جدول جو
جدول جو

معنی بوجار - جستجوی لغت در جدول جو

بوجار
کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند
بوجار لنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
فرهنگ فارسی عمید
بوجار
کسی که شغلش پاک کردن غلات و حبوب است، بوسیلۀ غربال، کسی که خرمن را باد میدهد، کمدار، (فرهنگ فارسی معین)، کمدار و آنکه غله را از خاک و خاشاک پاک کند، (ناظم الاطباء)، کمدار، آنکه غله را از خاک و خاشاک پاک میکند، آنکه با غربالهای بزرگ، گندم و برنج و دیگر دانه ها را از فضول پاک کند و جدا کند و طبق گیرد، (یادداشت بخط مؤلف)،
- امثال:
بوجار لنجان، مثل است برای کسی که هر جا مرکز قدرت و ثروت بیند برای استفاده بدان سو رود و در عقیده پابرجا نباشد، همچنانکه بوجار، که هنگام بوجاری ازهر طرف که باد آید روی خود بدان سوی کند، (از فرهنگ فارسی معین) : بوجار لنجان از هر طرف باد می آید بادش میدهد، رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
بوجار
کسی که غلات و حبوبات را الک می کند
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوپار
تصویر بوپار
(پسرانه)
نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوار
تصویر بوار
(پسرانه)
محل عبور در رودخانه (نگارش کردی: بوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوجاری
تصویر بوجاری
پاک کردن غلات از سنگریزه و خار و خاشاک به وسیلۀ غربال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوزار
تصویر بوزار
بوی افزار، موادی که به عنوان چاشنی در غذا ریخته می شود، از قبیل فلفل، زردچوبه، دارچین و مانند آن، بوزا، بوافزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بودار
تصویر بودار
چیزی که دارای بو باشد، دارندۀ بو
فرهنگ فارسی عمید
بوی افزار، بواوزار، داروهای گرمی که در طعامها ریزند، مانند فلفل و قرنفل و دارچین و امثال آنها، توابل، (فرهنگ فارسی معین)، ادویۀ حاره را گویند که در طعامها بپزند مانند دارچین و قرنفل وزیره و فلفل که آنها را به فارسی گرم دارو گویند و بوافزا نیز خوانند که بو و رایحۀ طعام را بیفزایند وبعربی این داروها را توابل و ابزار گویند، (از آنندراج)، ادویۀ حاره یعنی داروی گرمی که در طعامها ریزند همچو فلفل و قرنفل و دارچینی و امثال آن، (برهان) (از رشیدی) (جهانگیری)، ادویه ای مانند فلفل و میخک و دارچینی و ریشه جوز و هیل و گل سرخ وزیره که در طعامها داخل کنند و بتازی توابل گویند، (ناظم الاطباء)، رجوع به بوی افزار شود، بمعنی ملاح نیز آمده است، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
بوی دار، دارندۀ بو، آنچه دارای رایحه باشد، چیزی که دارای بو و رایحه باشد، آزمودن، (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، کاسد شدن: بارت السوق، کاسد شد بازار و بارت السلعه، بواراً کذلک، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، عرضه کردن ماده شتر را بر نر تا ببینند که باردار است یا نه، زیرا که اگر باردار باشد، بر روی نر پیشاب می کند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، باطل شدن کار، و قوله تعالی: ’و مکر اولئک هو یبور’، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، بوئیدن نر شتر ماده را تا بشناسد که بار دارد یا نه، (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)، ادعا کردن فلان فجوری را که کرده بود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فرزند دانشمند اولجایتو، رجوع به تاریخ مغول صص 376- 377 و تاریخ رشیدی و حافظ ابرو و حبیب السیر ج 3 ص 737 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ)
رجوع به بوج شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان لواسان کوچک که در بخش افجۀ شهرستان تهران واقع است و 197 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
وعده، و از لغات ترکی است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شهرستان بیجار یا گروس، یکی از شهرستانهای یازده گانه استان پنجم کشور است و حدود و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: از طرف شمال خاور به بخشهای قیدار و ماه نشان از شهرستان زنجان، از طرف شمال باختر به بخش تکاب از شهرستان مراغه، از طرف باختر به بخش دیواندره از شهرستان سنندج، از طرف جنوب به بخش قروه از شهرستان سنندج، از طرف جنوب خاور به دهستان مهربان از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان، سه رشته کوهستان در این شهرستان وجود دارد، 1 - کوههای شمالی، در منتهی الیه شمالی شهرستان قرار گرفته بلندترین قلل رشتۀ مذکور به ترتیب از باختر به خاور قلۀ کوه امامزاده ایوب انصار به ارتفاع 2512 متر، قلۀ زرنیخ در شمال آبادی چیچکلویه ارتفاع 3030 متر، قلۀ کوه شاه نشین در شمال آبادی شاه نشین به ارتفاع 3200 متر است، 2 - کوههای مرکزی، بلندترین قلل رشتۀ مرکزی از شمال باختر به جنوب خاور عبارتند از کوه سرقیصه به ارتفاع 2346 متر، کوه نقاره کوب در شمال باختر شهر به ارتفاع 2234 و کوه پنجه علی در باختر شهر به ارتفاع 2407، کوه حمزه عرب در 9 کیلومتری خاور شهر بیجار به ارتفاع 2555، کوه تماشا در 20 کیلومتری جنوب خاور شهر بیجار به ارتفاع 2258 و کوه چنگ الماس بین دهستانهای پیرتاج و گاویازه به ارتفاع 2525 متر است، 3 - سومین رشته، کوههای جنوب شهرستان است، مرتفعترین قلل آن قلۀ کوه زیره کوه واقع در جنوب باختری نجف آباد به ارتفاع 2642 متر است، گودترین محل شهرستان آبادی کل قشلاق واقع در کنار رود خانه قزل اوزان و انتهای رودخانه است که 1372 متر از سطح دریا مرتفعتر است، رودخانه ها: سه رود خانه مهم در این شهرستان جاری است: رود خانه قزل اوزان، رودخانه تلوار، رودخانه گوه زن، شهرستان بیجار یا منطقه گروس از 7 دهستان تشکیل شده است، دهستان پیرتاج 40 آبادی 12 هزار سکنه، دهستان خسروآباد 49 آبادی 16 هزارسکنه، دهستان سیلتان 22 آبادی 7 هزار سکنه، دهستان سپاه منصور 35 آبادی 12 هزار سکنه، دهستان کرانی 59 آبادی 19 هزار سکنه، دهستان گاوبازه 15 آبادی 6 هزارسکنه، دهستان نجف آباد 55 آبادی 9 هزار سکنه، شهر بیجار یک آبادی ده هزار سکنه، جمعاً از 276 آبادی و 91هزار سکنه تشکیل شده است، شهر بیجار مرکز شهرستان گروس است و مرتفعترین شهر ایران است، جمعیت شهر در حدود ده هزارتن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان نهارجانات است که در بخش حومه شهرستان بیرجند واقع و دارای 217 تن سکنه است، مزرعۀ یکه درخت، رضا قلی، زیر کوه، مزرعۀ برج، رود گز، مزرعۀ قیس آباد، خوارستان و غفاریه جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
چوب گاوآهن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وجره.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بازار. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
میدان کارزار.
لغت نامه دهخدا
پناه جای، (ناظم الاطباء)، جای پناه و امن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
محلتی است بزرگ به مرو در پایین شهر. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 163 شود
لغت نامه دهخدا
پاک کردن غلات و حبوب از خاک و خاشاک بوسیلۀ غربال، (فرهنگ فارسی معین)،
- بوجاری کردن، گرفتن فضول گندم و جو و برنج با غربال، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوار
تصویر بوار
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده بو آنچه که دارای رایحه باشد، سخن کنایه آمیز که دارای معنیی غیر معنی ظاهر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
داروهای گرمی که در طعامها ریزند مانند فلفل و قرنفل و دارچین و امثال آنها توابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلجار
تصویر بلجار
ترکی دیسیات (وعده) پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوجاری
تصویر بوجاری
الک کردن غلات و حبوبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بودار
تصویر بودار
سخنی که در آن کنایه و منظوری غیر از ظاهر سخن، نهفته باشد
فرهنگ فارسی معین
برنج زار، شالی، شالیزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بویناک
متضاد: بی بو، سخن دوپهلو، سخن کنایه آمیز، مطلب کنایه دار، خطرزا، خطرآفرین، معنادار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاک کردن (غلات) ، غربال کردن (غلات و حبوبات)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوجاری کردن حبوبات و قلات
فرهنگ گویش مازندرانی
خسته و فرسوده
فرهنگ گویش مازندرانی
آنجاها
فرهنگ گویش مازندرانی
زمین شالی
فرهنگ گویش مازندرانی