جدول جو
جدول جو

معنی بوجهل

بوجهل
ابوجهل، حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، پهنور، هندوانۀ ابوجهل، پهی، علقم، گبست، کبستو، خربزۀ ابوجهل، شرنگ، کبست، فنگ، حنظله، پژند، کرنج
تصویری از بوجهل
تصویر بوجهل
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بوجهل

بوجهل

بوجهل
ابوجهل:
ولید و حارث و بوجهل و عقبه و شیبه
کجاست آصف و کو ذوالخمار و کو عنتر.
ناصرخسرو.
چون عمر از عقل آمد سوی جان
بوالحکم بوجهل شد در بحث آن.
مولوی.
گر بصورت آدمی انسان بُدی
احمد و بوجهل خود یکسان بُدی
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت.
مولوی.
اگر تو حکمت آموزی بدیوان محمد رو
که بوجهل آن بود کو خود بدانش بوالحکم گردد.
سعدی.
رجوع به ابوجهل شود، دارایی و تنگدستی و غنا و فقر، هر چیز موجود و حاضر، هر چیز آینده. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

ابوجهل

ابوجهل
حَنظَل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، پَهنور، هِندِوانِۀ اَبوجَهل، پَهی، عَلقَم، گَبَست، کَبَستو، خَربُزِۀ اَبوجَهل، شَرَنگ، کَبَست، فَنگ، حَنظَلِه، پَژَند، کَرَنج
ابوجهل
فرهنگ فارسی عمید

بوجهی

بوجهی
بطریقی. به جهتی. (فرهنگ فارسی معین). مأخوذ از تازی. به هر جهت. و به هر طریق و به هر بابت. (ناظم الاطباء). رجوع به ’وجه’ و ’بوجه’ شود
لغت نامه دهخدا

ابوجهل

ابوجهل
نمر. (المزهر). پلنگ. ابوالابرَد. ابوجذامه. ابوالحریش
لغت نامه دهخدا

ابوجهل

ابوجهل
کنیت اسلامی عمرو بن هشام بن مغیرۀ مخزومی. و بزمان جاهلیت کنیت او ابوالحکم و معروف به ابن الحنظلیه بود. او با رسول اکرم و دین مسلمانی دشمنی سخت میورزید و مسلمانان را می آزرد. و آنگاه که رسول صلوات الله علیه بمدینه هجرت فرمود مردم مکه را بجنگ اهل مدینه برمی آغالید. در غزوۀ احد معاذ بن عمرو بن جموح و معاویه بن عفرا بر وی دست یافته او را بکشتند. او میان مسلمین مثل اعلای عناد و ستیزه است:
بوالحکم نامش بد و بوجهل شد
ای بسا اهل از حسد نااهل شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا