بروش. بمنوال. بطور. بطرز: بوجه اتم و اکمل. به این معنی لازم الاضافه است. (فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از عربی. بطریق و بروش و بمنوال و بطور و بطرز. (ناظم الاطباء)
بروش. بمنوال. بطور. بطرز: بوجه اتم و اکمل. به این معنی لازم الاضافه است. (فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از عربی. بطریق و بروش و بمنوال و بطور و بطرز. (ناظم الاطباء)
ابوجهل: ولید و حارث و بوجهل و عقبه و شیبه کجاست آصف و کو ذوالخمار و کو عنتر. ناصرخسرو. چون عمر از عقل آمد سوی جان بوالحکم بوجهل شد در بحث آن. مولوی. گر بصورت آدمی انسان بدی احمد و بوجهل خود یکسان بدی احمد و بوجهل در بتخانه رفت زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت. مولوی. اگر تو حکمت آموزی بدیوان محمد رو که بوجهل آن بود کو خود بدانش بوالحکم گردد. سعدی. رجوع به ابوجهل شود، دارایی و تنگدستی و غنا و فقر، هر چیز موجود و حاضر، هر چیز آینده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
ابوجهل: ولید و حارث و بوجهل و عقبه و شیبه کجاست آصف و کو ذوالخمار و کو عنتر. ناصرخسرو. چون عمر از عقل آمد سوی جان بوالحکم بوجهل شد در بحث آن. مولوی. گر بصورت آدمی انسان بُدی احمد و بوجهل خود یکسان بُدی احمد و بوجهل در بتخانه رفت زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت. مولوی. اگر تو حکمت آموزی بدیوان محمد رو که بوجهل آن بود کو خود بدانش بوالحکم گردد. سعدی. رجوع به ابوجهل شود، دارایی و تنگدستی و غنا و فقر، هر چیز موجود و حاضر، هر چیز آینده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
رجوع به ابوالشهی شود، اندازه گرفتن ریسمان به اندازۀ کشیدگی دو دست (باع). (از اقرب الموارد). و رجوع به باع شود، فراخ دست شدن به مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشاده دست بودن. (از اقرب الموارد) ، گام فراخ نهادن اسب در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای هموار در درۀ تنگ کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
رجوع به ابوالشهی شود، اندازه گرفتن ریسمان به اندازۀ کشیدگی دو دست (باع). (از اقرب الموارد). و رجوع به باع شود، فراخ دست شدن به مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گشاده دست بودن. (از اقرب الموارد) ، گام فراخ نهادن اسب در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جای هموار در درۀ تنگ کوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)