مرکّب از: با + ناز، که ناز دارد، نازدار، پرناز: سمن بوی خوبان باناز و شرم همه پیش کسری برفتند نرم، فردوسی، دلارای و بارای و باناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم، فردوسی، باناز وبی نیاز به بیداری و به خواب بر تن حریر بودت و در گوش بانگ زیر، ناصرخسرو
مُرَکَّب اَز: با + ناز، که ناز دارد، نازدار، پرناز: سمن بوی خوبان باناز و شرم همه پیش کسری برفتند نرم، فردوسی، دلارای و بارای و باناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم، فردوسی، باناز وبی نیاز به بیداری و به خواب بر تن حریر بودت و در گوش بانگ زیر، ناصرخسرو
بوی ناک، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به بوی ناک شود، رایحه، (برهان)، بو و رایحه و هر چیزی که دارای رایحه بود، مانند خوشبوی و بدبوی و عنبربوی، (ناظم الاطباء)، طمع، (برهان) (ناظم الاطباء)، امید و آرزو و خواهش، (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، سراغ و امید و آرزو، (آنندراج)، - به بوی، به امید، به آرزوی: چه جورها که کشیدند بلبلان از وی به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید، حافظ، - بر بوی، به امید: بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است از موج سرشکم که رساند بکنارم، حافظ، صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت، حافظ، ، محبت، (برهان) (ناظم الاطباء)، خوی و طبیعت، بهره و نصیب، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تلاش، (ناظم الاطباء)، رجوع به بو شود
بوی ناک، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به بوی ناک شود، رایحه، (برهان)، بو و رایحه و هر چیزی که دارای رایحه بود، مانند خوشبوی و بدبوی و عنبربوی، (ناظم الاطباء)، طمع، (برهان) (ناظم الاطباء)، امید و آرزو و خواهش، (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، سراغ و امید و آرزو، (آنندراج)، - به بوی، به امید، به آرزوی: چه جورها که کشیدند بلبلان از وی به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید، حافظ، - بر بوی، به امید: بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است از موج سرشکم که رساند بکنارم، حافظ، صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت، حافظ، ، محبت، (برهان) (ناظم الاطباء)، خوی و طبیعت، بهره و نصیب، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تلاش، (ناظم الاطباء)، رجوع به بو شود
بغاز، (فرهنگ فارسی معین)، مأخوذ از ترکی، به اصطلاح جغرافیایی بازوئی از دریا را گویند که واقع شده است مابین دو زمین و مرتبط میکند دو دریا را بهم، (ناظم الاطباء)، گلوگاه، مضیق، ج، بواغیز، (یادداشت بخط مؤلف)، و رجوع به بغاز شود
بغاز، (فرهنگ فارسی معین)، مأخوذ از ترکی، به اصطلاح جغرافیایی بازوئی از دریا را گویند که واقع شده است مابین دو زمین و مرتبط میکند دو دریا را بهم، (ناظم الاطباء)، گلوگاه، مضیق، ج، بواغیز، (یادداشت بخط مؤلف)، و رجوع به بغاز شود