جدول جو
جدول جو

معنی بهایم - جستجوی لغت در جدول جو

بهایم
چهارپایان
تصویری از بهایم
تصویر بهایم
فرهنگ فارسی عمید
بهایم
(بَ یِ)
بهائم. جمع واژۀ بهیمه. چهارپایان مثل اسب و شتر و گاو و غیره. (غیاث). جمع واژۀ بهیمه. (ناظم الاطباء) : وی از شمار بهایم است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 95). ترکیب مردم را چون نیکو نگاه کرده اید بهایم اندر آن با وی یکسان است. (تاریخ بیهقی). در خزاین ملوک هند کتابی است که از زبان مرغان و بهایم و وحوش و سباع و حشرات جمع کرده اند. (کلیله و دمنه).
بهایم برون اندر افتاده خوار
تو همچون الف بر قدمها سوار.
سعدی.
رجوع به بهیمه و بهائم شود
لغت نامه دهخدا
بهایم
چهارپایان، جمع بهیمه، چارپایان ستوران نخجیران جمع بهیمه چارپایان ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
بهایم
((بَ یِ))
جمع بهیمه، چار پایان، ستوران
تصویری از بهایم
تصویر بهایم
فرهنگ فارسی معین
بهایم
بهیمه ها، جانواران، چهارپایان، حیوانات، ستوران
متضاد: آدمیان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هایم
تصویر هایم
سرگردان، سرگشته، متحیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهایی
تصویر بهایی
قیمتی، گران بها، قیمت دار، فروشی
پیرو فرقۀ بهائیت
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
جمع واژۀ بهمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- سعدالبهام، منزلی است از منازل قمر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ)
جمع واژۀ بهیمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (ترجمان القرآن). بهایم. حیوانات وستور و ستور وحشی. (ناظم الاطباء) : وی از شمار بهائم است بلکه بتر از بهائم. (تاریخ بیهقی).
رازیست اینکه راه ندانستند
اینجا در این بهائم غوغا را.
ناصرخسرو.
شهوت ار غالب شود پس کمتر است
از بهائم این بشر زآن کابتر است.
مولوی.
بهائم خموشند و گویا بشر
زبان بسته بهتر که گویا بشر.
سعدی.
در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهائم گرفتی. (گلستان). رجوع به بهایم و بهیمه شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام یکی از رایان هنداست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
همیشه رای بهیم اندر آن مقیم بدی
نشسته ایمن و دل پرنشاط و ناز و بطر.
فرخی.
چو نهر واله که اندر دیار هند بهیم
بنهر واله همی کرد بر شهان مفخر.
فرخی.
حصار کندهه را از بهیم خالی کرد
بهیم را بجهان آن حصار بود مفر.
فرخی.
بدار ملک خود آورد تخت و تاج بهیم
ز سیم خام چو بتخانه پرنگار و صور.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سیاه و تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاه. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) :
دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت
چو بهایم چه دوی از پس این دیو بهیم.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گران بها. پرقیمت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
منسوب به بهأاﷲ است. رجوع به بهأاﷲ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهیم
تصویر بهیم
سیاه و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهایی
تصویر بهایی
گران بها، پر قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهائم
تصویر بهائم
جمع بهیمه چارپایان ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهایی
تصویر بهایی
گرانبها، پرقیمت، فروشی، قابل سودا، نوعی پارچه بغدادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هایم
تصویر هایم
((یِ))
شیفته، پریشان حال، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهایی
تصویر بهایی
((بَ))
منسوب به بهاء، پیرو آیین بهاء، پیروان میرزا حسینعلی نوری، معروف به بهاءالله که بعد از باب کار وی را دنبال کرد و کتب و رسالات بسیاری نوشت که مهمترین آنها کتاب ارض اقدس است
فرهنگ فارسی معین
فروشی، فروختنی
متضاد: رایگان، مجانی، پیرو بهاء، نوعی پارچه
فرهنگ واژه مترادف متضاد