کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند بوجار لنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند بوجار لِنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
منسوب به شعب بوان، که جایی است در شیراز و قریه ای است نزدیک دروازۀ اصفهان. (الانساب سمعانی). نسبتی است به دو موضع، یکی شعب بوان درشیراز که به فراوانی آب و اشجارش معروف است. و دیگرقریه ای است به دروازۀ اصفهان. (از لباب الانساب)
منسوب به شعب بوان، که جایی است در شیراز و قریه ای است نزدیک دروازۀ اصفهان. (الانساب سمعانی). نسبتی است به دو موضع، یکی شعب بوان درشیراز که به فراوانی آب و اشجارش معروف است. و دیگرقریه ای است به دروازۀ اصفهان. (از لباب الانساب)
ابوالحسن علی بن معاذ مردی فصیح و شاعر و نسابه و ازرواه بود (حوالی 307 هجری قمری) (از معجم البلدان) ابوالفضل مسعود بن علی از رواه بود. (از معجم البلدان)
ابوالحسن علی بن معاذ مردی فصیح و شاعر و نسابه و ازرواه بود (حوالی 307 هجری قمری) (از معجم البلدان) ابوالفضل مسعود بن علی از رواه بود. (از معجم البلدان)
منسوب به بجانه از شهرهای اندلس. (از معجم البلدان) ، اصل. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، صحرا. (منتهی الارب). بیابان. (ناظم الاطباء) ، دانستن. علم. (منتهی الارب). عنده بجده ذلک، ای علمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابن بجده، دانای حقیقت کار و کنه آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دلیل. هادی. (منتهی الارب). دلیل هادی که از گفتار خود برنگردد. (از اقرب الموارد) : انا ابن بجدتها، کسی که از گفته خود برنگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
منسوب به بجانه از شهرهای اندلس. (از معجم البلدان) ، اصل. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، صحرا. (منتهی الارب). بیابان. (ناظم الاطباء) ، دانستن. علم. (منتهی الارب). عنده بجده ذلک، ای علمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابن بجده، دانای حقیقت کار و کنه آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دلیل. هادی. (منتهی الارب). دلیل هادی که از گفتار خود برنگردد. (از اقرب الموارد) : انا ابن بجدتها، کسی که از گفته خود برنگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
منسوب به خوجان که قصبه ای است در نواحی نیشابور و از آنجاست ابوعمرو فراتی خوجانی که شیخ حنفی بود و صاعد استوائی خوجانی بن محمد، (از انساب سمعانی) (منتهی الارب)
منسوب به خوجان که قصبه ای است در نواحی نیشابور و از آنجاست ابوعمرو فراتی خوجانی که شیخ حنفی بود و صاعد استوائی خوجانی بن محمد، (از انساب سمعانی) (منتهی الارب)
منسوب به بورا قریه ای است نزدیک عکبراء. (منتهی الارب) ، نوک هر چیز، ویژه نوک ناخن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، نی شکافته شده، حصیر ساخته شده از آن و بوریا. (ناظم الاطباء). بوریا. (نشوءاللغه) (مهذب الاسماء) ، نی زرگری. منفاخ. (زمخشری)
منسوب به بورا قریه ای است نزدیک عکبراء. (منتهی الارب) ، نوک هر چیز، ویژه نوک ناخن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، نی شکافته شده، حصیر ساخته شده از آن و بوریا. (ناظم الاطباء). بوریا. (نشوءاللغه) (مهذب الاسماء) ، نی زرگری. منفاخ. (زمخشری)
نان خورشی که از اسفناج و کدوو بادنجان با ماست و کشک سازند، (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، طعامی است در هندوستان که بادنجان در روغن گاو، بریان کرده، در دوغ اندازند، (آنندراج)، و منسوب است به بوران دخت، دختر خسروپرویز یا به بوران دختر حسن، زن مأمون، (ناظم الاطباء) : ریش چون بوکانا سبلت چون سوهانا سر بینیش چو بورانی باتنگانا، ابوالعباس، ای گشته ترا دل و جگر بریان بر آتش آرزو چو بورانی، ناصرخسرو، شخصی با معبری گفت در خواب دیدم که از کشک شتر بورانی میسازم، تعبیر آن چه باشد؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 125)، سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند، (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 138)، پس از سی سال بر بسحاق شد مکشوف این معنی که بورانی است بادنجان و بادنجان است بورانی، بسحاق اطعمه، به یمینت چه بود کشکنه و بورانی به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار، بسحاق اطعمه
نان خورشی که از اسفناج و کدوو بادنجان با ماست و کشک سازند، (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، طعامی است در هندوستان که بادنجان در روغن گاو، بریان کرده، در دوغ اندازند، (آنندراج)، و منسوب است به بوران دخت، دختر خسروپرویز یا به بوران دختر حسن، زن مأمون، (ناظم الاطباء) : ریش چون بوکانا سبلت چون سوهانا سر بینیش چو بورانی باتنگانا، ابوالعباس، ای گشته ترا دل و جگر بریان بر آتش آرزو چو بورانی، ناصرخسرو، شخصی با معبری گفت در خواب دیدم که از کشک شتر بورانی میسازم، تعبیر آن چه باشد؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 125)، سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند، (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 138)، پس از سی سال بر بسحاق شد مکشوف این معنی که بورانی است بادنجان و بادنجان است بورانی، بسحاق اطعمه، به یمینت چه بود کشکنه و بورانی به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار، بسحاق اطعمه
دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. سکنۀ آن 414 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت، باغداری و قالیچه بافی. راه آن مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. سکنۀ آن 414 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت، باغداری و قالیچه بافی. راه آن مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)