جدول جو
جدول جو

معنی بودن - جستجوی لغت در جدول جو

بودن
هستی داشتن، وجود داشتن
تصویری از بودن
تصویر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بودن
برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می رود مثلاً دریا طوفانی بود،
وجود داشتن، هستی داشتن مثلاً در خانه اش یک سگ بود
توقف کردن،
ماندن، اقامت کردن مثلاً مدتی کنار دریا بود،
در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می سازد مثلاً گفته بودم، گفته بوده ام،
باقی بودن، زنده ماندن
گذشتن زمان، سپری شدن
اتفاق افتادن، روی دادن
فرا رسیدن
شدن
تصویری از بودن
تصویر بودن
فرهنگ فارسی عمید
بودن
((دَ))
وجود داشتن، هستی، حاضر بودن، اقامت داشتن
تصویری از بودن
تصویر بودن
فرهنگ فارسی معین
بودن
Be
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بودن
быть
دیکشنری فارسی به روسی
بودن
sein
دیکشنری فارسی به آلمانی
بودن
бути
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بودن
być
دیکشنری فارسی به لهستانی
بودن
دیکشنری فارسی به چینی
بودن
ser/estar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بودن
essere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بودن
ser/estar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بودن
être
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بودن
zijn
دیکشنری فارسی به هلندی
بودن
เป็น
دیکشنری فارسی به تایلندی
بودن
menjadi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بودن
كان
دیکشنری فارسی به عربی
بودن
होना
دیکشنری فارسی به هندی
بودن
להיות
دیکشنری فارسی به عبری
بودن
である
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بودن
이다
دیکشنری فارسی به کره ای
بودن
olmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بودن
kuwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بودن
হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
بودن
ہونا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بودنی
تصویر بودنی
لایق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودنی
تصویر بودنی
درخور بودن، آنچه وجود داشته باشد، قضا و قدر، سرنوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بودنی
تصویر بودنی
((دَ))
پیشامد، ماجرا، سرنوشت
فرهنگ فارسی معین
به تردستی و چابکی و حیله از کسی چیزی را گرفتن، به زور و سرعت چیزی را از شخصی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
چیزی را با تردستی و چابکی از جایی برداشتن و بردن، در بردن، دزدیدن، جذب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبودن
تصویر نبودن
وجود نداشتن، معدوم بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
((رُ دَ))
دزدیدن، جذب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ربودن
تصویر ربودن
Hijack, Ravishment, Snatch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
угонять , похищение , хватать
دیکشنری فارسی به روسی
entführen, Entführung, entreißen
دیکشنری فارسی به آلمانی