جدول جو
جدول جو

معنی بچکل - جستجوی لغت در جدول جو

بچکل
به هم بزن، زیرو رو کن، جستجو کن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بچکول
تصویر بچکول
(دخترانه)
کوچک (نگارش کردی: بیچکل)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بچل
تصویر بچل
پچل، کثیف، پلید، کسی که تن و لباس خود را همیشه چرک و کثیف نگاه دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکل
تصویر بشکل
بسکله، کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، فردر، کلند، فروند، فلجم، کلیدان
فرهنگ فارسی عمید
(بَ چَ)
هر آلت برنده. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
بجکم. نام ترکان است. نام طایفه ای ترک. (فرهنگ شعوری).
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ)
شخصی را گویند که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث گرداند. (برهان قاطع). پلید. چرکین. (آنندراج). پچل. چرکین.
- بچل بودن، چرکین بودن و ملوث بودن لباس. (ناظم الاطباء). و رجوع به پچل شود، حیوان موهوم که بچه خورد. آل. (یادداشت مؤلف). سبعی که بچه ها را رباید و خورد، بواسیر لحمی رحم. (یادداشت مؤلف) ، سخت مولع به پسران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
آمیختن سخن و جز آن، یقال بکل علینا حدیثه، أی خلطه. (منتهی الارب). آمیختن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). آمیختن سخن و جز آن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ لَ / لِ)
کوزۀ سخت پخته. (فرهنگ شعوری ج 1). بجکله. بطری سنگی و خمرۀ محکم جهت شراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
بشکله. بسکله. پشکله. بشکنه. کجک کلید را گویند، یعنی چوب کجکی که کلیدان را بدان گشایند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). کژک کلیدان باشد یعنی آن چوبکها که در سوراخهای کلیدان رفته و به آن دربسته شود. (سروری). کژکی کلیدان. (شرفنامۀ منیری). کجک کلیدان. (مؤید الفضلاء). کژک کلیدان. (از رشیدی). کژک کلیدان که چوب سر کجی است که کلون پشت در را می بندد و باز میکند. (فرهنگ نظام). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 200 و بشکله و بشکلیدن و بشبل شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غنیمت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
بجکم. گز کمان. تیر کمان. (فرهنگ لغات شاهنامه).
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
جوان آگنده گوشت نازک اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غض. (از ذیل اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
اسب رمان که سپس همه آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ کُ)
دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه شهرستان مشهد. سکنه 127 تن. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنکل
تصویر بنکل
نسترن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچکم
تصویر بچکم
خانه تابستانی، ایوان صفه بارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکل
تصویر بکل
آمیزش، غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بچل
تصویر بچل
شخصی که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکل
تصویر باکل
فرانسوی گل کمر (جواهرات سلطنتی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکل
تصویر بشکل
کجک کلید چوب کجی که کلیدان را بدان گشایند بشکله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلکل
تصویر بلکل
((بِ کَ))
آب نیم گرم، بلکک، بنکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنکل
تصویر بنکل
((بِ کَ))
آب نیم گرم، بلکل، بلکک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بچل
تصویر بچل
((بَ چَ))
شخصی که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث سازد
فرهنگ فارسی معین
ولو شدن، ریختن، باز کردن پشم یا پنبه، با دست و پا کنار
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو کردن، ریشه یابی کردن، باز کردن گره های پشم گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
گردوی سخت پوست، شاخه های درخت، زائده، چلاندن رخت برای شستشو، گوشه ی بیرونی خانه های روستایی، محل اتصال دو چوب بلند در
فرهنگ گویش مازندرانی
بدو شتاب کن
فرهنگ گویش مازندرانی
بز نر و تخمی، بز نر و جوان، بز پیشاهنگ، جای پای بز
فرهنگ گویش مازندرانی
به هم بزن، زیرو رو کن، باز کردن چیزی به هم بافته
فرهنگ گویش مازندرانی
چلپاسه مارمولک
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته و مشتعل
فرهنگ گویش مازندرانی
مدفوع گوسفند و بز، کاوش، جست و جو
فرهنگ گویش مازندرانی
از هم، از هم گشودن گره خوردگی رشته ها
فرهنگ گویش مازندرانی
کاویدن، کاوش، در لابه لای چیزی کاوش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی