جدول جو
جدول جو

معنی بور - جستجوی لغت در جدول جو

بور
عنصر غیرفلز، جامد و تیره رنگ به شکل گرد یا کریستال که ترکیبات آن دارای خواص فلزات و شبه فلزات است و در ساخت آلیاژهای سخت و رآکتورهای هسته ای به کار می رود
تصویری از بور
تصویر بور
فرهنگ فارسی عمید
بور
دارای رنگ طلایی، کنایه از ویژگی کسی که بخواهد کاری انجام دهد ولی نتواند،
کنایه از شرمنده، خجالت زده مثلاً حسابی بور شدم،
اسب سرخ رنگ، در علم زیست شناسی قرقاول زرد یا سرخ کم رنگ
بور بیجاده رنگ: کنایه از خورشید
بور شدن: کنایه از شرمنده شدن، خفیف شدن
تصویری از بور
تصویر بور
فرهنگ فارسی عمید
بور
سرخ، (ناظم الاطباء)، سرخ قرمزرنگ، (فرهنگ فارسی معین)، روباه، اسب، سرخ قهوه ای، سانسکریت ’ببهرو’ (سرخ قهوه ای، قهوه ای)، اوستا ’بوره’، اساساً بمعنی سرخ (در تداول عوام، بور شدن بمعنی سرخ و خجل شدن) است، که سپس به جانوری که در فارسی ببر (به دو فتح) گویند، اطلاق شده، پهلوی ’بور’، طبری ’بور’ (زرد)، دزفولی ’بور - سوار’ را بمعنی ’لر’ بکار برند، چه لرهای خوزستان سوار اسب بور شوند، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، واژۀ اصل فارسی است به معنی سرخ، و گویا کنایه از سرخ شدن و در نتیجه خجالت کشیدن و دروغ درآمدن حرف یا عقیده است، (فرهنگ عامیانه)،
- بورشدن، خجالت کشیدن، دروغ درآمدن حرف و نظر کسی، (فرهنگ عامیانه)
لغت نامه دهخدا
بور
جمع واژۀ بوار، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بور
(بَ / بُ)
جمع واژۀ بائر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بور
(بَ)
زمین خراب نامزروع یا زمینی که یک سال بی زراعت گذارند تا در سال آینده بسیار رویاند. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین خراب. ابوار و بیران جمع آن است. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
بور
(اِ طِ)
هلاک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بور
تباه و هلاک شدۀ بی خیر، تثنیه و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)، مردم تباه کار که در او هیچ خیر نبود، (مهذب الاسماء)، یقال: رجل بور و امراءه بور و قوم بور، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، و کانوا قوماً بوراً، ای هالکین، سنبوسه، (برهان) (غیاث) (ناظم الاطباء)، قطاب، (برهان) (ناظم الاطباء)، زنگاری را نیز گویند که بر روی نان نشیند، (برهان)، سبزی و زنگاری که بر روی نان نشیند، (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)، و رجوع به بوز و بوزک شود، شتل و آن زری باشد که در قمار ببرند و به حاضران دهند، (برهان)، شتل قمار، (رشیدی)، شتل که از زر به قماربرده به حاضران دهند، (انجمن آرا) (آنندراج) :
ندانم چه بردی از این مزد بازی
که برد ترا هردو گیتی است بورک،
عمعق (از آنندراج)،
مری ̍ کرد ابر سخاپیشه با تو
کف دست برزد که بسم اﷲ اینک
ندانم تو از وی چه بردی ولیکن
کنار جهان پرگهر شد ز بورک،
اخسیکتی (از آنندراج)،
، بوره و شوره، (ناظم الاطباء)، در عربی بمعنی مبارک بادباشد، (برهان)
لغت نامه دهخدا
بور
دهی از دهستان طبس مسینا که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است، دارای 316 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بور
قرمز رنگ، سرخ قهوه ای، طلائی
تصویری از بور
تصویر بور
فرهنگ لغت هوشیار
بور
سرخ کم رنگ، اسب سرخ، کسی که از عهده انجام کار برنیامده و شرمنده شده باشد
تصویری از بور
تصویر بور
فرهنگ فارسی معین
بور
سرخ، قرمزرنگ، برزخ، دماغ سوخته، خجل، شرمنده، خجلت زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بور
ببر از گوشت خواران و گربه سانان بزرگ جنگل های البرز مرطوب.، شخم زدن شالی زار، شخم نخست، دورشو برو، ببر خزری، ببر، باور، دمق، کنفت، رنگ زرد مایل به سرخ، موی خرمایی رنگ، گیاه تمشک، زمینی که چندسال شخم نشده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
بور
کسالت زده، بی حوصله، خسته کننده، کسل کننده
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بورچین
تصویر بورچین
(دخترانه)
غزال، مرغابی ماده (نگارش کردی: بورچین)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوراب
تصویر بوراب
(پسرانه)
نام آهنگری در پایتخت قیصر روم و سازنده نعل اسبان قیصر، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بورنگ
تصویر بورنگ
(پسرانه)
نوعی ریحان کوهی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بورباش
تصویر بورباش
(پسرانه)
از فرمانروایان کاسی (نگارش کردی: بورباش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوران دخت
تصویر بوران دخت
(دخترانه)
پوران دخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بورژک
تصویر بورژک
(پسرانه)
نام میزبان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوریا بافی
تصویر بوریا بافی
عمل بوریا باف بافندگی بوریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوریا پاره
تصویر بوریا پاره
زیغپاره حصیر پاره حصیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوری
تصویر بوری
عمل بور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوریا باف
تصویر بوریا باف
زیغباف بافنده بوریا سازنده حصیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوریا
تصویر بوریا
حصیری که از نی شکافته مخصوص سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوریاء
تصویر بوریاء
آرامی تازی شده بلاج دوخ زیغ
فرهنگ لغت هوشیار
ملح آبدار برات سدیم که فرمول شیمیایی آن میباشد. وزن مخصوصش 7، 1 و سختیش بین 2 تا 5، 2 است. بوره طبیعی مزه گس دارد تنگار ملح الصناعه. براکس، شکر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورله
تصویر بورله
آگنه زبانزد گیاهشناسی
فرهنگ لغت هوشیار
دوخکوبی، پایکوبی: مهمانی برای خانه نو ضیافتی که در خانه نو بر پا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوریابافی
تصویر بوریابافی
زیفبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوریطش
تصویر بوریطش
یونانی تازی شده تابسنگ از داروها مرقشیشا مارقشیط حجرالنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورگشتن
تصویر بورگشتن
بور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوران
تصویر بوران
برف باد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بورس
تصویر بورس
بها بازار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوریا
تصویر بوریا
حصیر
فرهنگ واژه فارسی سره