جدول جو
جدول جو

معنی بهمنش - جستجوی لغت در جدول جو

بهمنش
(پسرانه)
وهمنش، کسی که دارای راه و روش نیکویی است
تصویری از بهمنش
تصویر بهمنش
فرهنگ نامهای ایرانی
بهمنش
(بِ مَ نِ)
وهمنش. دارای منش نیک. دارندۀ اندیشۀ خوب. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به منش شود
لغت نامه دهخدا
بهمنش
خوشخو
تصویری از بهمنش
تصویر بهمنش
فرهنگ لغت هوشیار
بهمنش
((بِ مَ نِ))
وهمنش، دارای منش نیک، دارای اندیشه خوب
تصویری از بهمنش
تصویر بهمنش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وهمنش
تصویر وهمنش
(پسرانه)
بهمنش، کسی که دارای راه و روش نیکویی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهمن
تصویر بهمن
(پسرانه)
نیک اندیش، برف انبوه که از کوه فرو ریزد، پسر و جانشین اسفندیار، نام ماه یازدهم از سال شمسی، نام فرشته نگهبان چهارپایان سودمند، نام روز دوم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام یکی از لحنهای قدیم موسیقی ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بدمنش
تصویر بدمنش
بدخو، بدسرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برمنش
تصویر برمنش
خودپسند، متکبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهمن
تصویر بهمن
ماه یازدهم از سال خورشیدی، ماه دوم زمستان، تودۀ برف که در اثر وزش باد در قسمتی از کوه جمع می شود و ناگهان سرازیر می گردد
نوعی گل سفید رنگ با بوتۀ پرخار و برگ های دراز و بریده و ریشۀ شبیه زردک که در جنگل ها و کوه ها می روید و در زمستان و میان برف گل می دهد، گل بهمن، بهمنان، بهمنین
روز دوم از هر ماه خورشیدی، در آیین زردشتی فرشتۀ موکل بر چهارپایان مفید که ماه بهمن و روز بهمن به نام اوست
بهمن سرخ: در علم زیست شناسی گیاهی علفی و پایا با ساقه های پرشاخه و گل های چهارتایی
بهمن سفید: در علم زیست شناسی ریشۀ گیاه بهمن
بهمن گردی: ذرات فراوان برف به حالت غبار که به واسطۀ وزش باد به شکل گردباد درمی آید و گاهی تلفات زیاد وارد می کند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ مَ)
نام دوایی است.
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
نام ماه یازدهم از هر سال شمسی. (برهان) (ناظم الاطباء). ماه یازدهم است از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمستان. (آنندراج). نام ماه یازدهم از سال شمسی. (رشیدی). ماه یازدهم باشد از سال شمسی و آن ماه دوم است از فصل زمستان که مدت ماندن نیر اعظم بود در برج دلو و در دهم این ماه جشن سده بود. (جهانگیری) :
به تن ژنده پیل و به جان جبرئیل
به کف ابر بهمن به دل رود نیل.
فردوسی.
پس آنگه سوی خان قارن شدند
همه دیده چون ابر بهمن شدند.
فردوسی.
فرخش باد و خداوندش فرخنده کناد
عید فرخنده و بهمنجنه و بهمن ماه.
فرخی.
چنان کز روی دریا بامدادان
بخار آب خیزد ماه بهمن.
منوچهری.
همی راز گویند تا روز هر شب
ازیرا ز بهمن گل آزار دارد.
ناصرخسرو.
ماه بهمن نبید باید خورد
ماه بهمن نشاط باید کرد.
مسعودسعد.
نی نی که با غم است مرا انس لاجرم
مریم صفت بهار به بهمن درآورم.
خاقانی.
ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصل بهار
که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
در اوستا ’وهومنا’ پهلوی ’وهومن’ مرکب از دو جزو ’وهو’ بمعنی خوب و نیک و مند از ریشه ’من’ بمعنی منش پس بهمن بمعنی به منش و نیک اندیش، نیک نهاد. طبری (ج 2 ص 4) گوید: ’تفسیر بهمن بالعربیه ’الحسن النیه’ وی یکی از امشاسپندان و نخستین آفریده آهورمزداست. در جهان روحانی مظهر اندیشۀ نیک و خرد و دانائی خداست. دومین ماه زمستان و یازدهمین ماه سال شمسی بنام او بهمن خوانده میشود. و نیز دومین روز از هر ماه خورشیدی بدو نسبت دارد و همچنین بهمن گیاهی است که بقول بیرونی و اسدی طوسی مخصوصاً در جشن بهمنجنه خورده میشد. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
نام چشمه ای است در جرجان که چون آب از آنجا بردارند و بر کرمی که در توابع آنجاست پای نهند تمام آن آبی که برداشته اند شور و تلخ شود اگرچه یک کس پا نهاده و صد کس آب برداشته باشند. (برهان) (از ناظم الاطباء). این نام در معجم البلدان و مجمل التواریخ و حدودالعالم نیست و در قابوسنامه صص 28- 29 آمده: روزی از ولایت ما سخن می پرسید (امیر باالسوار) و عجایب های هر ناحیت می برفت، می گفتم بروستای گرگان دیهی است در کوهپایه و چشمه ای است از دیه دور، و زنان که آب آرند جمع شوند، هرکس با سبوی و از آن چشمه آب برگیرند و سبوی بر سر نهند و بازگردند، یکی از ایشان بی سبوی همی آید و بر راه اندر همی نگرد و کرمی است سبز اندر زمین های آن دیه، هرکجا از آن کرم می یافت از راه بیک سو می افکند، تا آن زنان پای بر کرم ننهند که اگر یکی از ایشان پای بر آن کرم نهد و کرم بمیرد آن آب که در سبوی بر سر دارند در حال گنده شود، چنانکه بباید ریختن و بازگشتن و سبوی شستن و دیگر باره آب برداشتن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ نِ)
به لغت زند و پازند کسی را گویند که گفتار و کردار و زبان و دل او با حق تعالی راست و درست باشد. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وِ مَ نِ)
بهمنش. با منش نیکو. خوشخوی و خوب طبیعت، چه واو وباء در پارسی تبدیل یابند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ نَ)
لقب عام ملوک نسا و ابیورد. (آثارالباقیه)
لغت نامه دهخدا
(بَمَ نَ / نِ)
همان بادافراه و قیل با بای فارسی (پهمنه) و آن چوبکی تراشیده را گویند که بچگان رشته در آن پیچیده گردانند، هندش لتو نامند. (آنندراج). چرخه. (ناظم الاطباء). و رجوع به بهنه و پهنه شود، نگاه که بعربی نظر خوانند، و به این معنی نهور نیز آمده است. (برهان) (از آنندراج) (انجمن آرا). نگاه و نظر. (ناظم الاطباء). رجوع به بهون شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
سلاطین بهمنی از سال 748 تا 933 هجری قمری در قسمتی از دکن حکومت کردند. مؤسس این سلسله حسن کانگو از افغانانی است که در خدمت یکی از براهمه دهلی بسر میبرد در سال 748 هجری قمری شروع و آخرین آنها کلیم آشاه است که در سال 933 منقرض گردید. ممالک این سلسله بین پنج سلسلۀ دکن تقسیم شد. (از تاریخ طبقات سلاطین لین پول صص 28- 289). و رجوع به بهمنیان و گلبرگه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
نام یکی از دهستانهای بخش میناب است که در شهرستان بندرعباس واقع است. این دهستان در جنوب خاوری میناب واقع است و محدود است از شمال بدهستان پائین شهر، از خاور بدهستان حومه، از جنوب بدهستان دهو، از باختر بدهستان شمیل و از 9 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. جمعیت آن 7890 تن است مرکز دهستان قریۀ بهمنی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
منسوب به ماه بهمن:
ای ابر بهمنی نه بچشم من اندری
تن زن زمانکی و بیاسا و کم گری.
فرخی، خوشنما نمودن، غلبه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). برتر شدن از یاران. (از اقرب الموارد) ، افزون آمدن روشنی ماه برفروغ دیگر ستارگان. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ نِ)
بداندیش.
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ نِ)
متکبر. بانخوت. معجب. (یادداشت دهخدا) :
چو برگشت ازو برمنش گشت و مست
چنان دان که هرگز نیاید بدست.
فردوسی.
بر آن چرب دستی رسیده بکام
یکی برمنش مردمانی بنام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ماه یازدهم از سال خورشیدی که ماه دوم از فصل زمستان می باشد و توده برف را گویند که در اثر وزش باد در بالای کوه جمع شده ناگهان سرازیر می گردد نامیده می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برمنش
تصویر برمنش
با نخوت، معجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهمن
تصویر بهمن
((بَ مَ))
یکی از امشاسپندان، دوّمین روز از هر ماه خورشیدی، یازدهمین ماه سال خورشیدی و دومین ماه زمستان، توده بزرگ برفی که در اثر صدا یا هر محرک دیگر از کوه فرو می ریزد، از الحان قدیم ایرانی، گیاهی دو ساله و سبز
فرهنگ فارسی معین
بدسگال، بدنفس، بدنهاد، بدذات، خبیث، کج نهاد
متضاد: نیک منش، نیک نهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خودخواه، خودپسند، مغرور، متکبر، پرافاده، متفرعن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برف، کولاک، جدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهمن: بدبختی دفن شدن در زیر بهمن: شکست خوردن - لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب