جدول جو
جدول جو

معنی بودن - جستجوی لغت در جدول جو

بودن
برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار می رود مثلاً دریا طوفانی بود،
وجود داشتن، هستی داشتن مثلاً در خانه اش یک سگ بود
توقف کردن،
ماندن، اقامت کردن مثلاً مدتی کنار دریا بود،
در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد می سازد مثلاً گفته بودم، گفته بوده ام،
باقی بودن، زنده ماندن
گذشتن زمان، سپری شدن
اتفاق افتادن، روی دادن
فرا رسیدن
شدن
تصویری از بودن
تصویر بودن
فرهنگ فارسی عمید
بودن
(گِ شُ دَ)
پهلوی ’بوتن’ ’بوتن’ از ریشه آریایی ’بهو - بهاو’ بهمین معنی. اوستا ’بوئیتی’، سانسکریت ’بهاوتی’ (سوم شخص) ، لاتینی ’فوتوروم’، اسلاو ’بیت’ (مصدر). استن. وجود داشتن. هستی داشتن. وجود. هستی. (از حاشیۀ برهان چ معین). وجود داشتن و هستی داشتن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
از زمی برجستمی تا جا شد آن
خوردمی هرچ اندر او بودی ز نان.
رودکی.
رفت آنکه رفت آمد آنکه آمد
بود آنچه بود خیره چه غم داری.
رودکی.
چون برگ لاله بودمی و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
نه آن زین بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.
بوشکور.
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند.
شاکر بخاری.
اگر شوخ بر جامۀ من بود
چه باشد دلم هست از طمع پاک.
خسروی.
چو سام نریمان گه کارزار
نبوده ست و نی هست و باشد سوار.
فردوسی.
هر آنگه که موی سیه شد سپید
به بودن نماند فراوان امید.
فردوسی.
و ترتیب و قاعده دیوانها او نهاد و بر شکلی که پیش از آن نبوده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 47).
بود مردی در زمانی پیش از این
علم دنیا بودش و هم علم دین.
عطار.
لغت نامه دهخدا
بودن
هستی داشتن، وجود داشتن
تصویری از بودن
تصویر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
بودن
((دَ))
وجود داشتن، هستی، حاضر بودن، اقامت داشتن
تصویری از بودن
تصویر بودن
فرهنگ فارسی معین
بودن
وجود داشتن، هستن
متضاد: عدم، نبودن، حاضر بودن
متضاد: غایب بودن، درحیات بودن، زنده بودن
متضاد: مردن، زندگی کردن، زیستن، اقامت داشتن، سکونت داشتن، وجود، هستی
متضاد: عدم، فرا رسیدن، شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بودن
يكونّ
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به عربی
بودن
Be
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بودن
être
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بودن
essere
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بودن
быть
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به روسی
بودن
sein
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بودن
бути
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بودن
być
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بودن
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به چینی
بودن
হওয়া
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بودن
ہونا
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به اردو
بودن
ser/estar
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بودن
kuwa
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بودن
olmak
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بودن
이다
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به کره ای
بودن
である
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بودن
ser/estar
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بودن
होना
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به هندی
بودن
menjadi
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بودن
เป็น
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بودن
zijn
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به هلندی
بودن
להיות
تصویری از بودن
تصویر بودن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ربودن
تصویر ربودن
چیزی را با تردستی و چابکی از جایی برداشتن و بردن، در بردن، دزدیدن، جذب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بودنی
تصویر بودنی
درخور بودن، آنچه وجود داشته باشد، قضا و قدر، سرنوشت
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
پودنه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
پرنده ای است که آنرا تیهو میگویند و بعضی گویند پرنده ای است که شبیه به تیهو لیکن کوچکتر از او است و آنرا بعربی سلوی خوانند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). سیرک. بدیده. ورتیج. سمانه. سمانی. بلدرچین. قتیل الرعد. (یادداشت بخطمؤلف) : و طعام، سخت لطیف و نازک و اندک باید و دراج و تیهوج موافق تر و بودنه همه بیماریهای معده را... سخت سودمند است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
درخور بودن. لایق بودن. (فرهنگ فارسی معین) :
بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون.
رودکی.
لغت نامه دهخدا
به تردستی و چابکی و حیله از کسی چیزی را گرفتن، به زور و سرعت چیزی را از شخصی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودنی
تصویر بودنی
لایق بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودنی
تصویر بودنی
((دَ))
پیشامد، ماجرا، سرنوشت
فرهنگ فارسی معین