جدول جو
جدول جو

معنی بوشباس - جستجوی لغت در جدول جو

بوشباس
بوشاسپ، (آنندراج) :
جهاندیدۀ پیر اخترشناس
بدوبازگفتم من این بوشباس،
زراتشت بهرام (از آنندراج)،
رجوع به بوشاسب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بورباش
تصویر بورباش
(پسرانه)
از فرمانروایان کاسی (نگارش کردی: بورباش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
معروف، مشهور، نامدار، سرشناس، برای مثال ندانم کس از مردم روشناس / کزآن مردمی نیست بر وی سپاس (نظامی۵ - ۷۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشناس
تصویر بوشناس
کسی که بوها را خوب دریابد و تشخیص بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشپاس
تصویر بوشپاس
خواب، رؤیا، خواب خوش، بوشاسب، بشاسب، گوشاسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشاسب
تصویر بوشاسب
خواب، رؤیا، خواب خوش، بشاسب، بوشپاس، گوشاسب، برای مثال نه در بیدار گفتم نه به بوشاسب / نگویم جز به پیش تخت گشتاسب (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - بوشاسب)
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ /دِ)
کنایه از شخص مشهور و معروف و آشنای همه کس. (برهان قاطع). مشهور که بتازیش وجیه خوانند. (شرفنامۀ منیری). کسی که او را بمجرد دیدن توان شناخت که فلانی است. (آنندراج). کنایه از شخص معروف و مشهور و وجیه. (از غیاث اللغات). وجیه. (مهذب الاسماء). کنایه از شخص مشهور است که آشنای همه کس باشد. (انجمن آرا). آنکه مردم بسیاری او را شناسند. کسی که عده کثیری باحوالش آشنایی داشته باشند. سرشناس: سعد از قبیلۀ بنی زهره بودو مردی روشناس بود و بزرگ و با خویشان بسیار و در همه قریش از وی روشناس تر نبود. (ترجمه تاریخ طبری).
ندیدم کس از مردم روشناس
کز آن مردمی نیست بر وی سپاس.
نظامی.
تو آن خورشید نورانی قیاسی
که مشرق تا بمغرب روشناسی.
نظامی.
دعای بی اثرم روشناس عرش نیم
ز لب جدا چو شوم ره نمیبرد جایی.
حکیم شفایی (از شعوری ج 2 ورق 23).
، ستاره. کوکب. ج، روشناسان. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ شُ)
حدیج بن سلامه. صحابی است. یکی از اصطلاحات پرکاربرد در منابع اسلامی، واژه صحابی است. این عنوان به یارانی اطلاق می شود که پیامبر را دیده اند، اسلام آورده اند و مؤمن از دنیا رفته اند. صحابه در شکل گیری اولیه اسلام، پایه ریزی اخلاق اسلامی و تثبیت حکومت اسلامی بسیار مؤثر بودند. شناخت واژه صحابی ما را با بخشی از مهم ترین تحولات صدر اسلام آشنا می کند.
لغت نامه دهخدا
(رِ)
پسر مگاباس و ارتاخه پسر آرته بود. اسکندر مقدونی خواهرش را بقول هرودوت به بوبارس پارسی داد. رجوع به ص 624 و 714 و 849 ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا
محل سکونت، منزل، (فرهنگ فارسی معین)، منزل و مسکن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خواب دیدن باشد و به عربی رؤیا خوانند، (برهان)، خواب دیدن، (ناظم الاطباء)، بوشباس، بمعنی خواب دیدن باشد که آنرا بتازی رؤیا خوانند، (آنندراج) (از انجمن آرا) (جهانگیری)، و گوشاسب به کاف تازی نیز به این معنی در جواهرالحروف نوشته، (آنندراج)، بوشاسپ، بشاسب، گوشاسب، پهلوی ’بوساسب’، خواب دیدن، رؤیا، (فرهنگ فارسی معین)، در اوستا ’بوشیاسته’، دیو خواب سنگین است که در فارسی بوشاسب و گوشاسب (بجای بوشاست) شده، در بندهش فصل 28 بند 26آمده: بوشیاسپ دیوی است که تنبلی آورد، در بندهش یوستی ص 91: بوشاسپ آمده، درلغت فرس اسدی و جهانگیری گوشاسب و بوشاسب بمعنی خواب دیدن گرفته شده ... در پهلوی ’بوشیاسپ’، (حاشیۀ برهان چ معین) :
به بوشاسب دیدم شبی سه چهار
چنانک آیدی نزد من در زکار،
ابوشکور،
نه در بیدار گفتم نه به بوشاسب
نگویم جز به پیش تخت گشتاسب،
زراتشت بهرام (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
رجوع به ابوالشفاء شود، به شدن روی کسی از کلف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بشقاب:
کوزه دارد از بزرگی جای بر بالای خم
می زند بر لنگری صد تکیه هر دم بوشقاب،
ملافوقی یزدی (از آنندراج)،
و رجوع به بشقاب شود
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستان های نه گانه بخش خورموج شهرستان بوشهر است که از شمال به ارتفاعات بزپر و کوه گیسگان و سرمشهد و از خاور به ارتفاعات والان و خراشیند و از جنوب به کوههای درویش و دار و رئیس غلام و شنبه و از باختر بدهستان حومه خورموج و بخش اهرم محدود میشود، این دهستان در شمال خاوری بخش، واقع شده و رود خانه دشت پلنگ از وسط آن می گذرد، سیزده آبادی، دهستان مزبور را تشکیل میدهد و مجموعاً دارای 600 تن سکنه است و قراء مهم آن عبارتند از: طلعه، فاریاب، کلمه، دهرود علیا و سفلی، تنگ درم، ارغون، مرکز دهستان، قریۀ بوشگان میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نام مرکزی از دهستان بوشگان، بخش خورموج است که در شهرستان بوشهر واقع است، دارای 245تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
نام کوهی در قرب و جوار مکۀ معظمه. (غیاث) (آنندراج) :
شاه را بین کعبه ای بر بوقبیس
چون کمیتش زیر ران آمد برزم.
خاقانی.
بهر ثبات ملک چنین کعبۀ جلال
از بوقبیس حلم خود ارکان تازه کرد.
خاقانی.
از سلسلۀ مصاف ریزان
شد قلۀ بوقبیس ویران.
نظامی.
جبل الرحمه زآن حریم دریست
بوقبیس از کلاه او کمریست.
نظامی.
رجوع به ابوقبیس شود
لغت نامه دهخدا
(بَوْ وا)
جمع واژۀ بواب:
ترک احسان خواجه اولیتر
کاحتمال جفای بوابان.
سعدی.
و از رؤسای فیوج و فراشان و بوابان بسیار و بیحد بوده اند. (تاریخ قم ص 161).
- بوابان زرین سر، دربانهایی که کلاه زرین بر سر دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به یونانی نوعی از سرو است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در ناحیۀ راجپوتانه واقعدر کشور هندوستان، این قصبه بوسیلۀ یکی از راجه ها که در زمان اکبرشاه اسلام آورده بود بنیان گذاری شد
لغت نامه دهخدا
(اَ تَب ب)
آنکه شامۀ صحیح داشته باشد. (آنندراج). آنکه بخوبی در میان بوها تشخیص میکند. (ناظم الاطباء). آنکه بخوبی، بویها را تشخیص دهد. (فرهنگ فارسی معین) :
ما بحسن صورت از معنی قناعت کرده ایم
بوشناسان را قماش پیرهن منظور نیست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَمْ بَ / بِ)
صیاد و شکارچی که با قوش شکار میکند، (ناظم الاطباء)، مرغ باز و فروشندۀ آن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوشناس
تصویر بوشناس
آنکه بخوبی بویها را تشخیص دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشباش
تصویر خوشباش
آنکه خوش میزید آنکه از غم و غصه بدوراست، تهینت تبریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
مشهور معروف، ستاره کوکب جمع روشناسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشاسب
تصویر بوشاسب
خواب خوش و رویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشاسپ
تصویر بوشاسپ
خواب دیدن رویا
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف غذا خوری پهن و گرد و کم عمق سکر سکرچه. یا بشقاب گود. بشقابی که برای خوردن غذاهایی مانند سوپ بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنشناس
تصویر بنشناس
ناشناس ناشناخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو شناس
تصویر بو شناس
آنکه شامه صحیح دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشناس
تصویر روشناس
((ش ِ))
سرشناس، مشهور، ستاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوشباش
تصویر خوشباش
((خُ))
تهنیت، تبریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوشاسب
تصویر بوشاسب
خواب دیدن، رؤیا.بوشاسپ، بشاسب، بشاسپ، گوشاسب
فرهنگ فارسی معین
خانه، منزل، مسکن، اقامتگاه، سکونتگاه، اقامت، سکونت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باغی که در آن علوفه کاشته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سرشناس، مشهور، پرآوازه
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای مبهم
فرهنگ گویش مازندرانی