عصفر. (از ذیل اقرب الموارد). بهرمان. عصفر. احریض. (ابن البیطار). عصفر است که گل کاجیره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). گل کاجیره. (ناظم الاطباء). اسم فارسی گل عصفر است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). گل کاجیره. بهرمان. (الجماهر بیرونی ص 35). کافشه. گل رنگ. کاغاله. (یادداشت بخط مؤلف) ، بافایدگی. بهره داری، سودبرندگی، کامیابی. (فرهنگ فارسی معین)
عُصْفُر. (از ذیل اقرب الموارد). بهرمان. عصفر. احریض. (ابن البیطار). عصفر است که گل کاجیره باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). گل کاجیره. (ناظم الاطباء). اسم فارسی گل عصفر است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). گل کاجیره. بهرمان. (الجماهر بیرونی ص 35). کافشه. گل رنگ. کاغاله. (یادداشت بخط مؤلف) ، بافایدگی. بهره داری، سودبرندگی، کامیابی. (فرهنگ فارسی معین)
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
مریخ، روز بیستم از هر ماه خورشیدی، برای مثال ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه / بهرام روز بادۀ بهرام رنگ خواه (مسعودسعد - ۵۴۹)، در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر مسافران
مریخ، روز بیستم از هر ماه خورشیدی، برای مِثال ای روی تو به خوبی افزون ز مهر و ماه / بهرام روز بادۀ بهرام رنگ خواه (مسعودسعد - ۵۴۹)، در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر مسافران
دیلم، میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بارم نوعی پارچۀ نخی نازک، برای مثال به تیر با سپر کرگ و مغفر پولاد / همان کند که به سوزن کنند با بیرم (فرخی - ۲۳۱)
دِیلَم، میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بارَم نوعی پارچۀ نخی نازک، برای مِثال به تیر با سپر کرگ و مغفر پولاد / همان کند که به سوزن کنند با بیرم (فرخی - ۲۳۱)
درهم، آمیخته، انباشته، انبوه برهم خوردن: به هم خوردن، پریشان شدن، پراکنده شدن، مخلوط شدن برهم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن به هم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن، برهم زدن برهم شدن: کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن برهم نهادن: روی هم گذاشتن، روی یکدیگر نهادن
درهم، آمیخته، انباشته، انبوه بَرهَم خوردن: به هم خوردن، پریشان شدن، پراکنده شدن، مخلوط شدن بَرهَم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن به هم زدن: زیر و رو کردن، مخلوط کردن، خراب کردن، شوریده کردن، بَرهَم زدن بَرهَم شدن: کنایه از برهم رفتن، پریشان خاطر شدن، آشفته شدن بَرهَم نهادن: روی هم گذاشتن، روی یکدیگر نهادن
رنگ کرده به گل کاجیره. و منه ثوب مبهرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ثوب مبهرم. (از کلمه بهرمان) ، ای معصفر والبهرمان، العصفر. (الجماهر بیرونی ص 35، از یادداشت دهخدا). به گل کاجیره رنگ کرده، ثوب مبهرم، جامۀ بهرمانی. (یادداشت دهخدا)
رنگ کرده به گل کاجیره. و منه ثوب مبهرم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). ثوب مبهرم. (از کلمه بهرمان) ، ای معصفر والبهرمان، العصفر. (الجماهر بیرونی ص 35، از یادداشت دهخدا). به گل کاجیره رنگ کرده، ثوب مبهرم، جامۀ بهرمانی. (یادداشت دهخدا)
افزاری است که درودگران بدان چوب و تخته سوراخ کنند و بعربی مثقب خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برمه، پرمه. پرما. آلتی که نجار با آن چوب و تخته را سوراخ کند. متۀ درودگران. (فرهنگ فارسی معین) ، کندر هندی. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). رجوع به بهروج و بهروجه و بهروز شود
افزاری است که درودگران بدان چوب و تخته سوراخ کنند و بعربی مثقب خوانند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برمه، پرمه. پرما. آلتی که نجار با آن چوب و تخته را سوراخ کند. متۀ درودگران. (فرهنگ فارسی معین) ، کندر هندی. (برهان) (جهانگیری) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). رجوع به بهروج و بهروجه و بهروز شود