جدول جو
جدول جو

معنی بوجهی - جستجوی لغت در جدول جو

بوجهی
(بِوَ)
بطریقی. به جهتی. (فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از تازی. به هر جهت. و به هر طریق و به هر بابت. (ناظم الاطباء). رجوع به ’وجه’ و ’بوجه’ شود
لغت نامه دهخدا
بوجهی
بطریقی، بجهتی
تصویری از بوجهی
تصویر بوجهی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوجهل
تصویر بوجهل
ابوجهل، حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، پهنور، هندوانۀ ابوجهل، پهی، علقم، گبست، کبستو، خربزۀ ابوجهل، شرنگ، کبست، فنگ، حنظله، پژند، کرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اَ جُ هََ نَ)
خرس. دب. (المزهر). کهنی
لغت نامه دهخدا
(بِ وَ هِ)
بروش. بمنوال. بطور. بطرز: بوجه اتم و اکمل. به این معنی لازم الاضافه است. (فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از عربی. بطریق و بروش و بمنوال و بطور و بطرز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ وَجْهْ)
چنانکه باید. (از فرهنگ فارسی معین).
- بوجه بودن، درست بودن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان طارم سفلی است که در بخش سیروان شهرستان زنجان واقع است و 392 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
فرزند دانشمند اولجایتو، رجوع به تاریخ مغول صص 376- 377 و تاریخ رشیدی و حافظ ابرو و حبیب السیر ج 3 ص 737 شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
ابوجهل:
ولید و حارث و بوجهل و عقبه و شیبه
کجاست آصف و کو ذوالخمار و کو عنتر.
ناصرخسرو.
چون عمر از عقل آمد سوی جان
بوالحکم بوجهل شد در بحث آن.
مولوی.
گر بصورت آدمی انسان بدی
احمد و بوجهل خود یکسان بدی
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت.
مولوی.
اگر تو حکمت آموزی بدیوان محمد رو
که بوجهل آن بود کو خود بدانش بوالحکم گردد.
سعدی.
رجوع به ابوجهل شود، دارایی و تنگدستی و غنا و فقر، هر چیز موجود و حاضر، هر چیز آینده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نادان و جاهل و دارای جهل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رجوع به ابوالشهی شود، اندازه گرفتن ریسمان به اندازۀ کشیدگی دو دست (باع). (از اقرب الموارد). و رجوع به باع شود، فراخ دست شدن به مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشاده دست بودن. (از اقرب الموارد) ، گام فراخ نهادن اسب در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای هموار در درۀ تنگ کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
منسوب به بویه. رجوع به آل بویه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوجه
تصویر بوجه
به روش به گونه ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوجهل
تصویر بوجهل
نادان و جاهل و دارای جهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوجه
تصویر بوجه
((بِ وَ))
شایسته، آنچنان که باید
فرهنگ فارسی معین
پاک شده، سوا شده
فرهنگ گویش مازندرانی
بکن، از ریشه درآور
فرهنگ گویش مازندرانی