جدول جو
جدول جو

معنی بونافع - جستجوی لغت در جدول جو

بونافع
(فِ)
نوعی از معجون دوایی. (آنندراج) (غیاث). دریاس. ادریاس. نافسیا. ادریس. حلوا. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نافع
تصویر نافع
نفع رساننده، سودمند، سود کننده، از نام های باری تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوناک
تصویر بوناک
چیزی که بوی بد بدهد، بدبو، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافع
تصویر منافع
منفعت ها، چیزهایی که موجب نفع بشود، فایده ها، سودها، بهره ها، سودمند بودن، جمع واژۀ منفعت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فِ)
سرکه. (دهار) (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
طارق بن علقمه. صحابی است. صحابی به عنوان عضوی از اولین نسل مسلمانان شناخته می شود که با پیامبر اکرم (ص) ارتباط مستقیم داشتند. این ارتباط، شامل تجربهٔ شخصی از آموزه ها، سخنان، و اعمال پیامبر بود. صحابه همزمان راویان احادیث، فرماندهان نظامی و مشاوران پیامبر بودند. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
محمد بن محمد. محدث است و عبدالملک بن ابراهیم الجدی از او روایت کند. محدثان در فرهنگ اسلامی به عنوان حافظان میراث نبوی شناخته می شوند. آن ها با تلاش خستگی ناپذیر، هزاران حدیث را به صورت شفاهی یا مکتوب گردآوری و ثبت کردند. یکی از افتخارات تمدن اسلامی، وجود محدثانی است که در بررسی اسناد و راویان، به دقتی علمی دست یافتند که در هیچ تمدن دیگری یافت نمی شود. به واسطه محدثان، تاریخ شفاهی اسلام تبدیل به مجموعه ای دقیق و قابل اتکا شد.
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ابن جبیربن مطعم النوفلی، تابعی و از علمای قریش است. وی به سال 99 هجری قمری درگذشت. (از حبیب السیر ج 2 ص 169). رجوع به المصاحف ص 118 و العقد الفرید ج 2 ص 60 و ج 3 ص 36 و البیان و التبیین ج 2 ص 173 و نیزرجوع به ابومحمد نافعبن جبیر در این لغت نامه شود
مولی غیلان بن سلمه الثقفی، صحابی است. وی غلام غیلان بود و از نزد مولایش فرار کرد و به خدمت رسول اﷲ رسید و اسلام آورد و پس از آنکه غیلان نیز مسلمان شد پیغمبر اسلام نافع را به او مسترد گردانید. رجوع به الاصابه ج 5 ص 229 شود
ابن ظریب بن عمرو بن نوفل بن عبدمناف نوفلی، از صحابه است. به روایت هشام بن الکلبی و العدوی وی برای عمر بن خطاب کتابت قرآن می کرد و به قول البلاذری برای عثمان کتابت مصحف می کرد رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود
ابن بدیل بن ورقاء الخزاعی، از صحابۀ رسول الله است. وی راپیغمبر اسلام با منذر بن عمرو با گروهی دیگر به نجد فرستاد و در آنجا کشته شد. رجوع به الاصابه ج 5 ص 224 و عقدالفرید ج 3 ص 333 شود
نام فرزندی است که از سمیه مادر زیاد بن ابیه در خانه حارث بن کلدۀ ثقفی متولد شد و او را زیاد به فرزندی قبول کرد. رجوع به تاریخ حبیب السیر ج 2 ص 117 شود
ابن هشام بن حکیم بن حزام. از صحابۀ پیغمبر و ازراویان حدیث است. به روایت حمدالله مستوفی وی در روز فتح مکه اسلام آورد. رجوع به تاریخ گزیده ص 240 شود
ابن عبدالقیس الفهری. برادر مادری عاص بن وائل، و از اصحاب پیغمبر اسلام است. وی در فتح مصر با عمرو بن عاص همراه بود. رجوع به الاصابه ج 5 ص 226 شود
ابن عبدالله خزاعی. وی به عهد عمر بن خطاب حکمران مکه بود. رجوع به از عرب تا دیالمه ص 309 و نیز رجوع به نافعبن عبدالحارث در این لغت نامه شود
ابن ابی نعیم. رجوع به نافع عبدالرحمن بن ابی نعیم در این لغت نامه و نیز رجوع به المصاحف ص 143 و سیره عمر بن عبدالعزیز ص 294 شود
ابن حارس بن کلده الثقفی، از صحابه است. رجوع به الاصابه ج 5ص 224 و 225 و العقدالفرید ج 5 ص 289 و ج 7 ص 147 شود
ابن سلیمان العبدی، صحابی است. وی به دوران کودکی به خدمت رسول الله رسید. رجوع به الاصابه ج 5 ص 225 شود
ابن غیلان بن سلمه الثقفی. از اصحاب پیغمبر است و در واقعۀ جندل کشته شد. رجوع به الاصابه ج 5 ص 227 شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نام زندانی است بناکردۀ علی بن ابی طالب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زندانی است که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام از نی بنا کرد. (از معجم متن اللغه)
روستائی است به یمن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). از مخالیف یمن است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء). از اسماء خدای تعالی است به معنی آنکه می رساند نفع را به هر کس که بخواهد از مخلوقاتش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
اسم فاعل است از نفع به معنی آن که معاونت می کند کسی را در وصول به خیر. (از معجم متن اللغه) ، سوددهنده. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). سوددهنده. سودبخش. (مهذب الاسماء) سودمند. مفید. بافایده. بکار. (ناظم الاطباء). نفعدهنده. سودرساننده. (فرهنگ نظام). فایده بخش. مقابل مضر و ضار و ضاری:
لابد بودش عمری افزون ز همه شاهان
از اول و از آخر از نافع و از ضاری.
منوچهری.
دولت ضایر بگاه صلح تو نافع شود
دولت نافع بگاه خشم تو ضایر شود.
منوچهری.
و اوست نافع و ضار آفرینندۀ حرکات و سکنات. (کتاب النقض ص 444) ، داروئی که بیماری را برطرف کندو نابود سازد. (ناظم الاطباء) : داروی نافع، دوای مفید و مؤثر و بهبودبخش و معالج، موافق. خوب. نیک. (ناظم الاطباء). سازگار. ملایم طبع و مزاج، (اصطلاح علوم عقلی و حکمت) آنچه مطلوب بالغیر است نافع و آنچه مطلوب بالذات است خیر گویند. (فرهنگ علوم عقلی ص 590 از شفای ابن سینا ج 2 ص 576)
لغت نامه دهخدا
(مَ فِ)
جمع واژۀ منفعه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ منفعت. (غیاث). سودها و فایده ها و حاصلها و منفعتها و بارها و ثمرها. (ناظم الاطباء) : مر منافع را بجوید و از مضرتها پرهیز کند. (زادالمسافرین ناصرخسرو چ برلین ص 16). آنچه نفس ناطقه بدان مخصوص است از منافع. (زاد المسافرین ناصرخسرو، ایضاً ص 19).
منافع همه گیتی در آفرینش تست
که کوه و بحر ترا در میان پیرهن است.
امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 85).
از رای او مصالح ملک شهنشه است
در رسم او منافع دین پیمبر است.
امیرمعزی (ایضاً ص 127).
اجرام رامنافع خلق است در مسیر
افلاک را مصالح ملک است در مدار.
امیرمعزی (ایضاً ص 306).
میان منافع و مضار خویش فرق نمی توانی کردن. (کلیله و دمنه). اوساط مردمان را هم منافع حاصل تواند شد. (کلیله و دمنه). منافع آن بغایت بشناختند. (کلیله و دمنه). هر کو به طلب منافع، در او راه جوید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 262). اگرچه سفر دریا سبب حصول منافع است... (لباب الالباب چ نفیسی صص 6- 7). سفر دریا که سبب حصول منافع است... (لباب الالباب ایضا ص 7). بعضی از منافع ’و انزلنا الحدید فیه بأس شدید...’ باطل گشتی. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 12). قوت شهوی... مبداء جذب منافع و طلب ملاذ از مآکل و مشارب... بود. (اخلاق ناصری). هرکه حاجت او به منافع و مواد دنیاوی کمتر بود توانگری او بیشتر. (اخلاق ناصری). به آنچه در وصول به منافع مانع او آید، مقاومت و کوشش آغاز کند. (اخلاق ناصری). فواید سفر بسیار است از نزهت خاطر و جر منافع. (گلستان).
به دریا در منافع بیشمار است
وگر خواهی سلامت برکنار است.
سعدی (گلستان).
اگر به آثار منافع آن نگری... (مصباح الهدایه چ همایی ص 35). قلت اهتمام... از قلت فهم منافع آن تولد کند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 103). خدمت خلق را دام منافع دنیوی کرده بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 123). فواید ومنافع آن موفور. (مصباح الهدایه ایضاً ص 238).
گشاده شد و بسته در پیش عزمم
طریق مضار و سبیل منافع.
ابن یمین.
هم از مآثر رمحش ستاره در لرزه
هم از منافع کلکش جهان پر از ایثار.
عبید زاکانی.
معرف منافع و مضار ادویه... بود. (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 18). رجوع به منفعه و منفعت شود.
- منافعالاعضاء (علم...) ، علمی است که کار و منفعت هر عضو را از اعضای بدن بیان کند و آن علم جزئی از علم تشریح است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منافع دارین، چیزیهای نیک هر دو عالم. (ناظم الاطباء).
- منافع دنیا و آخرت، چیزهای نیک این جهان و آن جهان. (ناظم الاطباء).
- منافع دنیویه، فایده های این جهان. (ناظم الاطباء).
- منافع طبیعی، منافع مستمر که ازطبیعت (به حال طبیعی) به دست آید، مانند پشم گوسفند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- منافع عامه، (اصطلاح فقه) هر مالی که جماعت غیرمحصوری در استفاده از آن شریک باشند، مانند معابر عمومی، مساجد، پلها، مدارس، دانشگاهها، گورستانها و موقوفات عامه. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- منافع غیرمستمر، منافعی که بدون استمرار و احیاناً به دست آید، مانند هیزم که از جنگل تهیه کنند و سنگی که از کوه کنند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- منافع مدنی، منافع مستمری که عنوان حقوقی دارد نه صورت مادی، مانند بهره ای که مستأجر از خانه مورد اجاره می برد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- منافع مستمر، منافعی که بطور متناوب در اوقات معین به دست آید، مانند میوۀ درخت و بهره ای که از خانه عاید مستأجر می شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- منافع مصنوعی، منافع مستمری که به کمک کار انسان به دست آید، مانند محصول مزرعه که هر سال به دست می آید. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- منافع موهوم، منافعی که شرکت بازرگانی بدون رعایت قانون (از قبیل اندوختن سرمایۀ احتیاطی و استهلاکات) برخلاف واقع (مانند اینکه قیمت مال التجاره را زیادتر از واقع معرفی کند) نشان دهد در غیر این صورت منافع واقعی نامیده می شود. غالباً در شرکت سهامی به کار می رود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی).
- منافع واقعی، رجوع به ترکیب قبل شود، کارهای پرفایده و اعمال مفید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ فِ)
جمع واژۀ دافعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به معنی زمین نشیب و نرم که در آن آب رود. (آنندراج). رجوع به دافعه شود، جمع واژۀ دافع. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(شَ فِ)
ج شافع. (دستوراللغه) (یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ شافعه. وسایل. وسایط: التماس کرد که منصب پدر بر او مقرر دارند و شوافع قدیم و ذرایع اکید که سیمجوریان را بر دولت آل سامان ثابت است مهمل نگذارند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 79). شوافع قدیم و وسائل اکید که پدرم را ثابت بود. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(بَ ضِ)
جمع واژۀ باضعه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ قِ)
جمع واژۀ باقعه. (یادداشت مؤلف) : ما فلان الا باقعه من البواقع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است که هر جا بیخ خشک آنرا نهان کنند، زود سبز شود، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بوی ناک، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به بوی ناک شود، رایحه، (برهان)، بو و رایحه و هر چیزی که دارای رایحه بود، مانند خوشبوی و بدبوی و عنبربوی، (ناظم الاطباء)، طمع، (برهان) (ناظم الاطباء)، امید و آرزو و خواهش، (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، سراغ و امید و آرزو، (آنندراج)،
- به بوی، به امید، به آرزوی:
چه جورها که کشیدند بلبلان از وی
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید،
حافظ،
- بر بوی، به امید:
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است
از موج سرشکم که رساند بکنارم،
حافظ،
صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت،
حافظ،
، محبت، (برهان) (ناظم الاطباء)، خوی و طبیعت، بهره و نصیب، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تلاش، (ناظم الاطباء)، رجوع به بو شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بلغت اهالی الجزیره، گیاهی دوایی که به لاتینی تاپسیاگارگانیکا نامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
حلوا. (دهار) (السامی فی الاسامی) (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
ابن عرس. راسو. موش خرما. ابوالحکم. (المزهر)
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
هرمز یا ابراهیم یا اسلم قبطی. یکی از صحابه و مولی رسول صلی اﷲعلیه وآله. بطوری که از فهرست نجاشی معلوم میشود او نخستین کس است که در اسلام فقه نوشت و کتاب او موسوم به کتاب السنن والاحکام والقضایا است. ابورافع با امیرالمؤمنین علی علیه السلام بکوفه هجرت کرد و خزینه دار آن حضرت بود و دو پسرش علی و عبیدالله نیز کاتب بودند. پس از شهادت علی علیه السلام به مدینه بازگردید و بدانجا مقیم بود تا درگذشت و چون قبل از رفتن بکوفه خانه و ملک خود را فروخته بود و پس از مراجعت هیچ نداشت حسن بن علی علیهم االسلام نیمی از خانه امیرالمؤمنین علی را با زمینی در حوالی مدینه بدو بخشید. سال وفات او تحقیقاً معلوم نیست و نوشته اند که بزمان خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام هشتاد وپنج ساله بود از اینرواو چون بمدینه بازگشت سنش متجاوز از نود بوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ فِ)
ضخر بن جویریه. محدث است. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوناک
تصویر بوناک
گندیده و متعفن دارای بوی بد بدبو متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافع
تصویر نافع
سوددهنده، سودمند، فایده بخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواضع
تصویر بواضع
جمع باضعه، رمه های بزرگ، از گله باز ماندگان، شکستگیهای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوافع
تصویر دوافع
جمع دافع دافعه، نشیب ها آبروها، انگیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوافع
تصویر سوافع
باد های سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافع
تصویر منافع
جمع منفعه، سود ها بهره ها جمع منفعت سود ها منفعتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو نافع
تصویر بو نافع
آنچه که سودمند باشد، کینه سرکه، نوعی معجون طبی: (شهد سخنم شراب شافی است بونافع صوفیان صافی است) (تحفه العراقین)، می شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافع
تصویر منافع
((مَ فِ))
جمع منفعت، سودها، منفعت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نافع
تصویر نافع
((فِ))
سودمند، نفع رساننده
فرهنگ فارسی معین
فواید، مزایا، مصالح، سودها، منفعت ها، فایده ها
متضاد: مضار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرسود، پرفایده، پرمنفعت، سودآور، سودبخش، سودمند، موثر، مفید، نتیجه بخش
متضاد: مضر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کوتاه قد، کوتوله
دیکشنری اردو به فارسی