جدول جو
جدول جو

معنی بوجارنی - جستجوی لغت در جدول جو

بوجارنی
بسیار خسته، غربال شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بورانی
تصویر بورانی
غذایی که از اسفناج یا بادمجان، ماست و سیر تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند
بوجار لنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوجاری
تصویر بوجاری
پاک کردن غلات از سنگریزه و خار و خاشاک به وسیلۀ غربال
فرهنگ فارسی عمید
(بَوْ وا)
منسوب به شعب بوان، که جایی است در شیراز و قریه ای است نزدیک دروازۀ اصفهان. (الانساب سمعانی). نسبتی است به دو موضع، یکی شعب بوان درشیراز که به فراوانی آب و اشجارش معروف است. و دیگرقریه ای است به دروازۀ اصفهان. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوعلی حسن بن محمد بن سهلان خیاط بجواری شیخی صالح بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
ابوالحسن علی بن معاذ مردی فصیح و شاعر و نسابه و ازرواه بود (حوالی 307 هجری قمری) (از معجم البلدان)
ابوالفضل مسعود بن علی از رواه بود. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
منسوب به بجانه از شهرهای اندلس. (از معجم البلدان) ، اصل. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، صحرا. (منتهی الارب). بیابان. (ناظم الاطباء) ، دانستن. علم. (منتهی الارب). عنده بجده ذلک، ای علمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ابن بجده، دانای حقیقت کار و کنه آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). دلیل. هادی. (منتهی الارب). دلیل هادی که از گفتار خود برنگردد. (از اقرب الموارد) : انا ابن بجدتها، کسی که از گفته خود برنگردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب به خوجان که قصبه ای است در نواحی نیشابور و از آنجاست ابوعمرو فراتی خوجانی که شیخ حنفی بود و صاعد استوائی خوجانی بن محمد، (از انساب سمعانی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بورا قریه ای است نزدیک عکبراء. (منتهی الارب) ، نوک هر چیز، ویژه نوک ناخن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، نی شکافته شده، حصیر ساخته شده از آن و بوریا. (ناظم الاطباء). بوریا. (نشوءاللغه) (مهذب الاسماء) ، نی زرگری. منفاخ. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(بُ وَ)
انتسابی است به پیشۀ حصیربافی. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به پوراندخت پرویز، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
نان خورشی که از اسفناج و کدوو بادنجان با ماست و کشک سازند، (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء)، طعامی است در هندوستان که بادنجان در روغن گاو، بریان کرده، در دوغ اندازند، (آنندراج)، و منسوب است به بوران دخت، دختر خسروپرویز یا به بوران دختر حسن، زن مأمون، (ناظم الاطباء) :
ریش چون بوکانا سبلت چون سوهانا
سر بینیش چو بورانی باتنگانا،
ابوالعباس،
ای گشته ترا دل و جگر بریان
بر آتش آرزو چو بورانی،
ناصرخسرو،
شخصی با معبری گفت در خواب دیدم که از کشک شتر بورانی میسازم، تعبیر آن چه باشد؟ (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 125)، سلطان محمود را در حالت گرسنگی بادنجان بورانی پیش آوردند، (منتخب لطایف عبید زاکانی ص 138)،
پس از سی سال بر بسحاق شد مکشوف این معنی
که بورانی است بادنجان و بادنجان است بورانی،
بسحاق اطعمه،
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار،
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
منسوب به بوزانه است که قریه ای است از قرای اسفراین، (لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بلجان، که قریه ای است در نزدیکی کمسان. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
بورانی:
به بولانی از ماست داد ابرشی
که بودی ز نعلش کماج آتشی،
بسحاق اطعمه،
رجوع به بورانی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بجوار که محلۀ کبیره ای است در مرو در سمت پایین بلد. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رجوع به ماللهند بیرونی ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
خمیری است که بقطعات کوچک برند و میان هر یک سوراخ کنند، در دیگ کنند و چون بپزد بر آن شیر یا ماست ریخته و آشامند، (ابن بطوطه یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نسبت است بر بوزجان که شهرکی است مابین هرات و نیشابور و از آنجا است: ابوالوفاء محمد بن یحیی ... (از لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
پاک کردن غلات و حبوب از خاک و خاشاک بوسیلۀ غربال، (فرهنگ فارسی معین)،
- بوجاری کردن، گرفتن فضول گندم و جو و برنج با غربال، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. سکنۀ آن 414 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت، باغداری و قالیچه بافی. راه آن مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بواری
تصویر بواری
بالاج فروش (بلاج بوریا آنندراج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو جاری
تصویر بو جاری
پاک کردن غلات و حبوب از خاک و خاشاک بوسیله غربال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوانی
تصویر بوانی
به گونه رمن دنده ها ستون ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورانی
تصویر بورانی
نان خورشی که از اسفناج و کدو و بادنجان با ماست و کشک درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوجاری
تصویر بوجاری
الک کردن غلات و حبوبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که غلات و حبوبات را الک می کند
فرهنگ فارسی معین
پاک کردن (غلات) ، غربال کردن (غلات و حبوبات)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماستی که با برخی از سبزی ها به ویژه نعناع و اسفناج مخلوط
فرهنگ گویش مازندرانی
کمک از سر رغبت و میل و با روی گشاده
فرهنگ گویش مازندرانی
خسته و فرسوده
فرهنگ گویش مازندرانی
بوجاری کردن حبوبات و قلات
فرهنگ گویش مازندرانی
خسته شدن، نابود شدن
فرهنگ گویش مازندرانی