جدول جو
جدول جو

معنی بهاریات - جستجوی لغت در جدول جو

بهاریات
(بَ ری یا)
جمع واژۀ بهاریه. قصایدی که درباره بهار گفته شود. (فرهنگ فارسی معین) :
بهار آمد، بهار آمد بهاریات باید گفت
بگو ترجیع تا گویم شکوفه از کجا بشکفت.
مولوی.
و رجوع به بهاریه شود
لغت نامه دهخدا
بهاریات
جمع بهاریه قصایدی که درباره بهار گفته شود: (بهار آمد بهار آمد بهاریات باید گفت بگو ترجیع تا گویم شکوفه از کجا بشکفت) (مولوی)
تصویری از بهاریات
تصویر بهاریات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهارین
تصویر بهارین
(دخترانه)
منسوب به بهار، بهاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهارناز
تصویر بهارناز
(دخترانه)
موجب فخر و نازش بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاردخت
تصویر بهاردخت
(دخترانه)
دختر بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
(دخترانه)
هنگام بهار، موسم بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
باقی ها، پایدارها، پاینده ها، جاویدها، بازمانده ها، به جامانده ها، جمع واژۀ باقی
باقیات صالحات: کارهای خوب و آثار خوب که از انسان باقی بماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاریه
تصویر بهاریه
شعری که در وصف بهار و حالات مربوط به آن سروده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارسات
تصویر بارسات
موسم بارندگی، بشکال، پشکال، برشکال، پرشکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاریار
تصویر چهاریار
چهار گزین، خلفای اربعه، خلفای راشدین، چهار خلیفه. ابوبکربن ابی قحافه، عمربن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
بهار، فصل بهار، هنگام بهار، در وقت بهار، برای مثال درخت اندر بهاران بر فشاند / زمستان لاجرم بی برگ ماند (سعدی - ۱۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
بندهای آب است در سواد عقیق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
بر اثر یکدیگر: جاؤوا عساریات،بر اثر یکدیگر آمدند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عساری ̍. و رجوع به عساری شود، پراکنده و پریشان: ذهبوا عساریات، رفتند پراکنده و پریشان. (از منتهی الارب). یعنی رفتند در حالی که در هر راهی متفرق و پراکنده بودند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
ذهبوا عشاریات، یعنی رفتند پریشان و متفرق. (منتهی الارب). به معنی عساریات است بسین مهمل. (از اقرب الموارد). رجوع به عساریات شود
لغت نامه دهخدا
نوع کشتی بود که در رود نیل حرکت میکرد. (از تاریخ التمدن الاسلامی جرجی زیدان ج 1 ص 161)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
تحذیرکنندگان و انذارکنندگان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهارخلیفه. خلفای راشدین. چهارگزین:
خسروا هست جای باطنیان
قم و کاشان و آبه و طبرش
آبروی چهاریار بدار
واندرین چارجای زن آتش.
؟ (از راحهالصدور).
به برزاخان گفت به یاری چهاریار باصفا و ده یار بهشتی... میروم و سر شاه عباس را با نوچه های او می آورم. رجوع به چاریار شود. (حسین کرد)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
جمع واژۀ حباری ̍
لغت نامه دهخدا
(حَ ری یا)
زنان شهر بدان جهت که سپید باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ربیع. (مهذب الاسماء). فصل بهار. مقابل تابستانگاه یا پائیزگاه یا زمستانگاه. (از فرهنگ فارسی معین) :
عاجز شود از اشک و غریو من
هر ابر بهارگاه با بختو.
رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 1068).
و بهارگاه سوی غزنین برویم. (تاریخ بیهقی). پژند... دربهارگاه پدید آید. (فرهنگ اسدی نخجوانی). و چندان مدت که توقف می کرد به انتظار بهارگاه بود در بیابان آب و گیاه بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). و پادشاه زادگان و خویشان که در آن نزدیکی بودند تمامت در موافقت بهارگاه قراقورم چون ثریا جمع شدند. (جهانگشای جوینی). و بهارگاه ارغون آقا بارگاهی هزار میخی زر اندر زر و خرگاهی عالی. (تاریخ رشیدی). گوئیم لفظ هوادلیل بود بر سه معنی، با یکی هوای فصول سال چون تابستان و زمستان و بهارگاه و تیرماه. (هدایهالمتعلمین). و آنرا باید به بهارگاه ببرند تا دیگر باره برآید. (فلاحت نامه) ، سخن بیهوده نمودن
لغت نامه دهخدا
خاندان... مردمان متمول بوده اند و از ایشان خواجه عزالدین بشاری و خواجۀ صاحب نعمت بود. رجوع به تاریخ گزیده چ کمبریج 1328هجری قمری ص 844 و تاریخ ادبیات برون ج 3 ص 115 شود
لغت نامه دهخدا
(بَوی یا)
منسوب به بلاد بجاوه.
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یا)
ناحیه ای از همدان که بفرمان هارون الرشید از آن مفروز و به قزوین منضم گردید: چون هارون الرشید قزوین را شهر میساخت ناحیت بشاریات و بعضی از دشتی را که داخل همدان بود... مفروز گردانید و جهت آنکه در صحرای قزوین افتاده داخل قزوین گردانیدند. رجوع به تاریخ گزیده چ کمبریج 1328 هجری قمری ص 833 شود. از بلوکات ولایت قزوین در سر راه تهران است بواسطه آبادی اراضی و قنوات زیاد، اراضی بسیار حاصلخیز دارد قریۀ مشهور آن شریف آباد است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بهارین، و بهارین دهی است به مرو و از اینجاست رقادبن ابراهیم بهارینی. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
حصیر، بوریاء، دوخبافت (دوخ علفی است بلند که از آن حصیر بافند) زیغ پلاچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
هنگام بهار، فصل بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاریه
تصویر بهاریه
منسوب به بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاریات
تصویر ذاریات
جمع ذاریه، بادها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقیات
تصویر باقیات
بازمانده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقاریات
تصویر فقاریات
مهره داران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عداریات
تصویر عداریات
کاوتنان واژه کاو در پارسی با میان تهی برابراست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباریات
تصویر حباریات
از پارسی: هوبرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهارگاه
تصویر بهارگاه
فصل بهار مقابل تابستانگاه پاییزگاه زمستانگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزاقیات
تصویر بزاقیات
راب ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاریات
تصویر غاریات
تیره ده مستان
فرهنگ لغت هوشیار