سوخت را بود کردن، مالیات معدوم قریه ای را به قراء دیگر بخشیدن. (یادداشت بخط مؤلف) ، اسب سرخ رنگ. (برهان) (غیاث) (رشیدی) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). اسبی بود که به سرخی گراید. (اوبهی) : ز بور اندرافتاد خسرو نگون تن پاکش آلوده شد پر ز خون. دقیقی. پس آن شاهزاده برانگیخت بور همی کشت مرد و همی کرد شور. دقیقی. دل مرد جنگی برآمد ز جای ببالای بور اندرآورد پای. فردوسی. از آن ابرش بور و خنگ سیاه که دیده ست هرگز ز آهن سپاه. فردوسی. بفرمود تا بور کشواد را کجا داشتی روز فریاد را. فردوسی. عنان را به بور سرافراز داد به نیزه درآمد کمان بازداد. فردوسی. به بور نبردی برافکند زین دوصد گرد کرد از دلیران گزین. اسدی. تو باید که در کوی بازی کنی نه بر بور کین رزم تازی کنی. اسدی. از بوی مشک تبت کآن صحن صیدگه راست آغشته بود با خاک از لعل بور و چالش. خاقانی. خرامنده میگشت بر پشت بور به گورافکنی همچو بهرام گور. نظامی. لحیفی برافکند بر پشت بور درآمد بزین آن تن پیل زور. نظامی (گنجینۀ گنجوی چ وحید ص 339). یک اسب بور ازرق چشم نوزاد معطرکرده چون ریحان بغداد. نظامی. ، در ابیات زیر، مخصوصاً در بیت ناصرخسرو و سعدی رنگی خاکستری متمایل به سرخ رنگ: زنهار تا چنان نکنی کآن سفیه گفت چون قیر به سیاه گلیمی که گشت بور. ناصرخسرو. کی ببینی سرخ و سبز و بور را تا نبینی پیش از این سه نور را. مولوی. دید خود را سرخ و سبز و بور و زرد خویشتن رابر شغالان عرضه کرد. مولوی. موی گردد پس از سیاهی بور نیست بعد از سفیدی الا گور. سعدی. - موی بور، برنگی روشن تر از خرمایی، نزدیک به سپیدی. ، تذرو. و آن پرنده ای است مشهور. (برهان) (آنندراج). جانوری است آتشخوار که کبک دری گویند. (شرفنامۀ منیری) ، آلتی از آلات موسیقی قدیم. (فرهنگ فارسی معین)