جدول جو
جدول جو

معنی بودن

بودن(گِ شُ دَ)
پهلوی ’بوتن’ ’بوتن’ از ریشه آریایی ’بهو - بهاو’ بهمین معنی. اوستا ’بوئیتی’، سانسکریت ’بهاوتی’ (سوم شخص) ، لاتینی ’فوتوروم’، اسلاو ’بیت’ (مصدر). استن. وجود داشتن. هستی داشتن. وجود. هستی. (از حاشیۀ برهان چ معین). وجود داشتن و هستی داشتن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
از زمی برجستمی تا جا شد آن
خوردمی هرچ اندر او بودی ز نان.
رودکی.
رفت آنکه رفت آمد آنکه آمد
بود آنچه بود خیره چه غم داری.
رودکی.
چون برگ لاله بودمی و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
نه آن زین بیازرد روزی بنیز
نه او را از این اندهی بود نیز.
بوشکور.
کجا تو باشی گردند بی خطر خوبان
جمست را چه خطر هر کجا بود یاکند.
شاکر بخاری.
اگر شوخ بر جامۀ من بود
چه باشد دلم هست از طمع پاک.
خسروی.
چو سام نریمان گه کارزار
نبوده ست و نی هست و باشد سوار.
فردوسی.
هر آنگه که موی سیه شد سپید
به بودن نماند فراوان امید.
فردوسی.
و ترتیب و قاعده دیوانها او نهاد و بر شکلی که پیش از آن نبوده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 47).
بود مردی در زمانی پیش از این
علم دنیا بودش و هم علم دین.
عطار.
لغت نامه دهخدا