جدول جو
جدول جو

معنی بهش - جستجوی لغت در جدول جو

بهش
مقل، صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، خشل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، وقل، راحة الاسد
تصویری از بهش
تصویر بهش
فرهنگ فارسی عمید
بهش
(بَ)
رجل بهش، مرد هشاش بشاش. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
بهش
(بَ)
مقل تازه را نامند. (از تحفۀ حکیم مؤمن). میوۀ درختی است که صمغ آنرا مقل گویند وقتی که تر و تازه باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). مقل تر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زلفنج. رطب المقل. (ابن البیطار). میوۀ درختی که صمغ آن مقل است. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
بهش
(بَ)
حجاز است بدان جهت که مقل آنجا می روید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلاد حبش (بهش ؟) حجاز باشد زیرا که میوۀ مقل در وی بسیار می شود. (آنندراج). منه ’ان اباموسی لم یکن من اهل البهش’، ای الحجاز. (اقرب الموارد). منه الحدیث ’انه قال لرجل من اهل البهش انت’، ای من اهل الحجاز انت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بهش
(بِ هَُ)
مخفف بهوش:
چو پاک آفریدت بهش باش پاک
که ننگست ناپاک رفتن بخاک.
سعدی.
اگردر جوانی زدی دست و پای
در ایام پیری بهش باش و رای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
بهش
((بَ))
مرد خندان و گشاده رو
تصویری از بهش
تصویر بهش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهشته
تصویر بهشته
(دخترانه)
بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهشاد
تصویر بهشاد
(پسرانه)
خوشحال وشاد، مرکب از به (بهتر یا خوب) + شاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهشید
تصویر بهشید
(دخترانه)
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + شید (روشنایی یا خورشید)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهشت
تصویر بهشت
(دخترانه)
فردوس، جنت (نگارش کردی: بهههشت)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهشت
تصویر بهشت
جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، جنّت، فردوس، مینو، گشتا، سبزباغ، ارم، باغ ارم، باغ بهشت، رضوان، سرای جاوید، اعلا علّیین، خلد، باغ خلد، خلدستان، دارالخلد، دار قرار، دارالقرار، دارالسّرور، دارالسّلام، دارالنّعیم، علّیین، فردوس اعلا، قدس، نعیم
جایی که از خوبی و خرمی نظیر نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهشتی رو
تصویر بهشتی رو
خوب رو، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهشتی
تصویر بهشتی
مربوط به بهشت، کنایه از مورد پسند، برای مثال خیز ای بت بهشتی آن جام می بیار / کاردیبهشت کرد جهان را بهشت وار (عمعق - ۱۶۲)اهل بهشت مثلاً حوری بهشتی، نیکوکار، نوعی انگور
فرهنگ فارسی عمید
(بِ هَِ)
دهی از دهستان خرقان غربی است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 942 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1) ، در هندوستان ضریطه طوری را گویند که همراه اهل دول باشد و زر خیرات و کاغذهای ضروری در آن بود لیکن بدین معنی در کتب لغت و تواریخ یافت نشد. (آنندراج). نکاب و جزودان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ)
در اوستا ’وهیشته’ از ریشه ’وهو’ صفت تفضیلی است برای موصوف محذوف که ’انگهو’ (خوب) و ’ایشت’ (علامت تفضیل) یعنی خوشتر، نیکوتر و آن (جهان هستی) باشد و جمعاً یعنی جهان بهتر، عالم نیکوتر، ضد دژنگهو = دوزخ پهلوی و ’وهیشت’ فردوس. خلد. جنت. جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دارالجزای مردمان نیکوکار. (آنندراج). جنت. خلد. دارالسلام. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). فردوس. ظلال. یسری. مینو. (یادداشت مؤلف). حظیرۀ قدس. (مهذب الاسماء). جایی خوش آب وهوا و فراخ نعمت و آراسته که نیکوکاران پس از مرگ در آن مخلد باشند. جنت. فردوس. خلد. (فرهنگ فارسی معین) :
عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحراچو روی حورا.
کسایی.
بهشت است اگر بگرود جای اوی
نگر تا چه آید کنون رای اوی.
فردوسی.
فروزنده گیتی بسان بهشت
جهان گشته آباد وهر جای کشت.
فردوسی.
سرایی دیدم چون بهشت آراسته. (تاریخ بیهقی). پس بشارت داد پروردگار ایشان را برحمت خود آمرزش و بهشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
نیستی آگاه تو هیچ از بهشت
خود چه کنی گرنه فری راستین.
ناصرخسرو.
هر که رود برره خرم بهشت
بی شک جز عقل نباشد عصاش.
ناصرخسرو.
فردا به بهشت گشته سیراب
در کوثر مصطفات جویم.
خاقانی.
از عارض و روی و زلف داری
طاوس و بهشت و مار باهم.
خاقانی.
- امثال:
بهشت آنجاست کآزاری نباشد.
بهشت به سرزنشش نمی ارزد.
بهشت را به بها نمی دهند ببهانه میدهند.
بهشت را بهشتی اگر دنیا را بهشتی.
بهشت را نتوان یافتن رایگان.
بهشت زیر پای مادران باشد.
سبکباری از بهشت آمده است.
مثل بهشت شداد.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ می ی)
منسوب به طایفۀبهشمیه. (الانساب سمعانی). رجوع به مادۀ بعد شود، در صفات کمر مستعمل است. (آنندراج) :
دست طمع برید ز نخل حیات خویش
هرکس که دوراز آن کمر بهله دار ماند.
فطرت (از آنندراج).
مگذر ز حسن ترک که در گوشمال دل
دستی دگر بود کمر بهله دار را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ می یَ)
گروهی از فرقۀ معتزله و از یاران ابوهاشم جبائی میباشد. ابوهاشم از پدرش بچند جهت کناره جویی کرد و به آن مسائل معتقد بود. (از کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(بِ شَ)
نام قدیم آن اشرف در 25 کیلومتری شمال خاوری ساری و 78 کیلومتری باختر گرگان و 8 کیلومتری جنوب خلیج میان کاله. این شهر از بناهای دورۀ صفویه است و از بناهای آن دوره قصر صفی آباد واقع در دوکیلومتری جنوب باختری شهر روی ارتفاعات مسلط به شهر است در تحولات بیست سال دورۀ رضا شاه مورد توجه واقع شد و قصر صفی آباد و بناهای باغشاه تعمیر اساسی گردید خیابانهای جدید احداث گردید. کار خانه مهم چیت سازی و کار خانه پنبه پاک کنی و بناهای متعدد دیگر برای کارمندان و کارگران کارخانه و همچنین بنای ایستگاه راه آهن و لوله کشی آب چشمه عمارت در خیابانها و کارخانه و ایستگاه تغییرات زیادی به آن شهرداده و یکی از شهرهای زیبای شمال محسوب می گردد. جمعیت شهر در حدود دوازده هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از شهرستان ساحلی استان دوم مازندران جنوب شمالی بحر خزر. فعلاً مشتمل بر سه بخش حومه گلوگاه و پانه سر است در اسفندماه 1333 هجری شمسی بخش بهشهر از شهرستان ساری مجزا و به شهرستان تبدیل گردید. مرکز شهرستان بهشهر است. (از دایرهالمعارف فارسی) ، پیشوای قوم که سردار باشد. (غیاث). مهتر. (مهذب الاسماء). مهتر جامع هر گونه خیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگ طایفه. مهتر قوم. (فرهنگ فارسی معین) ، خوش منش. ج، بهالیل. (مهذب الاسماء) ، نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین)
بخش بهشهر در قسمت خاوری شهرستان ساری واقع شده است و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است: از طرف شمال خلیج میانکاله، از خاور بخش بندر گز، از جنوب بخش چهار دانگه از بخش مرکزی ساری. قسمت شمال بخش دشتی است که بخلیج منتهی میشود قسمت جنوبی کوهستانی جنگلی است که بین دشت ودهستان نحکش و شهریاری واقع گردیده است. این بخش ازسه دهستان بشرح زیر تشکیل گردیده است: 1- دهستان پنجهزاره دارای 16 آبادی و جمعیت آن 16000 تن است. 2- دهستان کلباد دارای 9 آبادی و جمعیت آن 5700 تن است. 3- دهستان بخکش دارای 20 آبادی و جمعیت آن 4500 تن است. جمع آبادی های آن 45 و کل جمعیت 23200 تن است
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراهم آمدن قوم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَهَْ هََ)
سریع. (ذیل اقرب الموارد). سیر مبهش،سیر سریع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ)
کنایه از دنیا است:
چوسرو باش تهیدست فارغ از هر بد
چو نخل باش ستوده در این بهشت آباد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ)
دهی از دهستان کشکوئیه است که در شهرستان رفسنجان واقع شده است. دارای 400 تن سکنه می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ)
بهشت آئین. بهشت گونه. بهشت مانند: خدم مجلس بهشت آسایش تحیر عقول غلمان دارالسرور. (حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
(بِ هَِ)
مانند بهشت. بهشت آسا. (ناظم الاطباء) :
بهشت آئین سرایی را بپرداخت
ز هر گونه در او تمثالها ساخت.
رودکی.
در آن مرغزار بهشت آئین خیمه ها زدند. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهشت
تصویر بهشت
باغی که از خوشی و خرمی نظیر نداشته باشد، جنت، فردوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهشت آسا
تصویر بهشت آسا
بهشت آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهشت آیین
تصویر بهشت آیین
مانند بهشت بهشت آسا: باغی بهشت آسا: باغی بهشت آیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهشتن
تصویر بهشتن
رها کردن، از دست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهشتی روی
تصویر بهشتی روی
خوبرو، خوش صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهش
تصویر تبهش
فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهشتی
تصویر بهشتی
اهل بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
((بِ هِ))
جایی خوش آب وهوا و سرسبز و خرم و سرشار از خوبی ها و لذت ها که پاداش پس از مرگ است، فردوس، جنت، مینو، خلد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهشماری
تصویر بهشماری
ترجیح
فرهنگ واژه فارسی سره
ارم، پردیس، جنان، جنت، خلد، دارالسلام، رضوان، فردوس، مینو، نعیم
متضاد: دوزخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند رضوان در برابر او خرم و شادمان است، دلیل که از کسی خرم و شادمان شود و نعمت یابد. اگر بیند در جایگاه بلند نیکو بود، که صورت بهشت داشت و او پنداشت که بهشت است، دلیل که با پادشاه عادل پیوند گیرد، یا با توانگری یابا عالمی بزرگوار. اگر بیند سوی بهشت می رفت، دلیل که به راه حق پیوسته است. جابر مغربی
بهشت در خواب دیدن، دلیل خرمی و مژده است از خدای تعالی. اگر بیند از میوه های بهشت فرا گرفت یا کسی به وی داد و بخورد، دلیل که آنقدر که میوه بهشت خورده بود، علم و دانش آموزد و سیرت دین بداند؛ لیکن سود ندارد. اگر بیند با حوران بهشت همی بود، دلیل که نزع بر وی اسان شود. اگر بیند در بهشت مقیم شد، لیکن وی نگذاشتند، دلیل که در دنیا میلش به فساد و عصیان است. اگر بیند در بهشت به روی او بسته شد، دلیل که مادر و پدر از وی ناخوشنود باشند. اگر بیند به نزدیک بهشت شده، بازگردید، دلیل که بیمار شودبه حال مرگ، لیکن از آن شفا یابد. اگر بیند فرشتگان دست وی را گرفتند که در بهشت برند و برفت و در زیر درخت طبی بنشست، دلیل که مراد دو جهانی یابد. اگر بیند وی را از خردن شراب و شر منع کردند، دلیل بود بر تباهی دین وی. اگر بیند از میوه های بهشت کسی بدو داد، دلیل که آن کس را از علم وی بهره بود. اگر بیند دربهشت آتش انداخت، دلیل که از باغ کسی چیزی به حرام بخورد. اگر بیند از حوض کوثر آب خورد، دلیل که بر دشمن ظفر یابد. اگر بیند کوشکهای بهشت یکی به وی دادند، دلیل که دلارامی یا کنیزکی به زنی بخواهد. محمد بن سیرین،
یدن بهشت در خواب بر نه وجه است اول: علم، دوم: زهد. سوم: منت، چهارم: شادی. پنجم: بشارت. ششم: ایمنی. هفتم: خیروبرکت. هشتم: نعمت. نهم: سعادت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب