شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
شکوفه، گل، سه ماه اول سال شمسی، نام اولین فصل سال، پس از زمستان و پیش از تابستان، شکوفه درختان خانواده مرکبات، کنایه از لطافت وزیبایی، نام شهری در کردستان، مرکز کردستان در دوره سلجوقی، لقب شاعر و نویسنده و محقق کرد (نگارش کردی: بههار)
از فصول چهارگانۀ سال برابر با سه ماه اول سال خورشیدی ایرانی (فروردین، اردیبهشت، خرداد) که درختان سبز و خرم می شوند و گیاهان می رویند، نوبهار، بهاران، در علم زیست شناسی بابونه، در علم زیست شناسی شکوفۀ درختان، به ویژه درخت نارنج مثلاً بهار نارنج، کنایه از دوران شکوفایی مثلاً بهار زندگی، در موسیقی یکی از دوایر ملایم بتخانه، بتکده، آتشکده، برای مثال بهاری دل افروز در بلخ بود / کز او تازه گل را دهن تلخ بود (نظامی۵ - ۹۱۸)
از فصول چهارگانۀ سال برابر با سه ماه اول سال خورشیدی ایرانی (فروردین، اردیبهشت، خرداد) که درختان سبز و خرم می شوند و گیاهان می رویند، نوبهار، بهاران، در علم زیست شناسی بابونه، در علم زیست شناسی شکوفۀ درختان، به ویژه درخت نارنج مثلاً بهارِ نارنج، کنایه از دوران شکوفایی مثلاً بهار زندگی، در موسیقی یکی از دوایر ملایم بتخانه، بتکده، آتشکده، برای مِثال بهاری دل افروز در بلخ بود / کز او تازه گل را دهن تلخ بود (نظامی۵ - ۹۱۸)
محب الله بن عبدالشکور بهاری. وی علوم را نزد شیخ قطب الدین فراگرفت، پس به حوزۀ درس قطب الدین شمس آبادی رفت. او راست: 1- رساله المغالطه العامه الورود. 2- سلم العلوم (منطق). 3- مسلم الثبوت (در اصول و فقه). به سال 1119 هجری قمری درگذشته است. (از معجم المطبوعات) ابومحمد بهاری، فرزند ابونصر احمد بن حسین بن علی بن احمد بن بهاره بکرآبادی بهاری جرجانی است که در ماه رمضان سال 423 هجری قمری درگذشته است. (لباب الانساب) یکی از نجبای آن دیار (فارس) و اسمش نوروزشاه. چندی حکومت قلعۀ هرموز به او مفوض بوده و دلیری تیزچنگ و چابک سوار و امیری خوش طبع. از او است: مه من کند به هرکس که رسد شکایت از من که کسی ز رحم ناگه نکند حکایت از من. (آتشکدۀ آذر ص 305)
محب الله بن عبدالشکور بهاری. وی علوم را نزد شیخ قطب الدین فراگرفت، پس به حوزۀ درس قطب الدین شمس آبادی رفت. او راست: 1- رساله المغالطه العامه الورود. 2- سلم العلوم (منطق). 3- مسلم الثبوت (در اصول و فقه). به سال 1119 هجری قمری درگذشته است. (از معجم المطبوعات) ابومحمد بهاری، فرزند ابونصر احمد بن حسین بن علی بن احمد بن بهاره بکرآبادی بهاری جرجانی است که در ماه رمضان سال 423 هجری قمری درگذشته است. (لباب الانساب) یکی از نجبای آن دیار (فارس) و اسمش نوروزشاه. چندی حکومت قلعۀ هرموز به او مفوض بوده و دلیری تیزچنگ و چابک سوار و امیری خوش طبع. از او است: مه من کند به هرکس که رسد شکایت از من که کسی ز رحم ناگه نکند حکایت از من. (آتشکدۀ آذر ص 305)
دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. محلی کوهستانی و معتدل است و 170 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول آن غلات و شغل مردم زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. محلی کوهستانی و معتدل است و 170 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه و قنات تأمین می شود و محصول آن غلات و شغل مردم زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان کوهمره سرخی است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 118 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، اعتراض بی جاکردن. (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان کوهمره سرخی است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 118 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، اعتراض بی جاکردن. (فرهنگ فارسی معین)
گندم و غلات دیگر که در فصل بهار کارند. (فرهنگ فارسی معین). مقابل پائیزه... منسوب به بهار. بهاری: کشت بهاره. (فرهنگ فارسی معین). - بهاره برای کسی کاشتن، وعده های بسیار به او دادن. (یادداشت بخط مؤلف).
گندم و غلات دیگر که در فصل بهار کارند. (فرهنگ فارسی معین). مقابل پائیزه... منسوب به بهار. بهاری: کشت بهاره. (فرهنگ فارسی معین). - بهاره برای کسی کاشتن، وعده های بسیار به او دادن. (یادداشت بخط مؤلف).
نوعی پارچه است: ز بهاری و گلی آنکه عمامه کرد و جامه نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد. نظام قاری (دیوان ص 66). رونق حسن بهاریست دگر کتان را گرم بازار ز شمسی شده تابستان را. نظام قاری (دیوان ص 37) رنگی است سفید چرکین مانا به بهار نارنج. (آنندراج)
نوعی پارچه است: ز بهاری و گلی آنکه عمامه کرد و جامه نه هوای سرد بستان نه هوای باغ دارد. نظام قاری (دیوان ص 66). رونق حسن بهاریست دگر کتان را گرم بازار ز شمسی شده تابستان را. نظام قاری (دیوان ص 37) رنگی است سفید چرکین مانا به بهار نارنج. (آنندراج)
منسوب به بهار که عبارت از موسم گل باشد چنانکه گویند ابر بهاری. (آنندراج). منسوب به بهار. (ناظم الاطباء). منسوب به بهار. ربیعی. (فرهنگ فارسی معین). با کلمات ابر و باد و باران و جز اینها ترکیب شود و گاه هم معنی خوش و با طراوت و دل انگیز دهد: باد بهاری به آبگیر برآمد چون رخ من گشت آبگیر پر از چین. عماره. بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان بر. منجیک. امید آنکه روزی خواند ملک دو بیتم بختم شود مساعد روزم شود بهاری. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 101). ورچه برانی هنوز روی امید از قفاست برق یمانی بجست باد بهاری بخاست. سعدی. کدام باد بهاری وزید در آفاق که باز در عقبش نکبت خزانی نیست. سعدی. دایۀ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپروراند. (گلستان سعدی). - ابر بهاری، ابری که در فصل بهار در آسمان پدید آید. (فرهنگ فارسی معین). - اعتدال بهاری، اعتدال ربیعی. (فرهنگ فارسی معین). - باد بهاری، باد لطیف و مطبوع بهارگاه. - باران بهاری، بارانی که در فصل بهار بارد. (فرهنگ فارسی معین). - بهاری کنیز، کنیزکی خوبروی و دل انگیز و چون بهار برنگ و بوی مطبوع: از آن قندهاری بهاری کنیز سخن راند کاین درخور منت نیز. اسدی
منسوب به بهار که عبارت از موسم گل باشد چنانکه گویند ابر بهاری. (آنندراج). منسوب به بهار. (ناظم الاطباء). منسوب به بهار. ربیعی. (فرهنگ فارسی معین). با کلمات ابر و باد و باران و جز اینها ترکیب شود و گاه هم معنی خوش و با طراوت و دل انگیز دهد: باد بهاری به آبگیر برآمد چون رخ من گشت آبگیر پر از چین. عماره. بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان بر. منجیک. امید آنکه روزی خواند ملک دو بیتم بختم شود مساعد روزم شود بهاری. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 101). ورچه برانی هنوز روی امید از قفاست برق یمانی بجست باد بهاری بخاست. سعدی. کدام باد بهاری وزید در آفاق که باز در عقبش نکبت خزانی نیست. سعدی. دایۀ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپروراند. (گلستان سعدی). - ابر بهاری، ابری که در فصل بهار در آسمان پدید آید. (فرهنگ فارسی معین). - اعتدال بهاری، اعتدال ربیعی. (فرهنگ فارسی معین). - باد بهاری، باد لطیف و مطبوع بهارگاه. - باران بهاری، بارانی که در فصل بهار بارد. (فرهنگ فارسی معین). - بهاری کنیز، کنیزکی خوبروی و دل انگیز و چون بهار برنگ و بوی مطبوع: از آن قندهاری بهاری کنیز سخن راند کاین درخور منت نیز. اسدی
نوعی از فولاد جوهردار. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ خطی). نوعی از پولاد جوهردار که از آن شمشیر کنند. (آنندراج) : گاه باشد که فولاد ریزه کنند و در نرم آهن گدازند و از امتزاج ایشان جوهری حاصل شود که آنرا بلارک گویند. و از بلارک تیغها و کتارها که هندوان نگاه میدارند و امثال آنها سازند، و بعضی ادویه ها بدان طلا کنند تا گوهر بردارد. و بلارک چند قسم است، بلارک شاهی، بلارک همامکی و رمینا و غیر اینها. (معرفهالجواهر). ذکر. مقابل نرم آهن. مقابل انیث. (از منتهی الارب). بلالک. پلارک. پلالک: بر زمین ز آهن بلارک تیر گاهی آتش فکند و گه نخجیر. نظامی. بلارک به گاورسۀ نقره گون ز نقره برآورده گاورس خون. نظامی. تیغ بلارک ار چه ز گوهر توانگر است پیوسته هم زپهلوی کلکت کند تراش. کمال الدین اسماعیل. - بلارک شاهی، نوعی بلارک است. بلارک شاهی را گوهرها سفید است مسلسل بشکل محرابها بود. (معرفهالجواهر). رجوع به بلارک شود. - بلارک هندی، نوعی بلارک است. طریق آب دادن بلارک هندی آنست که قدری گل سرخ و سرگین گو با قدری ملح و زاج مزج نمایند و بر دجنتی طلا کنند که تیغ بر آتش می تابند و هر جانب او بر قطعه نمد می نهند تا زمانی که آب بگیرد. (معرفهالجواهر).
نوعی از فولاد جوهردار. (برهان) (هفت قلزم) (فرهنگ خطی). نوعی از پولاد جوهردار که از آن شمشیر کنند. (آنندراج) : گاه باشد که فولاد ریزه کنند و در نرم آهن گدازند و از امتزاج ایشان جوهری حاصل شود که آنرا بلارک گویند. و از بلارک تیغها و کتارها که هندوان نگاه میدارند و امثال آنها سازند، و بعضی ادویه ها بدان طلا کنند تا گوهر بردارد. و بلارک چند قسم است، بلارک شاهی، بلارک همامکی و رمینا و غیر اینها. (معرفهالجواهر). ذَکَر. مقابل نرم آهن. مقابل انیث. (از منتهی الارب). بلالک. پلارک. پلالک: بر زمین ز آهن بلارک تیر گاهی آتش فکند و گه نخجیر. نظامی. بلارک به گاورسۀ نقره گون ز نقره برآورده گاورس خون. نظامی. تیغ بلارک ار چه ز گوهر توانگر است پیوسته هم زپهلوی کلکت کند تراش. کمال الدین اسماعیل. - بلارک شاهی، نوعی بلارک است. بلارک شاهی را گوهرها سفید است مسلسل بشکل محرابها بود. (معرفهالجواهر). رجوع به بلارک شود. - بلارک هندی، نوعی بلارک است. طریق آب دادن بلارک هندی آنست که قدری گل سرخ و سرگین گو با قدری ملح و زاج مزج نمایند و بر دجنتی طلا کنند که تیغ بر آتش می تابند و هر جانب او بر قطعه نمد می نهند تا زمانی که آب بگیرد. (معرفهالجواهر).
نام سالی است سیزده ماهه که پارسیان پیش از ظهور اسلام از کبیسه یکصدوبیست سال اعتبار میکرده اند. یعنی بعد از هر صدوبیست سال یک سال را سیزده ماه میشمردند و آنرا بهترک مینامیده اند. و این سال در زمان هر پادشاه که واقع میشد دلیل بر شوکت و عظمت آن پادشاه میداشته اند و او را اعظم سلاطین می دانسته اند. بلکه عقیدۀ آنها این بوده که سال بهترک جز در زمان پادشاه ذوشوکت واقع نمیشود، چنانکه در زمان انوشیروان واقع شد و در آن سال دو اردیبهشت وقوع یافت. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از هفت اقلیم) (از ناظم الاطباء) : ز دور چرخ تو را عمر آنقدر بادا که بهترک سزدش عمر نوح و صد چون آن. شهریاری (از انجمن آرا). مصحف بهیزک است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به بهیزک شود
نام سالی است سیزده ماهه که پارسیان پیش از ظهور اسلام از کبیسه یکصدوبیست سال اعتبار میکرده اند. یعنی بعد از هر صدوبیست سال یک سال را سیزده ماه میشمردند و آنرا بهترک مینامیده اند. و این سال در زمان هر پادشاه که واقع میشد دلیل بر شوکت و عظمت آن پادشاه میداشته اند و او را اعظم سلاطین می دانسته اند. بلکه عقیدۀ آنها این بوده که سال بهترک جز در زمان پادشاه ذوشوکت واقع نمیشود، چنانکه در زمان انوشیروان واقع شد و در آن سال دو اردیبهشت وقوع یافت. (برهان) (آنندراج) (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از هفت اقلیم) (از ناظم الاطباء) : ز دور چرخ تو را عمر آنقدر بادا که بهترک سزدش عمر نوح و صد چون آن. شهریاری (از انجمن آرا). مصحف بهیزک است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به بهیزک شود