جدول جو
جدول جو

معنی بولاخ - جستجوی لغت در جدول جو

بولاخ
حفره، سوراخ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یولاخ
تصویر یولاخ
زمین بایر و بی آب و دور از آبادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سولاخ
تصویر سولاخ
سوراخ، روزنه، رخنه
فرهنگ فارسی عمید
ناحیه ای است در قاهره بر کنار نیل که مطبعۀ رسمی بولاق در آن قرار دارد، و آن مطبعه را ناپلئون در حملۀ سال 1798 میلادی بمصراز واتیکان بدان جا آورد، (از المنجد)، شهری است بمصر در ساحل غربی نیل، نزدیک قاهره، (دمشقی)، بخشی درخارج شهر قاهره که موزۀ مشهوری دارد، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
بولاذ، ریش تراش، (از دزی ج 1 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
کلان سرین: نسوه بلاخ، زنان کلان سرین. (از منتهی الارب). عجزداران از زنان. (از ذیل اقرب الموارد از قاموس)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
درخت هندیان. (منتهی الارب). درخت سندیان. (از اقرب الموارد). سندیان، و آن درختی است و کدین گازران از آن کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). بلخ. و رجوع به بلخ شود
لغت نامه دهخدا
کشور ناآبادان وبی آب، (ناظم الاطباء)، مکان سراب و بی آب و دور از آبادانی را گویند، (برهان) (آنندراج)، به احتمالی صورت اصلی کلمه ’دیولاخ’ بوده است، (یادداشت لغت نامه)، و یا کلمه ترکی است به معنی جایی که علف و سبزه آن را چیده اند از مصدر ’یولماخ’ به معنی چیدن سبزه و علف
لغت نامه دهخدا
سوراخ، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ثقبه: و بمنقار در آن سولاخ میکرد، (ترجمه تفسیر طبری)، و چون آب بدان سولاخها رسد و بر هوا تکیه کند، (التفهیم)، و کوه را سولاخ میکردند هم او، هم کارکنان، (فارسنامۀ ابن البلخی)، و حلقه در هر دو سولاخ کتف او میکشیدی، (فارسنامۀ ابن البلخی)، رجوع به سوراخ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ / دو)
غبار و گرد و خاک. (ناظم الاطباء). در تداول عامۀ جنوب خراسان دولخ گویند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گفتن و نکردن: بذلخ، بذلخه و بذلاخاً. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان جمعآبرود است که در بخش حومه شهرستان دماوند واقع است و 450 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
بسریانی باقلی بود، (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آن که گوید و نکند. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بولاق
تصویر بولاق
ترکی چشمه سرچشمه، بینی آویز از زیور ها
فرهنگ لغت هوشیار
رخنه منفذ ثقبه، شکاف، معبر. یا سوراخ (و) سنبه. گوشه و کنار. یا سوراخ دعا را پیدا کردن (گم کردن) راه رسیدن به هدف راه پیدا کردن (گم کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولاخ
تصویر دولاخ
غبار و گرد و خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاخ
تصویر بلاخ
بلوت از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سولاخ
تصویر سولاخ
سوراخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیلاخ
تصویر بیلاخ
((اِصت.))
بیلخ، به طعنه به کسی گویند که دست به کار نسنجیده ای زده و شکست خورده است. (معمولاً همراه با بالا بردن انگشت شست)
فرهنگ فارسی معین
حفره سوارخ
فرهنگ گویش مازندرانی
سوراخ، سوراخ گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان فریم واقع در شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی