جدول جو
جدول جو

معنی بهشماری - جستجوی لغت در جدول جو

بهشماری
ترجیح
تصویری از بهشماری
تصویر بهشماری
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیشماری
تصویر بیشماری
بیحسابی بی اندازه بودن، بسیار زیاد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به شماره
تصویر به شماره
به تعداد
فرهنگ واژه فارسی سره
عمل و شغل بخشدار، محلی که بخشدار در آن امور حوزه خود را اداره کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهرمانی
تصویر بهرمانی
پارسی تازی شده بهرمان یا کند سرخ (یا کند یاقوت) نوعی یاقوت سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشماری
تصویر سرشماری
شمارش و تعیین کردن عده نفوس یک کشور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشماری
تصویر سرشماری
شمردن و تعیین کردن عدۀ نفوس یک شهر یا یک کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشداری
تصویر بخشداری
عمل و شغل بخشدار، محلی که بخشدار در آن حوزه خود را اداره کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرشماری
تصویر سرشماری
((سَ. شُ))
شمارش افراد یک شهر یا کشور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشداری
تصویر بخشداری
شغل و عمل بخشدار، اداره ای که بخشدار در آنجا به کارهای مربوط به بخش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهرمانی
تصویر بهرمانی
به رنگ بهرمان، سرخ، برای مثال چو پیروزه گشته ست غم کش دل من / ز هجران آن دو لب بهرمانی (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشیاری
تصویر هشیاری
اخطار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بشکاری
تصویر بشکاری
زراعت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
ناتندرستی ناخوشی مرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشمار
تصویر بیشمار
زیاده، بسیار، بی حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشمار
تصویر بیشمار
بی حساب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بهیاری
تصویر بهیاری
عنوان و درجه بهیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهداری
تصویر بهداری
وزارت خانه ای که بکارهای مربوط به بهداشت رسیدگی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکاری
تصویر بشکاری
کشت کاری، زراعت، کشت وکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشیاری
تصویر هشیاری
خردمندی بجابودن عقل: (چوفردا بهشیاری این بشنوی به پیروزی دادگر بگروی) (شا. بخ. 1630: 6)، حزم، زرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
وزارت یا اداره ای که عهده دار رسیدگی به امور بهداشت و سلامتی مردم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیشمار
تصویر بیشمار
((شُ))
بی حساب، بی اندازه، بسیار زیاد
فرهنگ فارسی معین
سازمان یا اداره ای که به کارهای مربوط به بهداشت مردم رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهیاری
تصویر بهیاری
شغل و درجۀ بهیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
رنجوری، ناخوشی، مرض
بیماری ارثی: در پزشکی هر یک از بیماری هایی که به وسیلۀ پدر و مادر یا اجداد به فرد منتقل می شود
بیماری های زهروی: در پزشکی بیماری های مقاربتی، از قبیل سوزاک و سیفلیس
بیماری عفونی: در پزشکی مرضی که به واسطۀ میکروب مخصوص عارض می شود و با تماس مستقیم یا غیر مستقیم قابل انتقال به دیگری است
بیماری مقاربتی: در پزشکی هر یک از بیماری هایی که به وسیلۀ آمیزش جنسی با شخص بیمار به فرد منتقل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیماری
تصویر بیماری
Ailment, Illness, Morbidity, Sickness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
недуг , болезнь , заболеваемость
دیکشنری فارسی به روسی
Erkrankung, Krankheit, Morbidität
دیکشنری فارسی به آلمانی
недуга , хвороба , захворюваність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
dolegliwość, choroba, chorobowość
دیکشنری فارسی به لهستانی
dolencia, enfermedad, morbilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی