گناه کردن. خطا کردن. عصیان کردن: از بزه کردنش عجب ماندند بزه گر زین جنایتش خواندند. نظامی. بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی. سعدی. و رجوع به بزه شود
گناه کردن. خطا کردن. عصیان کردن: از بزه کردنش عجب ماندند بزه گر زین جنایتش خواندند. نظامی. بچه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی. سعدی. و رجوع به بزه شود
سوخت را بود کردن، مالیات معدوم قریه ای را به قراء دیگر بخشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، اسب سرخ رنگ. (برهان) (غیاث) (رشیدی) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). اسبی بود که به سرخی گراید. (اوبهی) : ز بور اندرافتاد خسرو نگون تن پاکش آلوده شد پر ز خون. دقیقی. پس آن شاهزاده برانگیخت بور همی کشت مرد و همی کرد شور. دقیقی. دل مرد جنگی برآمد ز جای ببالای بور اندرآورد پای. فردوسی. از آن ابرش بور و خنگ سیاه که دیده ست هرگز ز آهن سپاه. فردوسی. بفرمود تا بور کشواد را کجا داشتی روز فریاد را. فردوسی. عنان را به بور سرافراز داد به نیزه درآمد کمان بازداد. فردوسی. به بور نبردی برافکند زین دوصد گرد کرد از دلیران گزین. اسدی. تو باید که در کوی بازی کنی نه بر بور کین رزم تازی کنی. اسدی. از بوی مشک تبت کآن صحن صیدگه راست آغشته بود با خاک از لعل بور و چالش. خاقانی. خرامنده میگشت بر پشت بور به گورافکنی همچو بهرام گور. نظامی. لحیفی برافکند بر پشت بور درآمد بزین آن تن پیل زور. نظامی (گنجینۀ گنجوی چ وحید ص 339). یک اسب بور ازرق چشم نوزاد معطرکرده چون ریحان بغداد. نظامی. ، در ابیات زیر، مخصوصاً در بیت ناصرخسرو و سعدی رنگی خاکستری متمایل به سرخ رنگ: زنهار تا چنان نکنی کآن سفیه گفت چون قیر به سیاه گلیمی که گشت بور. ناصرخسرو. کی ببینی سرخ و سبز و بور را تا نبینی پیش از این سه نور را. مولوی. دید خود را سرخ و سبز و بور و زرد خویشتن رابر شغالان عرضه کرد. مولوی. موی گردد پس از سیاهی بور نیست بعد از سفیدی الا گور. سعدی. - موی بور، برنگی روشن تر از خرمایی، نزدیک به سپیدی. ، تذرو. و آن پرنده ای است مشهور. (برهان) (آنندراج). جانوری است آتشخوار که کبک دری گویند. (شرفنامۀ منیری) ، آلتی از آلات موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین)
سوخت را بود کردن، مالیات معدوم قریه ای را به قراء دیگر بخشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، اسب سرخ رنگ. (برهان) (غیاث) (رشیدی) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). اسبی بود که به سرخی گراید. (اوبهی) : ز بور اندرافتاد خسرو نگون تن پاکش آلوده شد پر ز خون. دقیقی. پس آن شاهزاده برانگیخت بور همی کشت مرد و همی کرد شور. دقیقی. دل مرد جنگی برآمد ز جای ببالای بور اندرآورد پای. فردوسی. از آن ابرش بور و خنگ سیاه که دیده ست هرگز ز آهن سپاه. فردوسی. بفرمود تا بور کشواد را کجا داشتی روز فریاد را. فردوسی. عنان را به بور سرافراز داد به نیزه درآمد کمان بازداد. فردوسی. به بور نبردی برافکند زین دوصد گرد کرد از دلیران گزین. اسدی. تو باید که در کوی بازی کنی نه بر بور کین رزم تازی کنی. اسدی. از بوی مشک تبت کآن صحن صیدگه راست آغشته بود با خاک از لعل بور و چالش. خاقانی. خرامنده میگشت بر پشت بور به گورافکنی همچو بهرام گور. نظامی. لحیفی برافکند بر پشت بور درآمد بزین آن تن پیل زور. نظامی (گنجینۀ گنجوی چ وحید ص 339). یک اسب بور ازرق چشم نوزاد معطرکرده چون ریحان بغداد. نظامی. ، در ابیات زیر، مخصوصاً در بیت ناصرخسرو و سعدی رنگی خاکستری متمایل به سرخ رنگ: زنهار تا چنان نکنی کآن سفیه گفت چون قیر بِه ْ سیاه گلیمی که گشت بور. ناصرخسرو. کی ببینی سرخ و سبز و بور را تا نبینی پیش از این سه نور را. مولوی. دید خود را سرخ و سبز و بور و زرد خویشتن رابر شغالان عرضه کرد. مولوی. موی گردد پس از سیاهی بور نیست بعد از سفیدی الا گور. سعدی. - موی بور، برنگی روشن تر از خرمایی، نزدیک به سپیدی. ، تذرو. و آن پرنده ای است مشهور. (برهان) (آنندراج). جانوری است آتشخوار که کبک دری گویند. (شرفنامۀ منیری) ، آلتی از آلات موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین)
قیمت کردن. (فرهنگ فارسی معین). اثمان. استیام. تساوم. مساومه. (یادداشت بخط مؤلف) : متاع نیکوی برکار میدید بها میکرد چون بازار میدید. نظامی. برخیز تا طریق تکلف رها کنیم دکان معرفت بدو جو پربها کنیم. سعدی. بوسه ای زآن دهن تنگ بده یا بفروش کاین متاعی است که بخشند و بها نیز کنند. سعدی
قیمت کردن. (فرهنگ فارسی معین). اثمان. استیام. تساوم. مساومه. (یادداشت بخط مؤلف) : متاع نیکوی برکار میدید بها میکرد چون بازار میدید. نظامی. برخیز تا طریق تکلف رها کنیم دکان معرفت بدو جو پربها کنیم. سعدی. بوسه ای زآن دهن تنگ بده یا بفروش کاین متاعی است که بخشند و بها نیز کنند. سعدی
سعی کردن. کوشیدن. جهد کردن. جد کردن در کار. (یادداشت بخط مؤلف) : جد، بوش کردن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 97). الانکماش، شتافتن و بوش کردن. (تاج المصادر بیهقی نسخه خطی ص 229). الاغبار، بوش کردن در طلب چیزی، یعنی بجد طلب کردن. (مجمل اللغه)
سعی کردن. کوشیدن. جهد کردن. جد کردن در کار. (یادداشت بخط مؤلف) : جد، بوش کردن. (المصادر زوزنی چ بینش ص 97). الانکماش، شتافتن و بوش کردن. (تاج المصادر بیهقی نسخه خطی ص 229). الاغبار، بوش کردن در طلب چیزی، یعنی بجد طلب کردن. (مجمل اللغه)
در تداول، کسی را کنفت کردن و او را بد وانمود کردن. (لغات عامیانۀ جمالزاده). از چشم انداختن و بد جلوه گر ساختن خود یا دیگری را در نزد کسی: فلان مرا در پیش فلان کس بده کرد. من خود را پیش فلان بخاطر تو بده کردم
در تداول، کسی را کنفت کردن و او را بد وانمود کردن. (لغات عامیانۀ جمالزاده). از چشم انداختن و بد جلوه گر ساختن خود یا دیگری را در نزد کسی: فلان مرا در پیش فلان کس بده کرد. من خود را پیش فلان بخاطر تو بده کردم