نوعی گل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، بهمن، گل بهمن، بهمنان
نوعی گُل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگُل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گُل می دهد، بَهمَن، گُلِ بَهمَن، بَهمَنان
بهمنگان، روز بهمنجنه یعنی روز دوم از بهمن ماه برای مثال اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بود / فرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه (منوچهری - ۹۷)، اندر آمد ز در حجرۀ من صبحدمی (انوری - ۴۱۵)
بهمنگان، روز بهمنجنه یعنی روز دوم از بهمن ماه برای مِثال اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بُوَد / فرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه (منوچهری - ۹۷)، اندر آمد ز در حجرۀ من صبحدمی (انوری - ۴۱۵)
جشنی که ایرانیان قدیم، تا چند قرن پس از اسلام، در روز دوم بهمن، به واسطۀ توافق نام روز با نام ماه می گرفته اند و در این روز انواع خوراک ها پخته و مهمانی می کرده اند، بهمن روز
جشنی که ایرانیان قدیم، تا چند قرن پس از اسلام، در روز دوم بهمن، به واسطۀ توافق نام روز با نام ماه می گرفته اند و در این روز انواع خوراک ها پخته و مهمانی می کرده اند، بهمن روز
نوعی گل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، بهمنین، گل بهمن، بهمن
نوعی گُل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگُل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گُل می دهد، بَهمَنَین، گُلِ بَهمَن، بَهمَن
پسر بزرگ وشمگیر زیاری مکنی به ابومنصور. در طبرستان بجای پدر نشست ولی جمعی از بزرگان با پسر کوچکتر وشمگیر بنام قابوس بیعت کردند. بهستون ناچار به پناه رکن الدولۀ دیلمی رفت و از طرف او مأمور طبرستان شد و رکن الدوله دختر بهستون را بزنی گرفت و آن زن مادر عضدالدوله معروف است. (357-366 هجری قمری) (فرهنگ فارسی معین)
پسر بزرگ وشمگیر زیاری مکنی به ابومنصور. در طبرستان بجای پدر نشست ولی جمعی از بزرگان با پسر کوچکتر وشمگیر بنام قابوس بیعت کردند. بهستون ناچار به پناه رکن الدولۀ دیلمی رفت و از طرف او مأمور طبرستان شد و رکن الدوله دختر بهستون را بزنی گرفت و آن زن مادر عضدالدوله معروف است. (357-366 هجری قمری) (فرهنگ فارسی معین)
سلاطین بهمنی شاهاگلبرگه. سلسله ای از سلاطین که در دکن و نواحی مجاور آن (هندوستان) از 748- 933 هجری قمری حکومت کرده اندو مؤسس این سلسله حسن بود که با عنوان علاءالدین گانگو بهمنی بر تخت سلطنت نشست. (فرهنگ فارسی معین)
سلاطین بهمنی شاهاگلبرگه. سلسله ای از سلاطین که در دکن و نواحی مجاور آن (هندوستان) از 748- 933 هجری قمری حکومت کرده اندو مؤسس این سلسله حسن بود که با عنوان علاءالدین گانگو بهمنی بر تخت سلطنت نشست. (فرهنگ فارسی معین)
نمایندۀراه. (ناظم الاطباء). نمایندۀ راه که به تازیش هادی خوانند. (شرفنامۀ منیری). رهبر. راهبر. مرشد. راهنمون. راهنما. رهنمایی. (یادداشت مؤلف) : چه گفتند در داستان دراز نباشد کس از رهنمون بی نیاز. ابوشکور. همی رفت و پیش اندرون رهنمون جهاندیده ای نام او شیرخون. فردوسی. خجسته ذوفنونی رهنمونی که در هر فن بود چون مرد یک فن. منوچهری. چنین گفت گشتاسب با رهنمون که روزی به پیشه نگردد فزون. اسدی. ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود. خاقانی. گر دیده بده ست رهنمون دل من در گردن دیده باد خون دل من. ؟ (از سندبادنامه ص 325). ، ناخدا و ملاح، بدرقه، حاجب، نقیب. (ناظم الاطباء). رجوع به راهنمون شود
نمایندۀراه. (ناظم الاطباء). نمایندۀ راه که به تازیش هادی خوانند. (شرفنامۀ منیری). رهبر. راهبر. مرشد. راهنمون. راهنما. رهنمایی. (یادداشت مؤلف) : چه گفتند در داستان دراز نباشد کس از رهنمون بی نیاز. ابوشکور. همی رفت و پیش اندرون رهنمون جهاندیده ای نام او شیرخون. فردوسی. خجسته ذوفنونی رهنمونی که در هر فن بود چون مرد یک فن. منوچهری. چنین گفت گشتاسب با رهنمون که روزی به پیشه نگردد فزون. اسدی. ز رهنمون بدی نیک ترس خاقانی که رهنمون چو بد آید رهت نمونه شود. خاقانی. گر دیده بُده ست رهنمون دل من در گردن دیده باد خون دل من. ؟ (از سندبادنامه ص 325). ، ناخدا و ملاح، بدرقه، حاجب، نقیب. (ناظم الاطباء). رجوع به راهنمون شود
نام روز دویم است از ماه بهمن و عجمان در این روز عید کنند و جشن سازند بنابر قاعده کلیه که نزد ایشان ثابت است که چون نام روز با نام ماه موافق آید عید باید کردن و آنرا بهمنجه نیز گویند، گویند دراین روز سپند را با شیر باید خورد بجهت زیادتی حافظه و در بعضی از بلاد در این روز مهمانی کنند بطعامی که در آن جمیع حبوبات باشد و بعضی گویند نام روز دویم از هر ماه شمسی. (برهان). روز دوم ماه بود بقول پارسیان و بقول دیگر روز دوم بود از بهمن ماه و پادشاهان عجم این روز را بفال نیکو داشتندی و بهمن سرخ و زرد سر همه چیز بیفشاندندی. (صحاح الفرس) : فرخش باد و خداوندش فرخنده کناد عید فرخندۀ بهمنجنه و بهمن ماه. فرخی. بجوش اندرون دیگ بهمنجنه بگوش اندرون بهمن و قیصران. منوچهری. رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه ای درخت ملک، عزت بار و بیداری تنه. منوچهری. اندرآمد ز در حجرۀ من صبحدمی روز بهمنجنه یعنی دویم از بهمن ماه. انوری.
نام روز دویم است از ماه بهمن و عجمان در این روز عید کنند و جشن سازند بنابر قاعده کلیه که نزد ایشان ثابت است که چون نام روز با نام ماه موافق آید عید باید کردن و آنرا بهمنجه نیز گویند، گویند دراین روز سپند را با شیر باید خورد بجهت زیادتی حافظه و در بعضی از بلاد در این روز مهمانی کنند بطعامی که در آن جمیع حبوبات باشد و بعضی گویند نام روز دویم از هر ماه شمسی. (برهان). روز دوم ماه بود بقول پارسیان و بقول دیگر روز دوم بود از بهمن ماه و پادشاهان عجم این روز را بفال نیکو داشتندی و بهمن سرخ و زرد سر همه چیز بیفشاندندی. (صحاح الفرس) : فرخش باد و خداوندش فرخنده کناد عید فرخندۀ بهمنجنه و بهمن ماه. فرخی. بجوش اندرون دیگ بهمنجنه بگوش اندرون بهمن و قیصران. منوچهری. رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه ای درخت ملک، عزت بار و بیداری تنه. منوچهری. اندرآمد ز در حجرۀ من صبحدمی روز بهمنجنه یعنی دویم از بهمن ماه. انوری.
مرادف فلان است چنانکه گویند فلان و بهمون. (آنندراج). رجوع به بهمان شود، خوب و حسین. (منتهی الارب) (آنندراج). خوب. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از اقرب الموارد) : مر کراهت در دل مرد بهی چون درآید زآفتی نبود تهی. مولوی. ، زیبا. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - بهی پیکر، خوب روی و خوب صورت ونیکوشکل و خوش اندام. (ناظم الاطباء) : بدو گفت شخصی بهی پیکری گمانم چنانست کاسکندری. نظامی. - بهی پیکری: چو آن هر سه پیکر بدان دلبری که برد از دو پیکر بهی پیکری. نظامی. - بهی رو، خوش رو. خوب رو: طبیب بهی روی با آب و رنگ ز حلم خدا نوشدارو بچنگ. نظامی. - بهی طلعت، آنکه طلعت و روی زیبا دارد: ملک زاده ای بود در شهر مرو بهی طلعتی چون خرامنده سرو. نظامی
مرادف فلان است چنانکه گویند فلان و بهمون. (آنندراج). رجوع به بهمان شود، خوب و حسین. (منتهی الارب) (آنندراج). خوب. (ناظم الاطباء) (غیاث) (از اقرب الموارد) : مر کراهت در دل مرد بهی چون درآید زآفتی نبود تهی. مولوی. ، زیبا. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). - بهی پیکر، خوب روی و خوب صورت ونیکوشکل و خوش اندام. (ناظم الاطباء) : بدو گفت شخصی بهی پیکری گمانم چنانست کاسکندری. نظامی. - بهی پیکری: چو آن هر سه پیکر بدان دلبری که برد از دو پیکر بهی پیکری. نظامی. - بهی رو، خوش رو. خوب رو: طبیب بهی روی با آب و رنگ ز حلم خدا نوشدارو بچنگ. نظامی. - بهی طلعت، آنکه طلعت و روی زیبا دارد: ملک زاده ای بود در شهر مرو بهی طلعتی چون خرامنده سرو. نظامی
نام گلی است مشابه زعفران. (آنندراج). تثنیۀ بهمن. بهمن سرخ و سفید. (یادداشت بخط مؤلف). بهمنا. بهمن سرخ و بهمن سپید. (ناظم الاطباء). و رجوع به بهمن و بهمنا شود
نام گلی است مشابه زعفران. (آنندراج). تثنیۀ بهمن. بهمن سرخ و سفید. (یادداشت بخط مؤلف). بهمنا. بهمن سرخ و بهمن سپید. (ناظم الاطباء). و رجوع به بهمن و بهمنا شود
دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. کوهستانی و معتدل است. سکنه آن 413 تن، آب از قنات، محصول غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی چادرشب و ابریشم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایرانج 9)
دهی است از دهستان بارمعدن بخش سرولایت شهرستان نیشابور. کوهستانی و معتدل است. سکنه آن 413 تن، آب از قنات، محصول غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و صنایع دستی چادرشب و ابریشم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایرانج 9)