- بودن
- هستی داشتن، وجود داشتن
معنی بودن - جستجوی لغت در جدول جو
- بودن
- برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می رود مثلاً دریا طوفانی بود،
وجود داشتن، هستی داشتن مثلاً در خانه اش یک سگ بود
توقف کردن،
ماندن، اقامت کردن مثلاً مدتی کنار دریا بود،
در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می سازد مثلاً گفته بودم، گفته بوده ام،
باقی بودن، زنده ماندن
گذشتن زمان، سپری شدن
اتفاق افتادن، روی دادن
فرا رسیدن
شدن
- بودن ((دَ))
- وجود داشتن، هستی، حاضر بودن، اقامت داشتن
- بودن
- ser/estar
- بودن
- essere
- بودن
- ser/estar
- بودن
- menjadi
- بودن
- להיות
- بودن
- হওয়া
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لایق بودن
درخور بودن، آنچه وجود داشته باشد، قضا و قدر، سرنوشت
به تردستی و چابکی و حیله از کسی چیزی را گرفتن، به زور و سرعت چیزی را از شخصی بردن
چیزی را با تردستی و چابکی از جایی برداشتن و بردن، در بردن، دزدیدن، جذب کردن
وجود نداشتن، معدوم بودن
Hijack, Ravishment, Snatch
угонять , похищение , хватать
entführen, Entführung, entreißen