جدول جو
جدول جو

معنی بپئن - جستجوی لغت در جدول جو

بپئن
پایییدن، نگهبانی کردن، دوام آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بائن
تصویر بائن
آشکار، هویدا، واضح، ظاهر، جداشونده
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
جداشونده. (از منتهی الارب). جدا:
پور سلطان گر بر او خائن شود
آن سرش از تن بدان بائن شود.
(مثنوی).
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار 3هزارگزی جنوب باختر لار. کنار راه فرعی لار به خنج، دامنه. گرمسیر و مالاریائی. سکنۀ آن 294 تن وآب آن از چاه است. محصول آنجا، غلات خرما (دیمی) و شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ)
کسی را گویند که ازغایت سیری نگاه به طعام نکند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، خشکۀ پلاو. (رشیدی) ، و سنگ دراز که بدو دارو سایند. (رشیدی). بته. بده. (انجمن آرای ناصری از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بائن
تصویر بائن
جدا شونده، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تاب دادن، تاباندن، دویدن، تلاش کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بپائن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتاب کن، دور بینداز
فرهنگ گویش مازندرانی
پختن
فرهنگ گویش مازندرانی
زدن، ضربه وارد ساختن، تنبیه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن، شدن، قرار دادن، گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پهن، گسترده
فرهنگ گویش مازندرانی