نام قصبه ای است در ایالت کلکتۀ هندوستان در 84 هزارگزی جنوبی مرشدآباد. عساکر انگلیس در سال 1757 میلادی نواب بنکاله را در این قصبه مغلوب ساختند. (قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه ای است در ایالت کلکتۀ هندوستان در 84 هزارگزی جنوبی مرشدآباد. عساکر انگلیس در سال 1757 میلادی نواب بنکاله را در این قصبه مغلوب ساختند. (قاموس الاعلام ترکی)
دهی است از دهستان تیرجایی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 19 هزارگزی شمال خاوری ترکمان و 12 هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 1743 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و نخود سیاه و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، اندازه، (فرهنگ نظام)، - بالغاً مابلغ، به هر قیمتی که تمام شود، بهرجا که رسد: و علی هذا المثال حکم سائر الاعدادمن العشرات و المئات والآلاف و مازاد بالغاً مابلغ، (از رسائل اخوان الصفا)، دیه بنده بهایش بود بالغاً مابلغ، و مذهب ابوحنیفه ... (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 274)، - بالغ بر ...، رسنده و اندازه، (فرهنگ نظام) :در حملۀ فلان بالغ بر دوهزار لشکر بود، (فرهنگ نظام)، بالغ بر فلان مبلغ، به اندازۀ فلان مبلغ، - بالغ دولت، آنکه دولت و بخت کامل و مساعد دارد، بدولت برآمده: فریدون بود طفلی گاوپرورد تو بالغدولتی هم شیر و هم مرد، نظامی، - بالغکلام، آنکه در سخن کامل باشد، صاحب آنندراج شاهد ذیل را از نورالدین ظهوری آورده است: بالغکلامان مدرسه سخن طفلان مکتب زبان دانیش، - بالغنظر، دارای نظر کامل، آنکه به امعان نظر بنگرد، (آنندراج)، مرد کامل، (انجمن آرای ناصری) : ای چارده ساله قرهالعین بالغنظر علوم کونین، نظامی، نیست صائب را خبر زافسانۀ عشق مجاز دیدۀ بالغنظر بر ابجد طفلانه نیست، صائب، با او همه کس زادۀ خود نیز نسنجد میزان چو تمیز آمده بالغنظران را، واله هروی (از آنندراج)، و آن بالغنظران را دلیل قوی به ذات حکیم علی الاطلاق است، (ریحانه الافکار)، - یمین بالغ، یمین مؤکد، سوگند مؤکد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ، نافذ، (از تاج العروس) : ان اﷲ بالغ امره قدجعل اﷲ لکل شی ٔ قدراً (قرآن 2/65)، خدا رسانندۀ امر است بتحقیق که گردانیده است خداوند برای هر چیزی اندازه ای، چیز نیکو و رسیده، شی ٔ بالغ، (منتهی الارب) (از تاج العروس)، رسیده، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، جوان بحد مردی رسیده، (آنندراج)، کسی که بحد مردی رسیده، در عربی لفظ مذکور مخصوص ذکور است و در فارسی برای اناث هم استعمال میشود، (فرهنگ نظام)، خواب دیده، حالم، بحد بلوغ رسیده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بجای زنان رسیده، بجای مردان رسیده، (مهذب الاسماء)، پسری رسیده، دختری رسیده، و بالغ درنعت زنان نیز آرند: جاریه بالغه، (از تاج العروس)، دختر بحد بلوغ رسیده، (ناظم الاطباء)، کبیر، رسیده، (برهان قاطع)، مکلّف، بحد تکلیف رسیده، (از تاج العروس)، رسیده بمردی، مدرک، خود را شناخته، رشید، جوان، (ناظم الاطباء)، غلام و جاریۀ بالغ گویند برای مدرک، (از اقرب الموارد) : ششم عروس فلک را امید دامادی ز بخت بالغ بیدار خواب دیدۀ اوست، خاقانی، طفل می خواندمت زهی بالغ مست می گفتمت زهی هشیار، خاقانی، هرکه در او این صفت موجود نیست بنزد محققان بالغ نیست، (گلستان سعدی)، در اصطلاح فقه پسر هر زمان به حد احتلام و آبستن ساختن و فروریختن منی رسید او رابالغ نامند و دختر هرزمان به حد احتلام و دیدن خون حیض و آبستن شدن رسید او را بالغه خوانند، و اگر در پسر و دختر هیچیک از آنچه ذکر رفت مشاهده نگردید، همینکه به سن پانزده ساله رسیدند آنها را بالغ و بالغه گویند، و میتوان در آن سن نسبت به آنها فتوی داد، غیر از تعریف بالا تعریفات دیگری هم کرده اند از آن جمله در جامع الرموز صوفیه گویند آدمی را بالغ نتوان نامید مگر آنکه چهار صفت در طبیعت او به حد کمال رسوخ یافته باشد و آن چهار: اقوال و افعال و معارف و اخلاق حمیده است، چه تمامت بلوغ به سن است و بس، ولی رسیدن به تمامیت منحصر است به اینکه صفات چهارگانه مذکوردر روان آدمی رسوخ یابد، (از کشاف اصطلاحات الفنون)، در قانون مدنی و قانون مجازات عمومی امروزی برای بالغ و نابالغ و همچنین ممیز و غیرممیز و رشید و غیررشید نیز شرایطی خاص است، رجوع به دو قانون مذکور شود، به مجاز، خردمند، کامل، مرد رسیده و پخته: چنان شد حکایت در آن مرز وبوم که بالغترین کس منم زاهل روم، نظامی، بالغانی که بلغۀ کارند سر به جذر اصم فرونارند، نظامی، خرکه با بالغان زبون گردد چون به طفلان رسد حرون گردد، نظامی، - نابالغ، آنکه به مردی نرسیده باشد، به تکلیف نارسیده، غیرمکلف، صغیر: شنیدم که نابالغی روزه داشت بصد محنت آورد روزی به چاشت، سعدی (بوستان)، -، بمجاز نادان، کم خرد، نابخرد: چو با او ساختی نابالغی جنگ ببالغتر کسی برداشتی سنگ، نظامی، همه گفتند کاین خیال بد است قول نابالغان بیخرد است، نظامی، یکی تشنه میگفت و جان می سپرد خنک نیکبختی که در آب مرد بدو گفت نابالغی کای عجب چو مردی، چه سیرآب و چه تشنه لب، سعدی (بوستان)
دهی است از دهستان تیرجایی بخش ترکمان شهرستان میانه که در 19 هزارگزی شمال خاوری ترکمان و 12 هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز واقع است، ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و 1743 تن سکنه، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوبات و نخود سیاه و بزرک و شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)، اندازه، (فرهنگ نظام)، - بالغاً مابلغ، به هر قیمتی که تمام شود، بهرجا که رسد: و علی هذا المثال حکم سائر الاعدادمن العشرات و المئات والآلاف و مازاد بالغاً مابلغ، (از رسائل اخوان الصفا)، دیه بنده بهایش بود بالغاً مابلغ، و مذهب ابوحنیفه ... (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 274)، - بالغ بر ...، رسنده و اندازه، (فرهنگ نظام) :در حملۀ فلان بالغ بر دوهزار لشکر بود، (فرهنگ نظام)، بالغ بر فلان مبلغ، به اندازۀ فلان مبلغ، - بالغ دولت، آنکه دولت و بخت کامل و مساعد دارد، بدولت برآمده: فریدون بود طفلی گاوپرورد تو بالغدولتی هم شیر و هم مرد، نظامی، - بالغکلام، آنکه در سخن کامل باشد، صاحب آنندراج شاهد ذیل را از نورالدین ظهوری آورده است: بالغکلامان مدرسه سخن طفلان مکتب زبان دانیش، - بالغنظر، دارای نظر کامل، آنکه به امعان نظر بنگرد، (آنندراج)، مرد کامل، (انجمن آرای ناصری) : ای چارده ساله قرهالعین بالغنظر علوم کونین، نظامی، نیست صائب را خبر زافسانۀ عشق مجاز دیدۀ بالغنظر بر ابجد طفلانه نیست، صائب، با او همه کس زادۀ خود نیز نسنجد میزان چو تمیز آمده بالغنظران را، واله هروی (از آنندراج)، و آن بالغنظران را دلیل قوی به ذات حکیم علی الاطلاق است، (ریحانه الافکار)، - یمین بالغ، یمین مؤکد، سوگند مؤکد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ، نافذ، (از تاج العروس) : ان اﷲ بالغ امره قدجعل اﷲ لکل شی ٔ قدراً (قرآن 2/65)، خدا رسانندۀ امر است بتحقیق که گردانیده است خداوند برای هر چیزی اندازه ای، چیز نیکو و رسیده، شی ٔ بالغ، (منتهی الارب) (از تاج العروس)، رسیده، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، جوان بحد مردی رسیده، (آنندراج)، کسی که بحد مردی رسیده، در عربی لفظ مذکور مخصوص ذکور است و در فارسی برای اناث هم استعمال میشود، (فرهنگ نظام)، خواب دیده، حالم، بحد بلوغ رسیده، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بجای زنان رسیده، بجای مردان رسیده، (مهذب الاسماء)، پسری رسیده، دختری رسیده، و بالغ درنعت زنان نیز آرند: جاریه بالغه، (از تاج العروس)، دختر بحد بلوغ رسیده، (ناظم الاطباء)، کبیر، رسیده، (برهان قاطع)، مُکَلَّف، بحد تکلیف رسیده، (از تاج العروس)، رسیده بمردی، مُدرِک، خود را شناخته، رشید، جوان، (ناظم الاطباء)، غلام و جاریۀ بالغ گویند برای مدرک، (از اقرب الموارد) : ششم عروس فلک را امید دامادی ز بخت بالغ بیدار خواب دیدۀ اوست، خاقانی، طفل می خواندمت زهی بالغ مست می گفتمت زهی هشیار، خاقانی، هرکه در او این صفت موجود نیست بنزد محققان بالغ نیست، (گلستان سعدی)، در اصطلاح فقه پسر هر زمان به حد احتلام و آبستن ساختن و فروریختن منی رسید او رابالغ نامند و دختر هرزمان به حد احتلام و دیدن خون حیض و آبستن شدن رسید او را بالغه خوانند، و اگر در پسر و دختر هیچیک از آنچه ذکر رفت مشاهده نگردید، همینکه به سن پانزده ساله رسیدند آنها را بالغ و بالغه گویند، و میتوان در آن سن نسبت به آنها فتوی داد، غیر از تعریف بالا تعریفات دیگری هم کرده اند از آن جمله در جامع الرموز صوفیه گویند آدمی را بالغ نتوان نامید مگر آنکه چهار صفت در طبیعت او به حد کمال رسوخ یافته باشد و آن چهار: اقوال و افعال و معارف و اخلاق حمیده است، چه تمامت بلوغ به سن است و بس، ولی رسیدن به تمامیت منحصر است به اینکه صفات چهارگانه مذکوردر روان آدمی رسوخ یابد، (از کشاف اصطلاحات الفنون)، در قانون مدنی و قانون مجازات عمومی امروزی برای بالغ و نابالغ و همچنین ممیز و غیرممیز و رشید و غیررشید نیز شرایطی خاص است، رجوع به دو قانون مذکور شود، به مجاز، خردمند، کامل، مرد رسیده و پخته: چنان شد حکایت در آن مرز وبوم که بالغترین کس منم زاهل روم، نظامی، بالغانی که بلغۀ کارند سر به جذر اصم فرونارند، نظامی، خرکه با بالغان زبون گردد چون به طفلان رسد حرون گردد، نظامی، - نابالغ، آنکه به مردی نرسیده باشد، به تکلیف نارسیده، غیرمکلف، صغیر: شنیدم که نابالغی روزه داشت بصد محنت آورد روزی به چاشت، سعدی (بوستان)، -، بمجاز نادان، کم خرد، نابخرد: چو با او ساختی نابالغی جنگ ببالغتر کسی برداشتی سنگ، نظامی، همه گفتند کاین خیال بد است قول نابالغان بیخرد است، نظامی، یکی تشنه میگفت و جان می سپرد خنک نیکبختی که در آب مرد بدو گفت نابالغی کای عجب چو مردی، چه سیرآب و چه تشنه لب، سعدی (بوستان)
نام درخت میوه ای است که آن را بل، پل سنبوقه، شبوقه، و به یونانی آقطی، سامبوکوس نیگرا، غلیون وخمان یاس کبود خوانند. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات فوق و آقطی، آقطی صغیر، خمان و غلیون شود
نام درخت میوه ای است که آن را بل، پل سنبوقه، شبوقه، و به یونانی آقطی، سامبوکوس نیگرا، غلیون وخمان یاس کبود خوانند. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات فوق و آقطی، آقطی صغیر، خمان و غلیون شود
پلاسیدن. درهم کشیده شدن و شکنج و چین گرفتن پوست میوه. افسرده شدن و خشک گردیدن. (آنندراج). دارای سطح چین خورده و ناهموار شدن چیزهای گرد و مدور مانند هندوانه. خشک شدن و چین خوردن میوه قبل از رسیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به پلاسیدن شود
پلاسیدن. درهم کشیده شدن و شکنج و چین گرفتن پوست میوه. افسرده شدن و خشک گردیدن. (آنندراج). دارای سطح چین خورده و ناهموار شدن چیزهای گرد و مدور مانند هندوانه. خشک شدن و چین خوردن میوه قبل از رسیدن. (ناظم الاطباء). رجوع به پلاسیدن شود
نام محلی در حدود آمل و ساری، رابینو این کلمه را تحت عنوان ’نقاطی که شناخته نشده و جز در مآخذ تاریخی مذکور نگردیده’ آورده است، در ترجمه مازندران و استرآباد رابینو این کلمه بغلط بصورت بالایین ضبط شده. و رجوع به مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 129 و ترجمه وحید مازندرانی ص 173 شود
نام محلی در حدود آمل و ساری، رابینو این کلمه را تحت عنوان ’نقاطی که شناخته نشده و جز در مآخذ تاریخی مذکور نگردیده’ آورده است، در ترجمه مازندران و استرآباد رابینو این کلمه بغلط بصورت بالایین ضبط شده. و رجوع به مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 129 و ترجمه وحید مازندرانی ص 173 شود
منسوب به پلاس. از پلاس: شبی گیسو فروهشته بدامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن. منوچهری. پس به ساروج بیندود همه بام و درش جامه ای گرم بیفکند پلاسین بسرش. منوچهری. چنگ زاهد تن و دامانش پلاسین لیکن با پلاسش رگ و پی سر بسر آمیخته اند. خاقانی
منسوب به پلاس. از پلاس: شبی گیسو فروهشته بدامن پلاسین معجر و قیرینه گرزن. منوچهری. پس به ساروج بیندود همه بام و درش جامه ای گرم بیفکند پلاسین بسرش. منوچهری. چنگ زاهد تن و دامانش پلاسین لیکن با پلاسش رگ و پی سر بسر آمیخته اند. خاقانی
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقطی، اقتی، بیلسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقطی، اقتی، بیلسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود