نظام مبتنی بر تولید، که در آن صاحبان سرمایه، با در دست داشتن ابزار تولید و بهره گیری از نیروی کارگران به انباشت سرمایه می پردازند، طبقۀ بین اشراف و طبقۀ سوم، در علوم سیاسی در مارکسیسم، طبقۀ صاحب قدرت و سرمایه که طبقۀ کارگر را استشار می کند
نظام مبتنی بر تولید، که در آن صاحبان سرمایه، با در دست داشتن ابزار تولید و بهره گیری از نیروی کارگران به انباشت سرمایه می پردازند، طبقۀ بین اشراف و طبقۀ سوم، در علوم سیاسی در مارکسیسم، طبقۀ صاحب قدرت و سرمایه که طبقۀ کارگر را استشار می کند
مأخوذ از آرامی. حصیری که از نی شکافتۀ مخصوص سازند. معرب آن باری است. (ابن درید). در این زبانها از سومری بعاریت گرفته شده. (حاشیۀ برهان چ معین). معروف است، حصیری که در خانه اندازند. (انجمن آرا). حصیری است که در خانه اندازند و باریا معرب آن است. (از آنندراج). حصیری که از نیهای شکافته سازند. (ناظم الاطباء) : و از وی (شهر ترمذ صابون و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. (حدود العالم). اندرین روز اطلاق کردند بهای بوریا و نفت که جسد جعفر یحیی برمکی را سوخته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191). زیر یکی فرش وشی گسترد باز بدزدد زیکی بوریاش. ناصرخسرو. به خدای ارمرا در این زندان جز یکی پاره بوریا باشد. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 108). دور کن بوی ریا از خود که تا آزاده وار مسجد و میخانه را محرم شوی چون بوریا. سنایی. نی همه یکرنگ دارد در نیستانها ولیک از یکی نی قند خیزد وز دگر نی بوریا. خاقانی. بر چنین چاه بوریا بر سر مرده چون سنگ و باریا مگذر. نظامی. با فرومایه روزگار مبر کز نی بوریا شکر نخوری. سعدی. خونت برای قالی سلطان بریختند ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش. سعدی. هست زیلو در بساط بوریا جای گل گل باش و جای خار خار. نظام قاری. کنون که وقت حصیر است و بوریا بزمین چه شد که سبزه به زیلو فکندنست سمر. نظام قاری
مأخوذ از آرامی. حصیری که از نی شکافتۀ مخصوص سازند. معرب آن باری است. (ابن درید). در این زبانها از سومری بعاریت گرفته شده. (حاشیۀ برهان چ معین). معروف است، حصیری که در خانه اندازند. (انجمن آرا). حصیری است که در خانه اندازند و باریا معرب آن است. (از آنندراج). حصیری که از نیهای شکافته سازند. (ناظم الاطباء) : و از وی (شهر ترمذ صابون و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. (حدود العالم). اندرین روز اطلاق کردند بهای بوریا و نفت که جسد جعفر یحیی برمکی را سوخته آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191). زیر یکی فرش وشی گسترد باز بدزدد زیکی بوریاش. ناصرخسرو. به خدای ارمرا در این زندان جز یکی پاره بوریا باشد. مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 108). دور کن بوی ریا از خود که تا آزاده وار مسجد و میخانه را محرم شوی چون بوریا. سنایی. نی همه یکرنگ دارد در نیستانها ولیک از یکی نی قند خیزد وز دگر نی بوریا. خاقانی. بر چنین چاه بوریا بر سر مرده چون سنگ و باریا مگذر. نظامی. با فرومایه روزگار مبر کز نی بوریا شکر نخوری. سعدی. خونت برای قالی سلطان بریختند ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش. سعدی. هست زیلو در بساط بوریا جای گل گل باش و جای خار خار. نظام قاری. کنون که وقت حصیر است و بوریا بزمین چه شد که سبزه به زیلو فکندنست سمر. نظام قاری
آنکه یا آنچه آواز آن در درشتی و خشونت همچون بانگ صور بود، بلندآوا، درشت آواز، بلندبانگ: از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای تو بر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته، خاقانی، تا که از آن ساق من بر آهنین کرسی نشست می بلرزد ساق عرش از آه صورآوای من، خاقانی، رجوع به صور و صور اسرافیل شود
آنکه یا آنچه آواز آن در درشتی و خشونت همچون بانگ صور بود، بلندآوا، درشت آواز، بلندبانگ: از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای تو بر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته، خاقانی، تا که از آن ساق من بر آهنین کرسی نشست می بلرزد ساق عرش از آه صورآوای من، خاقانی، رجوع به صور و صور اسرافیل شود
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهار دانگۀ شهرستان ساری، واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کیاسر، کوهستان جنگلی، معتدل مرطوب، مالاریائی، دارای 615 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا برنج و غلات و لبنیات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) دهی از دهستان رجه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 48 هزارگزی شمال کیاسر، کوهستان جنگلی، مرطوب، معتدل، دارای 500 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و ارزن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهار دانگۀ شهرستان ساری، واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری کیاسر، کوهستان جنگلی، معتدل مرطوب، مالاریائی، دارای 615 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا برنج و غلات و لبنیات و ارزن، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) دهی از دهستان رجه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری، واقع در 48 هزارگزی شمال کیاسر، کوهستان جنگلی، مرطوب، معتدل، دارای 500 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و ارزن، لبنیات و عسل، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
تیره ای از ایل بهارلو از ایلات خمسۀ فارس و از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین است، ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین میباشد و چادرنشین هستند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111، 86)
تیره ای از ایل بهارلو از ایلات خمسۀ فارس و از ایلات اطراف تهران، ساوه، زرند و قزوین است، ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین میباشد و چادرنشین هستند، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111، 86)
آردی که بر کندۀ خمیر پاشند تا بجایی نچسبد، (یادداشت مؤلف)، آردی که بر سفره گسترند تا خمیر بدان نچسبد، جمع واژۀ وزیر، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به وزیر شود
آردی که بر کندۀ خمیر پاشند تا بجایی نچسبد، (یادداشت مؤلف)، آردی که بر سفره گسترند تا خمیر بدان نچسبد، جَمعِ واژۀ وزیر، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به وزیر شود
به معنی کبرباست که آش کبربا باشد. (برهان) (آنندراج). کوربا. کبربا. کبروا. آش کبر. (فرهنگ فارسی معین). اصفیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوربا، کور و کبر شود
به معنی کبرباست که آش کبربا باشد. (برهان) (آنندراج). کوربا. کبربا. کبروا. آش کبر. (فرهنگ فارسی معین). اصفیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوربا، کَوَر و کَبَر شود
شوربا. اصل این ترکیب شوربا، ’شور’ به اضافۀ ’با’است و ’با’ در فارسی بمعنی آش است... شوربا بدین ترتیب لغهً بمعنی آش است که چاشنی خاص یا اجزاء اضافی نداشته باشد و به ساده ترین صورت ممکن (فقط با افزودن نمکی) پخته شود. چنین آشی برای مردم بیمار و کسانی که دستور پرهیز دارند پخته می شود و به بیمزگی معروف است، کنایه از غذای بیمزه و یا وارفته و غیرقابل اکل، کنایه از مردم بی نمک و بی مزه و وارفته است. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). - شلم شوروا، شلم شوربا، معنی اصلی آن ’آش شلغم’ است و به معنی چیز درهم ریخته و نامنظم و شلوغ و بی معنی و بی ربط است: در تجدید و تجدد واشد ادبیات شلم شوروا شد. ایرج میرزا. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به شوربا شود
شوربا. اصل این ترکیب شوربا، ’شور’ به اضافۀ ’با’است و ’با’ در فارسی بمعنی آش است... شوربا بدین ترتیب لغهً بمعنی آش است که چاشنی خاص یا اجزاء اضافی نداشته باشد و به ساده ترین صورت ممکن (فقط با افزودن نمکی) پخته شود. چنین آشی برای مردم بیمار و کسانی که دستور پرهیز دارند پخته می شود و به بیمزگی معروف است، کنایه از غذای بیمزه و یا وارفته و غیرقابل اکل، کنایه از مردم بی نمک و بی مزه و وارفته است. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). - شلم شوروا، شلم شوربا، معنی اصلی آن ’آش شلغم’ است و به معنی چیز درهم ریخته و نامنظم و شلوغ و بی معنی و بی ربط است: دَرِ تجدید و تجدد واشد ادبیات شلم شوروا شد. ایرج میرزا. (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده). و رجوع به شوربا شود
آندره موروا. نام مستعار امیل هرزگ نویسنده و زندگینامه نویس و مورخ نامدار فرانسوی (1885-1967 میلادی) است که اصلاً از یک خانوادۀ کارخانه دار یهودی بود که در سال 1870 میلادی به نورماندی پناهنده شد. وی در رشتۀ فلسفه در دانشگاه تحصیل کرده، ولی استاد مسلم زندگینامه های داستانی است و نسبت به احوال مردم انگلوساکسن علاقه مند و کنجکاو است. از آثار اوست: 1- سرهنگ رامبل. 2- دیسرائیلی. 3- شللی. 4- بالزاک. 5- اقالیم. 6- ولتر
آندره موروا. نام مستعار امیل هرزگ نویسنده و زندگینامه نویس و مورخ نامدار فرانسوی (1885-1967 میلادی) است که اصلاً از یک خانوادۀ کارخانه دار یهودی بود که در سال 1870 میلادی به نورماندی پناهنده شد. وی در رشتۀ فلسفه در دانشگاه تحصیل کرده، ولی استاد مسلم زندگینامه های داستانی است و نسبت به احوال مردم انگلوساکسن علاقه مند و کنجکاو است. از آثار اوست: 1- سرهنگ رامبل. 2- دیسرائیلی. 3- شللی. 4- بالزاک. 5- اقالیم. 6- ولتر
سزاوار. درخور. مقابل ناروا: بر این بر جهاندار یزدان گواست که او را گوا خواستن بارواست. فردوسی. نعلین و ردای تو دام دین است نزدیک من آن فعل باروا نیست. ناصرخسرو.
سزاوار. درخور. مقابل ناروا: بر این بر جهاندار یزدان گواست که او را گوا خواستن بارواست. فردوسی. نعلین و ردای تو دام دین است نزدیک من آن فعل باروا نیست. ناصرخسرو.