بهائم. جمع واژۀ بهیمه. چهارپایان مثل اسب و شتر و گاو و غیره. (غیاث). جمع واژۀ بهیمه. (ناظم الاطباء) : وی از شمار بهایم است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). ترکیب مردم را چون نیکو نگاه کرده اید بهایم اندر آن با وی یکسان است. (تاریخ بیهقی). در خزاین ملوک هند کتابی است که از زبان مرغان و بهایم و وحوش و سباع و حشرات جمع کرده اند. (کلیله و دمنه). بهایم برون اندر افتاده خوار تو همچون الف بر قدمها سوار. سعدی. رجوع به بهیمه و بهائم شود
بهائم. جَمعِ واژۀ بهیمه. چهارپایان مثل اسب و شتر و گاو و غیره. (غیاث). جَمعِ واژۀ بهیمه. (ناظم الاطباء) : وی از شمار بهایم است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). ترکیب مردم را چون نیکو نگاه کرده اید بهایم اندر آن با وی یکسان است. (تاریخ بیهقی). در خزاین ملوک هند کتابی است که از زبان مرغان و بهایم و وحوش و سباع و حشرات جمع کرده اند. (کلیله و دمنه). بهایم برون اندر افتاده خوار تو همچون الف بر قدمها سوار. سعدی. رجوع به بهیمه و بهائم شود
جمع واژۀ بهیمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ترجمان القرآن). بهایم. حیوانات وستور و ستور وحشی. (ناظم الاطباء) : وی از شمار بهائم است بلکه بتر از بهائم. (تاریخ بیهقی). رازیست اینکه راه ندانستند اینجا در این بهائم غوغا را. ناصرخسرو. شهوت ار غالب شود پس کمتر است از بهائم این بشر زآن کابتر است. مولوی. بهائم خموشند و گویا بشر زبان بسته بهتر که گویا بشر. سعدی. در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهائم گرفتی. (گلستان). رجوع به بهایم و بهیمه شود.
جَمعِ واژۀ بهیمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ترجمان القرآن). بهایم. حیوانات وستور و ستور وحشی. (ناظم الاطباء) : وی از شمار بهائم است بلکه بتر از بهائم. (تاریخ بیهقی). رازیست اینکه راه ندانستند اینجا در این بهائم غوغا را. ناصرخسرو. شهوت ار غالب شود پس کمتر است از بهائم این بشر زآن کابتر است. مولوی. بهائم خموشند و گویا بَشَر زبان بسته بهتر که گویا بِشَر. سعدی. در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهائم گرفتی. (گلستان). رجوع به بهایم و بهیمه شود.
نام یکی از رایان هنداست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : همیشه رای بهیم اندر آن مقیم بدی نشسته ایمن و دل پرنشاط و ناز و بطر. فرخی. چو نهر واله که اندر دیار هند بهیم بنهر واله همی کرد بر شهان مفخر. فرخی. حصار کندهه را از بهیم خالی کرد بهیم را بجهان آن حصار بود مفر. فرخی. بدار ملک خود آورد تخت و تاج بهیم ز سیم خام چو بتخانه پرنگار و صور. عنصری
نام یکی از رایان هنداست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : همیشه رای بهیم اندر آن مقیم بدی نشسته ایمن و دل پرنشاط و ناز و بطر. فرخی. چو نهر واله که اندر دیار هند بهیم بنهر واله همی کرد بر شهان مفخر. فرخی. حصار کندهه را از بهیم خالی کرد بهیم را بجهان آن حصار بود مفر. فرخی. بدار ملک خود آورد تخت و تاج بهیم ز سیم خام چو بتخانه پرنگار و صور. عنصری
منسوب به بهاء، پیرو آیین بهاء، پیروان میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله که بعد از باب کار وی را دنبال کرد و کتب و رسالات بسیاری نوشت که مهمترین آنها کتاب ارض اقدس است
منسوب به بهاء، پیرو آیین بهاء، پیروان میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله که بعد از باب کار وی را دنبال کرد و کتب و رسالات بسیاری نوشت که مهمترین آنها کتاب ارض اقدس است