- بوز
- پارسی تازی گشته بوزه اسب تند رو اسب جلد، مرد تیز هوش صاحب ادراک مقابل کودن
معنی بوز - جستجوی لغت در جدول جو
- بوز
- کپک نان، بوزک، بورک
- بوز
- اسب نیله، اسب تندرو، کنایه از چابک و تیزهوش،
برای مثال شاگرد تو من باشم گر کودن و گر بوزم / تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم (مولوی - لغت نامه - بوز)
- بوز
- زنبور سیاه
- بوز ((بَ بُ))
- کفک، تنه درخت
- بوز
- اسب تندرو، مرد تیزهوش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شرابی که از آرد برنج و ارزن و جو سازند
شرابی که از برنج، ارزن یا جو تهیه می شود، برای مثال ز دونان چون طمع داری کرم های جوانمردان / خرد داند که در عشرت شرابی ناید از بوزه (ابن یمین - مجمع الفرس - بوزه)
بوی افزار، موادی که به عنوان چاشنی در غذا ریخته می شود، از قبیل فلفل، زردچوبه، دارچین و مانند آن، بوزار، بوافزار
بورک، کپک نان، بوز
شیر بیشه
مراد میمون است
بوزینه
شیر زا از داروها گیاهی است که از آن دارویی به جهت فربهی سازند مستعجل ثعلب
جایی که در آن بوزه سازند
بوزه گر بوزه فروش (بوزه بادهای که از برنج یاارژن فراهم آورند) بگنی گر
بوزینه
کپیک کپی سنبالو بهنانه بوزینه
عمل و شغل بوزاگر بوزه سازی بوزه فروشی
کسی که بوزه میسازد و میفروشد
داروهای گرمی که در طعامها ریزند مانند فلفل و قرنفل و دارچین و امثال آنها توابل
صفه ایوان
بوی افزار، موادی که به عنوان چاشنی در غذا ریخته می شود، از قبیل فلفل، زردچوبه، دارچین و مانند آن، بوزا، بوافزار
نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
ایوان، صفه
ظهور، آشکار شدگی، پیدائی
قهر کردن، گردنکشی کردن
فرانسوی نیم تنه نیم تن نیم تن نیم تنی تا سر زانوش هست از پی آن برسر زانو نشست (نظامی) کرتی (گویش خوانساری) سفره بزرگ. جامه نیم تنه کرکی یا پشمی یا کاموایی و یا نخی زنانه یا مردانه