پهلوی ’بویاک’، (حاشیۀ برهان چ معین)، چیزهایی را گویندکه بوی خوش دهد، (آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان) (از ناظم الاطباء)، خوشبوی، معطر، (فرهنگ فارسی معین)، خوشبودار، (غیاث)، بوی خوش دهنده، (رشیدی)، طیب، ارج، (نصاب الصبیان)، ذورائحه، معطر، خوشبو: بیامد بر آن کرسی زر نشست پر از خشم، بویا ترنجی بدست، فردوسی، یکی جام کافور بر پرگلاب چنان کن که بویا بود جای خواب، فردوسی، چو مشک بویا لیکنش نافه بود ز غژب چو شیر صافی پستانش بوده از پاشنگ، عسجدی، بویا چون مشک مکی بینمش گاه جوانمردی و گاه وقار، منوچهری، ز خون تبه مشک بویا کند ز خاک سیه جان گویا کند، اسدی، گلش سربسر درّ گویا بود درخت و گیا مشک بویا بود، اسدی، تن و جامه کردی ز عطر و گلاب دوصد بار بویاتر از مشک ناب، شمسی (یوسف و زلیخا)، بویات نفس باید چون عنبر شاید اگر جسد نبود بویا، ناصرخسرو، این زشت و پلید و آن به و نیکو آن گنده و تلخ و این خوش و بویا، ناصرخسرو، می بویا فراز آور که مرغ گنگ شد گویا ببانگ مرغ گویا خور بباغ اندر می بویا، قطران، بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا، مسعودسعد، به بوی نافۀ آهوست سنبل بویا به روی رنگ تذرو است لالۀ سیراب، مسعودسعد، بر آن نان که بویاتر از مشک بود نمک یافته ماهیی خشک بود، نظامی، مهر رخشا لیک از او مرمود جوید اجتناب مشک بویا لیک از او مزکوم دارد انزجار، قاآنی (دیوان چ شیراز ص 134)، ، رستنی که آنرا شاه تره میگویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
پهلوی ’بویاک’، (حاشیۀ برهان چ معین)، چیزهایی را گویندکه بوی خوش دهد، (آنندراج) (انجمن آرا) (از برهان) (از ناظم الاطباء)، خوشبوی، معطر، (فرهنگ فارسی معین)، خوشبودار، (غیاث)، بوی خوش دهنده، (رشیدی)، طیب، ارج، (نصاب الصبیان)، ذورائحه، معطر، خوشبو: بیامد بر آن کرسی زر نشست پر از خشم، بویا ترنجی بدست، فردوسی، یکی جام کافور بر پرگلاب چنان کن که بویا بود جای خواب، فردوسی، چو مشک بویا لیکنش نافه بود ز غژب چو شیر صافی پستانش بوده از پاشنگ، عسجدی، بویا چون مشک مکی بینمش گاه جوانمردی و گاه وقار، منوچهری، ز خون تبه مشک بویا کند ز خاک سیه جان گویا کند، اسدی، گلش سربسر درّ گویا بود درخت و گیا مشک بویا بود، اسدی، تن و جامه کردی ز عطر و گلاب دوصد بار بویاتر از مشک ناب، شمسی (یوسف و زلیخا)، بویات نفس باید چون عنبر شاید اگر جسد نبود بویا، ناصرخسرو، این زشت و پلید و آن به و نیکو آن گنده و تلخ و این خوش و بویا، ناصرخسرو، می بویا فراز آور که مرغ گنگ شد گویا ببانگ مرغ گویا خور بباغ اندر می بویا، قطران، بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا، مسعودسعد، به بوی نافۀ آهوست سنبل بویا به روی رنگ تذرو است لالۀ سیراب، مسعودسعد، بر آن نان که بویاتر از مشک بود نمک یافته ماهیی خشک بود، نظامی، مهر رخشا لیک از او مرمود جوید اجتناب مشک بویا لیک از او مزکوم دارد انزجار، قاآنی (دیوان چ شیراز ص 134)، ، رستنی که آنرا شاه تره میگویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
بوی کننده، (برهان) (آنندراج)، بوی کننده و دارای بوی، (ناظم الاطباء) : نور ظلمت ز بویۀ قدمت خاک کویت چو عاشقان بویان، انوری، بوی دادن غیرمعروف، (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)، بوی آمدن، بو دادن، پراکندن رایحه: همی از لبت شیر بوید هنوز که زد بر کمان تو از جنگ توز، فردوسی، جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین، فردوسی، همه رنگ شرم آید از گردنت همه مشک بوید ز پیراهنت، فردوسی، بخندد همی باغ چون روی دلبر ببوید همی خاک چون مشک اذفر، فرخی، مردمی آزادمردی زو همی بوید بطبع همچنان کز کلبۀ عطار بوید مشک و بان، فرخی، مشک آن است که ببوید، نه آنکه عطار بگوید، (گلستان)، نیاساید مشام از طبلۀ عود بر آتش نه، که چون عنبر ببوید، سعدی
بوی کننده، (برهان) (آنندراج)، بوی کننده و دارای بوی، (ناظم الاطباء) : نور ظلمت ز بویۀ قدمت خاک کویت چو عاشقان بویان، انوری، بوی دادن غیرمعروف، (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)، بوی آمدن، بو دادن، پراکندن رایحه: همی از لبت شیر بوید هنوز که زد بر کمان تو از جنگ توز، فردوسی، جهان خرم و آب چون انگبین همی مشک بویید خاک زمین، فردوسی، همه رنگ شرم آید از گردنت همه مشک بوید ز پیراهنت، فردوسی، بخندد همی باغ چون روی دلبر ببوید همی خاک چون مشک اذفر، فرخی، مردمی آزادمردی زو همی بوید بطبع همچنان کز کلبۀ عطار بوید مشک و بان، فرخی، مشک آن است که ببوید، نه آنکه عطار بگوید، (گلستان)، نیاساید مشام از طبلۀ عود بر آتش نه، که چون عنبر ببوید، سعدی