاندان اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
کوبیدن، ضربه زدن، کتک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکوتنین
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان دادن با حرکت مواج رفت و برگش در سطحی افقی، همچون تکان
فرهنگ گویش مازندرانی
پسند کردن، پسندیدن –قبول داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تاختن، تازاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
نادرست دیدن و ناردست دریافت نمودن، به عواقب بدی دچار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دزدیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جنگیدن، ستیز کردن، نبرد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
کندن، حفر کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بوسانیین
فرهنگ گویش مازندرانی
بکتو بزن
فرهنگ گویش مازندرانی
خندیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جستجو کردن
فرهنگ گویش مازندرانی