جدول جو
جدول جو

معنی بواهد - جستجوی لغت در جدول جو

بواهد
(بَ هَِ)
از ’ب ه د’، بلاها و سختیها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
بواهد
بلاها و سختیها
تصویری از بواهد
تصویر بواهد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بواد
تصویر بواد
باشد، باد، بواد مثلاً زنده بواد، پاینده بواد، مرده بواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بواده
تصویر بواده
باده ها، در تصوف آنچه به طور ناگهانی از عالم غیب به قلب سالک وارد می شود، خواه موجب نشاط و سرور شود، خواه سبب غم و اندوه، جمع واژۀ باده و بادهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شواهد
تصویر شواهد
شاهده، شاهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوارد
تصویر بوارد
باردها، سردها، خنک ها، کنایه از بی مزه ها، کنایه از کسانی که معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق ها، در طب قدیم مزاج سردها، جمع واژۀ بارد
فرهنگ فارسی عمید
(بُ)
دعایی) بمعنی باشد و این الف، الف تمنا و دعا است چنانکه شواد بمعنی ان شأاﷲ. و مثال بماناد و نماناد که در دعا و نفرین گویند و بمیراد و نمیراد. (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
دی و فرودینت خجسته بواد
در هر بدی بر تو بسته بواد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
ترشی باشد که در برابر شیرینی است. (برهان). ترشی و حموضت و تیزی. (ناظم الاطباء) : باب چهارم از بخش نخستین از جزو دوم از گفتار سیوم از کتاب سیوم اندر شناختن منفعت و مضرت بوارد کامه ها و آچالها (آچارها) و آنچه بدین ماند و دفعمضرت آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون از انشاد این قصیده فراغ حاصل آمد مائده نهادند مزین به اصناف مطعوم و بوارد به وی راه گشاده. (تاریخ بیهق ص 161).
لغت نامه دهخدا
(نَ هَِ)
جمع واژۀ ناهد. رجوع به ناهد شود
لغت نامه دهخدا
(شَ هَِ)
جمع واژۀ شاهد. (اقرب الموارد). گواهان. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، جمع واژۀ شاهده. (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به شاهد و شاهده شود، (اصطلاح صوفیه) در اصطلاح صوفیه، هرچه دل حاضر آن است شاهد آن است و آن حاضر مشهود اوست و شواهد به صیغۀجمع بر مخلوق اطلاق شود و شاهد به صیغۀ مفرد بر حق تعالی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به شاهد شود.
- شواهد اشیاء، عبارت است از اختلاف اکوان بوسیلۀ احوال و اوصاف و افعال، مانند: مرزوق که گواهی دهد بر روزی رساننده و حی ّ که گواهی دهد بر میراننده و امثال آن. کذا فی الاصطلاحات الصوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- شواهد توحید، هرچه بر تعین خاص احدیت داشته باشد بدان از ماسوای خود متمایز شود چنانکه گفته اند: ففی کل شی ٔ له آیه - تدل علی انه واحد. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- شواهد حق، عبارت است از حقایق موجودات، چه آن حقایق گواه صدق بر هستی ایجادکننده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حقایق اکوان است که بر مکنون گواهی دهد. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
جمع واژۀ اوهد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روز دوشنبه. (آنندراج). رجوع به اوهد شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
جمع واژۀ بارد و بارده. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه در جامۀ خواب بول کند، مبتلا به بیماری دیابیطوس. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بَ دِهْ)
آنچه از عالم غیب بر دل آدمی بطور ناگهانی رسد و موجب بستگی یا گرفتگی دل شود. (کشاف اصطلاحات الفنون). ما یفجاء القلب من الغیب علی سبیل الوهله اما موجب فرح او ترح. (تعریفات جرجانی) (از اصطلاحات الصوفیه). آنچه بطور ناگهانی از غیب به قلب برسد خواه موجب فرح باشد و خواه سبب اندوه بواده گویند. (فرهنگ مصطلحات العرفاء سجادی ص 91)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شواهد
تصویر شواهد
گواهان، جمع شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواد
تصویر بواد
میرش مردن (فعل سوم شخص مفرد فعل دعایی از بودن) بود باشد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بارد بارده، سردی ها برنده ها جمع بارد و بارده. شمشیرهای بران، چیزهای سرد و خنک مبردات. یا مرهفات بوارد. شمشیرهای مرگ دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شواهد
تصویر شواهد
((شَ هِ))
جمع شاهد، گواه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوارد
تصویر بوارد
((بَ رِ))
جمع بارد، بارده، شمشیرهای بران، چیزهای سرد و خنک، غنیمت های با رنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بواد
تصویر بواد
((بُ))
فعل دعایی از بودن، بود، باشد
فرهنگ فارسی معین
بینات، ظواهر، گواه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد