جدول جو
جدول جو

معنی بوارج - جستجوی لغت در جدول جو

بوارج(بَ رِ)
جمع واژۀ بارجه. دریازنان. (یادداشت بخط مؤلف). دزدان دریایی: فقطع میدوهم لصوص الدیبل و البوارج اصحاب بیره. (الجماهر ص 48). و بین غب سرندیب فی ارض البوارج من الساحل. (الجماهر ص 173). رجوع به بارجه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوار
تصویر بوار
(پسرانه)
محل عبور در رودخانه (نگارش کردی: بوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوارد
تصویر بوارد
باردها، سردها، خنک ها، کنایه از بی مزه ها، کنایه از کسانی که معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق ها، در طب قدیم مزاج سردها، جمع واژۀ بارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوارح
تصویر بوارح
بادهایی که در تابستان می وزد، بادهای گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلارج
تصویر بلارج
لک لک، پرنده ای با پاهای بلند و گردن دراز و بال های بزرگ و دم کوتاه که روی درختان بلند و جاهای مرتفع لانه می گذارد و از حشرات و موش و مار تغذیه می کند، لقلق، حاجی لک لک
فرهنگ فارسی عمید
گروهی که در جنگ صفّین از بیعت علی بن ابی طالب خارج شدند و معتقد بودند مرتکب معاصی کبیره، کافر است و خروج بر امام ظالم را واجب می دانستند، کنایه از کافران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوارق
تصویر بوارق
بارقه، روشنایی، پرتو مثلاً بارقه ای از ایمان در او وجود دارد، برق زننده، درخشنده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
نسبتی است به بوریا که حصیر باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لقب حسن بن الربیع شیخ بخاری و مسلم. (منتهی الارب) (از لباب الانساب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
جمع واژۀ بارقه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). جمع بارقه که بمعنی چیز روشن و بمعنی درخشندگی و روشنی باشد. مشتق از بروق که بمعنی درخشیدن است. (غیاث) (آنندراج) : وشایم بوارق لطایف او از اظلال نیل آمال محروم نگردد. (تاریخ بیهق ص 1). این رساله... که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او ایراد کرده میشود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234 چ اول). هذه الاشراقات و البوارق و اللوایح. (حکمت اشراق ص 254).
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
تخت. (شرفنامۀ منیری). تختی است که برای زن حامله موقع وضع حمل درست نمایند. (از شعوری ج 1 ص 171). تخت آرامش زنان. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
جمع واژۀ بائجه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بائجه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
جمع واژۀ بارد و بارده. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، آنکه در جامۀ خواب بول کند، مبتلا به بیماری دیابیطوس. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
ترشی باشد که در برابر شیرینی است. (برهان). ترشی و حموضت و تیزی. (ناظم الاطباء) : باب چهارم از بخش نخستین از جزو دوم از گفتار سیوم از کتاب سیوم اندر شناختن منفعت و مضرت بوارد کامه ها و آچالها (آچارها) و آنچه بدین ماند و دفعمضرت آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون از انشاد این قصیده فراغ حاصل آمد مائده نهادند مزین به اصناف مطعوم و بوارد به وی راه گشاده. (تاریخ بیهق ص 161).
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
جمع واژۀ بارح، باد گرم تابستان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیماری دیابیطوس. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
کسانی که ده یک بدون اذن از مردمان می گیرند. (از تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ رِ)
جمع واژۀ خارجه، خارجی. (یادداشت مؤلف). خارجیها، خوارج المال، کنیز. ماده اسب. ماده خر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دوارج الدابه، پای های ستور. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پایهای ستور. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بوریافروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
پرنده ایست که آنرا لک لک خوانند. (برهان) (از آنندراج). لقلق. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به لک لک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
جوالیقی از ابن درید نقل کرده که فارسیان آن را بیش باره گویند و شبارق معرب آنست و لحم شبارق گوشت خرد شده است که آن را پزندو شبارقات گوشتهای خرد کرده است که بشکل های گوناگون پخته میشود و شفارج و فیشفارج و بشارج تلفظ عامه است. رجوع به المعرب جوالیقی ص 204 س 9 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلارج
تصویر بلارج
پارسی تازی گشته بلارج لک لک سپید لکلک
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خارجه، خارجی نام فرقه ای از مسلمین، گروهی از سپاهیان علی ابن ابیطالب (ع) که بعد از فریب خوردن ابو موسی اشعری از عمرو بی عاص، از بیت امیرالمومنین (ع) خارج شدند و آغاز مخالفت کردند
فرهنگ لغت هوشیار
یا دفتر اوارج. دفتری که در آن اقلام مختلف هزینه و در آمد را جداگانه وارد میکردند و در آن مخارجی را که از محل عواید مختلف مالیاتی و وجوه دیگر بعمل میامد نشان میدادند، دفتری که در آن میزان بدهی هر یک از موء دیان مالیات و اقساطی را که آنان بابت بدهی مالیات خود می پرداختند ثبت میشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوارج
تصویر دوارج
جمع دارجه، پاهای ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوارح
تصویر بوارح
جمع بارح، بادهای گرم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بارد بارده، سردی ها برنده ها جمع بارد و بارده. شمشیرهای بران، چیزهای سرد و خنک مبردات. یا مرهفات بوارد. شمشیرهای مرگ دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوارز
تصویر بوارز
به گونه رمن ابر پوست چون موی و پر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع بارقه، درخش ها تابان ها تابش ها جمع بارق و بارقه درخشها رخشنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بواری
تصویر بواری
بالاج فروش (بلاج بوریا آنندراج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوار
تصویر بوار
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
((خَ رِ))
جمع خارجه. گروهی از سپاهیان امام علی (ع) که در جنگ صفین از بیعت با آن حضرت خارج شدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوارد
تصویر بوارد
((بَ رِ))
جمع بارد، بارده، شمشیرهای بران، چیزهای سرد و خنک، غنیمت های با رنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلارج
تصویر بلارج
((بَ رَ))
لک لک
فرهنگ فارسی معین
بارقه ها، درخش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد