جدول جو
جدول جو

معنی بوکری - جستجوی لغت در جدول جو

بوکری
شوید شبت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُمْ مِ حَ بَ کَ را)
نام موضعی خطرناک است از بلاد قشیر و از آنجاست که هرگاه کسی به بلا و مصیبت دچار شود گویند: وقع فی ام حبوکری. رجوع به معجم البلدان و مادۀ قبل و ام حبوکران در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ کَ را)
سختی، معرکۀ جنگ گذشته، کودک صغیر، جمل حبوکری، شتر نر سخت و سطبر گرداندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِحَ بَ کَ را)
داهیه. (اقرب الموارد). سختی و سخت ترین بلاها. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ رَ)
ابوبکر حوشب بن مسلم بصری. محدث است (؟). (الکنی والاسماء للدولابی ج 1 ص 120 س 5). اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از یونانی آپوکروفس، پوشیده، نهان، نامی است ملحقات موضوع و مصنوع تورات و انجیل را. اسامی منتسبات به تورات چهارده است: اسدراس اول، اسدراس دویم، طوبیت، یهودیت، بقیۀ فصول کتاب استر، حکمت سلیمان، حکمت یشوع بن سیراخ، باروخ، اقوال سه جوان و تتمۀ کتاب دانیال، تاریخ سوسنه، تاریخ انقلاب بل و اژدها، دعای منسه پادشاه یهودا، مکابین نخست، مکابین دوم. در تلمود ذکری از این کتب نیست. دو مورخ صدۀ اول میلادی، یوسفون و فایلوی تصریح بمجعول بودن آنها کرده و عیسی و حواریون نیز که غالباً به فقرات توریه استشهاد کرده اند بکتب مزبوره تمثلی ندارند. و بظن غالب اکثر این کتب در اسکندریه به زبان یونانی نوشته شده است. معهذا مسیحیان اوائل از آنها بسیار اقتباس کرده اند و از لحاظ تاریخ نیز قابل توجه میباشند. و الحاقیهای انجیل شامل تواریخ و اناجیل جعلی و رسائلی است بربافته که ارباب اغراض به اقتضای منافع وقت خود ساخته اند. تشنداروف بیست ودو پاره از اناجیل مذکور و سیزده رسالۀ منحوتۀ فوق را در یک مجلد طبع و منتشر کرده است. (نقل باختصار از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ مَ)
العبدی. یکی از عباد از مردم شام. (صفهالصفوه)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ مَ)
مقدام بن معدیکرب. صحابی است. صحابی در فقه اسلامی، فردی است که حضور جسمی و معنوی در کنار پیامبر اسلام (ص) داشته و مؤمن به او بوده است. این همراهی تنها در ظاهر خلاصه نمی شود، بلکه باید با ایمان قلبی و پایبندی عملی همراه باشد. صحابه از مهم ترین منابع شناخت سیره و احکام پیامبر هستند. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ مَ)
یحیی بن مهلب. او راست: کتاب تفسیر بر قرآن. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ مَ)
فرات. محدث است. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
تیره ای از موری هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73) ، مخمر. (از فرهنگ فارسی معین). لوور. آب جو (بوزک). (کارآموزی داروسازی ص 207). k05l) _
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
طریق. (از منتهی الارب). راه و طریق. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
شیپور و بوق شکارچیان
لغت نامه دهخدا
آل بوری یا اتابکان دمشق از 549 تا 697 هجری قمری حکومت کردند، رجوع به اتابکان و طبقات السلاطین اسلام ص 142 و 143 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مست. (آنندراج) :
باز خم باده پریخانه شد
دختر رز، بکری پیمانه شد.
میرزا معز فطرت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به ابوبکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دوشیزگی. بکر بودن.
- بکری داشتن، دوشیزگی داشتن. بکارت داشتن:
من آن زن فعلم از حیض خجالت
که بکری دارم و شویی ندارم.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو کَ)
چاکری. ملازمت. خدمت. فرمانبرداری. (ناظم الاطباء). خدمتکاری. (فرهنگ فارسی معین). عمل نوکر. رجوع به نوکر شود، فروتنی. (ناظم الاطباء) ، مشاور بودن. (فرهنگ فارسی معین) ، عضویت ادارۀ دولتی. استخدام دولت. (فرهنگ فارسی معین).
- نوکری پیشه، آنکه به خدمت و چاکری کسی زندگانی می کند. خدمتکار. (ناظم الاطباء).
- نوکری دولت، خدمت دولت کردن. در خدمت دولت بودن. کارمندی.
- نوکری کردن، خدمت کردن. اطاعت و فرمانبرداری نمودن.
- ، در خدمت دستگاه دولتی بودن
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
منسوب است به لوکر که دهی است بین پنجدیه و برکدیز و فعلاً خراب است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لقب حسن بن الربیع شیخ بخاری و مسلم. (منتهی الارب) (از لباب الانساب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نسبتی است به بوریا که حصیر باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بوریافروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُو)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، ناطلبیده. (غیاث) (آنندراج). بدون اراده. (ناظم الاطباء).
- بی خواست خدا، بدون مشیت خدا.
، بی تلاش. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بُو وَ)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89) ، بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء) ، بی اراده و بی میل. (ناظم الاطباء). بی خواهانی، بی طوع و بی رغبت. (آنندراج)
یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیر، سکنا دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) ، بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. (یادداشت مؤلف) ، بدون قوت و قدرت. (ناظم الاطباء). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. (آنندراج) :
گر آن بادپایان برفتندتیز
تو بیدست و پا از نشستن بخیز.
سعدی.
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست.
سعدی.
مهیا کن روزی مار و مور
اگر چند بیدست و پایند و زور.
سعدی.
، کنایه از سراسیمه باشد. (بهار عجم) (هفت قلزم) (آنندراج). سراسیمه و آشفته و سرگردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ کِ / بَ کَ)
ابوالقاسم حافظ علی بن جباره هذلی منسوب به بسکره. (منتهی الارب). ابوالقاسم یوسف بن علی بسکری به شرق سفر کرد و از ابونعیم اصفهانی و گروهی از خراسانیان حدیث شنید و در علم کلام و نحو دست داشت و در علم قرائت روش خاصی داشت و نحو تدریس میکرد. (از معجم البلدان). و رجوع به اعلام زرکلی و لباب الانساب ج 1 ص 125 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ کِ / بَ کَ)
منسوب به بسکره از بلاد مغرب. (از سمعانی). رجوع به بسکره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوری
تصویر بوری
عمل بور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکری
تصویر بکری
بکر داشتن، بکر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوکری
تصویر نوکری
فروتنی، مشاور بودن، کارمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوکری
تصویر لوکری
منسوب به لوکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواری
تصویر بواری
بالاج فروش (بلاج بوریا آنندراج)
فرهنگ لغت هوشیار
گاو زرد رنگ، نام سگ
فرهنگ گویش مازندرانی