جدول جو
جدول جو

معنی بونکه - جستجوی لغت در جدول جو

بونکه
بانکه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بونده
تصویر بونده
مرد باهیبت و صاحب نخوت، باشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوکه
تصویر بوکه
مخفّف واژۀ بود که، بوک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وِ کِ)
اجهره و خار دامنگیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ کِ)
بر وزن و معنی بلکه است که کلمه ترقی باشد، و به عربی بل گویند. (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
بوک. بود که. (فرهنگ فارسی معین). باشد که. (آنندراج). بود که و شاید که. (ناظم الاطباء) :
دعای من به تو بر، بوکه مستجاب شود
دعا کنم به تو بر، تا بود که سگ گردی.
سوزنی.
هرچه اندوختم این طایفه را رشوه دهم
بوکه در راه گروگان شدنم مگذارند.
خاقانی.
سیل خونین که به ساق آمد و تا ناف رسید
به لب آمد چه کنم بوکه بسر می نرسد.
خاقانی.
بوکه از عکس بهشت و چار جو
جان شود از یاری حق یارجو.
مولوی.
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای
بوکه بویی بشنویم از خاک بستان شما.
حافظ.
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی بوکه برآید.
حافظ (دیوان چ غنی ص 156).
و رجوع به بوک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دختر خردسال. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از کمال خوف و خطر بودن. (آنندراج) :
که با آنکه پهلو دریدم چو میغ
همی آید از پهلویم بوی تیغ.
نظامی (از آنندراج).
- بوی خون آمدن از چیزی، کنایه از کمال خوف و خطر بودن در آنجا. (از آنندراج) :
کی صبا را با شمیمش جرأت آمیزش است
یوسف من بوی خون می آید از پیراهنش.
سالک یزدی (از آنندراج).
سرنوشتم گر شهادت نیست در کویت چرا
بوی خون می آید از خاکی که بر سر میکنم.
کلیم (از آنندراج).
رجوع به ترکیب قبل شود.
- بوی شیر آمدن از دهان یا لب کسی، کنایه از زمان شیرخوارگی. (آنندراج) :
مگر از همت مردانه سازد کوهکن کاری
وگرنه از دهان تیشه بوی شیر می آید.
صائب (از آنندراج).
از لب افلاک بوی شیر می آید هنوز
کاختلاط ما و جانان ربط چندین ساله بود.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- بوی مشک آمدن از چیزی، کنایه از نهایت خوبی و کمال انتفاع در سودا و معامله بود. (آنندراج) :
بوی مشک از نفس سوخته اش می آید
در دل هر که کند ریشه خط مشکینش.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ضیافت. مهمانی. مهمانی بزرگ.
لغت نامه دهخدا
(بُ وُ دَ / دِ)
آهسته. (رشیدی) (جهانگیری). مرد آهسته و باتمکین. (برهان). مرد آهسته و با هیبت و نخوت. (انجمن آرا). مرد باحیا و باشرم. سلیم و ملایم. باوقار و باتمکین. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ دَ / دِ)
مرد با هستی و هیبت و صاحب نخوت. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به کلمات ماقبل شود، متعفن و فاسد و ضایع شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ)
نام طایفه ای از ایلات کرد ایران که تقریباً یکصدوپنجاه خانوار میشوند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 58). رجوع به ببرک شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
مرغزار دابجرد، مرغزاری کوچک است. طول آن سه فرسنگ در عرض یک فرسنگ. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 154). رجوع به دارابگرد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ / تُ وَ کَ / کِ)
به معنی تونک است که گنجینه و مخزن باشد.... (برهان) (آنندراج). به معنی تونک است. (فرهنگ جهانگیری). گنجینه. (شرفنامۀ منیری). گنجینه و مخزن و انبار، شب و لیل. (ناظم الاطباء). رجوع به تونگه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَهْ)
دونک. (ناظم الاطباء). رجوع به دونک شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
ناحیتی به اسپانیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ’کوئنکا’ در همین لغت نامه و الحلل السندسیه ص 76 و 115 و 116 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شهری است بساحل آفریقا. (لباب الانساب). وادی و شهری در آفریقا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بونه
تصویر بونه
دخترک: جدا بریده خرسنگماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوکه
تصویر بوکه
کلمه تمنی کاشکی کاش، کلمه استثنا مگر، امید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چونکه
تصویر چونکه
حر ربط بمعنی زیرا که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانکه
تصویر بانکه
روسی بولونی از آوند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بونکر
تصویر بونکر
((بُ کِ))
مخزن ثابت یا متحرک ذخیره مواد فله ای مانند سیمان و گندم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بونده
تصویر بونده
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
زیرزمین و یا طبقه ی هم کف هنگامی که خانه دو طبقه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بانکه، غرابه ی شیشه ای، کوزه گلی سرپهن
فرهنگ گویش مازندرانی
قرقره
فرهنگ گویش مازندرانی
شورت
فرهنگ گویش مازندرانی
فیل ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
می توان، می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی برنج منطقه ی شمال ایران
فرهنگ گویش مازندرانی
میتوان، می شود
فرهنگ گویش مازندرانی