- بچل
- شخصی که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث سازد
معنی بچل - جستجوی لغت در جدول جو
- بچل
- پچل، کثیف، پلید، کسی که تن و لباس خود را همیشه چرک و کثیف نگاه دارد
- بچل ((بَ چَ))
- شخصی که پیوسته لباس خود را ضایع کند و چرک و ملوث سازد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جناح
مخمصه
زیر مفصل شانه و بازوی انسان وحیوان
زوج، صاحب
ملامت کردن کسی را
شکافتن چیزی
دلاور وبا قدرت ناچیز وفاسد گشتن چیزی ناچیز وفاسد گشتن چیزی
پیاز
گرفت و گیر، دو چیز که بر هم چسبند و در هم آویزند
ظاهر شدن، رویانیدن زمین گیاه را، سبز شدن شوره گیاه
نمناکی، تری
آمیزش، غنیمت
فرانسوی بم نشان یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
پلید، کثیف
بازوی انسان، عضوی از بدن پرندگان که با آن پرواز می کنند
کدام، بکدام فرزند، کودک
با نظام آراسته
بجول
بخیلی و منع کردن، امساک کردن
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
بابل
یوفه
آبی که از کلیه ها ترابد و در مثانه جمع گردد و بطور طبیعی دفع شود، ادرار
نفرین کردن، اندک و آسان ناچیز دوم شخص مفرد امر حاضر از هلیدن بگذار، آنکه بدهی خود را پرداخته یا حساب خویش را واریز کرده و مدیون نیست
بخشش، عطا
جانشین، عوض کردن، تغییردادن
پهلو، کنار، آغوش، بر
بغل زدن: بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن
بغل کردن: کسی را در آغوش گرفتن
بغل گشودن: آغوش باز کردن، دست ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی
بغل زدن: بغل گرفتن، کسی را دو دستی در آغوش کشیدن
بغل کردن: کسی را در آغوش گرفتن
بغل گشودن: آغوش باز کردن، دست ها را از هم باز کردن برای در آغوش کشیدن کسی
بخیل بودن، زفتی، خست
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
شاش، ادرار، پیشاب، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
بخشیده، عفو شده، آمرزیده، برای مثال کس را به قصاص من مگیرید / کز من بحل است قاتل من (سعدی۲ - ۵۴۱)
بحل کردن: حلال کردن، از جرم و گناه کسی درگذشتن
بحل کردن: حلال کردن، از جرم و گناه کسی درگذشتن
عضو متحرک بدن پرندگان و حشرات که با آن پرواز می کنند، بخشی مسطح در دو طرف هواپیما که موجب نگه داشته شدن هواپیما در آسمان می شود، دست و بازوی انسان، از شانه تا سرانگشت
خاطر، خیال
بالیدن
مجلس رقص، محل رقص، رقص
بالن
خاطر، خیال
بالیدن
مجلس رقص، محل رقص، رقص
بالن
تاس، دارای سر بی مو، ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد، مبتلا به کچلی، کل، خشنگ، چسنگ، طاس، دغسر، داغسر، لغسر، اصلع، تویل، تز