جدول جو
جدول جو

معنی بوناز - جستجوی لغت در جدول جو

بوناز
گیاهی است که هر جا بیخ خشک آنرا نهان کنند، زود سبز شود، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وناز
تصویر وناز
(دخترانه)
با وقار (نگارش کردی: وهناز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهناز
تصویر بهناز
(دخترانه)
خوش ناز و ادا، با ناز و کرشمه، مرکب از به (زیباتر، خوبتر) + ناز (کرشمه، غمزه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بناز
تصویر بناز
(دخترانه)
نازنین (نگارش کردی: بهناز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوناک
تصویر بوناک
چیزی که بوی بد بدهد، بدبو، گندیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوغاز
تصویر بوغاز
بغاز، شعبه ای از دریا بین دو خشکی که دو دریا را به هم مربوط می سازد یا دو خشکی را از هم جدا می کند، تنگه، باب مثلاً بغاز داردانل
فرهنگ فارسی عمید
مرکّب از: با + ناز، که ناز دارد، نازدار، پرناز:
سمن بوی خوبان باناز و شرم
همه پیش کسری برفتند نرم،
فردوسی،
دلارای و بارای و باناز و شرم
سخن گفتنش خوب و آوای نرم،
فردوسی،
باناز وبی نیاز به بیداری و به خواب
بر تن حریر بودت و در گوش بانگ زیر،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
ژوبین، و آن نیزۀ کوچکی بود که سر آن دو شاخ دارد، (آنندراج)، نیزۀ کوتاه و ژوبین، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
بوی ناک، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به بوی ناک شود، رایحه، (برهان)، بو و رایحه و هر چیزی که دارای رایحه بود، مانند خوشبوی و بدبوی و عنبربوی، (ناظم الاطباء)، طمع، (برهان) (ناظم الاطباء)، امید و آرزو و خواهش، (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، سراغ و امید و آرزو، (آنندراج)،
- به بوی، به امید، به آرزوی:
چه جورها که کشیدند بلبلان از وی
به بوی آنکه دگر نوبهار بازآید،
حافظ،
- بر بوی، به امید:
بر بوی کنار تو شدم غرق و امید است
از موج سرشکم که رساند بکنارم،
حافظ،
صد جوی آب بسته ام از دیده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت،
حافظ،
، محبت، (برهان) (ناظم الاطباء)، خوی و طبیعت، بهره و نصیب، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تلاش، (ناظم الاطباء)، رجوع به بو شود
لغت نامه دهخدا
بغاز، (فرهنگ فارسی معین)، مأخوذ از ترکی، به اصطلاح جغرافیایی بازوئی از دریا را گویند که واقع شده است مابین دو زمین و مرتبط میکند دو دریا را بهم، (ناظم الاطباء)، گلوگاه، مضیق، ج، بواغیز، (یادداشت بخط مؤلف)، و رجوع به بغاز شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نازدار. نازپرورده. ظریف. لطیف طبع. رجوع به ناز شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوناک
تصویر بوناک
گندیده و متعفن دارای بوی بد بدبو متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوغاز
تصویر بوغاز
تنگه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوغاز
تصویر بوغاز
تنگه، باب، بغز هم گویند، جمع بواغیز
فرهنگ فارسی معین
نوازش بده، به معنی کنایی: تنبیه کردن، زدن و مضروب ساختن
فرهنگ گویش مازندرانی
کوتاه قد، کوتوله
دیکشنری اردو به فارسی