هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین) : بهاران و جیحون و آب روان سه اسب و سه جوشن سه برگستوان. فردوسی. خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان همی بدیدن روی تو تازه گردد جان. فرخی. تو تن آسای بشادی و زترکان بدیع کاخ تو چون که کنشت است و بهاران تو شاد. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 46). خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست. منوچهری. بشهرش نه برف و نه باران بدی جز اندک نمی کز بهاران بدی. اسدی. تا زمستان بسی نیاساید در بهاران جهان نیاراید. سنایی. بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا. مسعودسعد. هرچه کاری در بهاران تیر ماهان بدروی. خواجه عبداﷲ انصاری. ز هر سو قطره های برف و باران شده بارنده چون ابر بهاران. نظامی. گر بهاران شکوفه میوه کند من شکوفه کنم ز میوۀ تر. خاقانی. در بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ. مولوی. بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران. سعدی. آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد. حافظ.
هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین) : بهاران و جیحون و آب روان سه اسب و سه جوشن سه برگستوان. فردوسی. خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان همی بدیدن روی تو تازه گردد جان. فرخی. تو تن آسای بشادی و زترکان بدیع کاخ تو چون که کنشت است و بهاران تو شاد. فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 46). خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست. منوچهری. بشهرش نه برف و نه باران بدی جز اندک نمی کز بهاران بدی. اسدی. تا زمستان بسی نیاساید در بهاران جهان نیاراید. سنایی. بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا. مسعودسعد. هرچه کاری در بهاران تیر ماهان بدروی. خواجه عبداﷲ انصاری. ز هر سو قطره های برف و باران شده بارنده چون ابر بهاران. نظامی. گر بهاران شکوفه میوه کند من شکوفه کنم ز میوۀ تر. خاقانی. در بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ. مولوی. بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران. سعدی. آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد. حافظ.
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
قطره های آب که در نتیجۀ سرد و مایع شدن بخارهای آب موجود در جو زمین حاصل می شود و بر زمین فرو می ریزد باران بهاری: بارانی که در فصل بهار بیاید باران مصنوعی: بارانی که با پخش کردن مواد شیمیایی بر فراز ابرها به وسیلۀ هواپیما به وجود آید باران سرخ: بارانی که لکه های سرخ بر زمین باقی می گذارد و آن به علت وجود ذرات غباری است که از بعضی صحراها به خصوص صحراهای افریقا به طبقات بالای جو رفته و با قطره های باران به زمین فرو می ریزد
قطره های آب که در نتیجۀ سرد و مایع شدن بخارهای آب موجود در جو زمین حاصل می شود و بر زمین فرو می ریزد باران بهاری: بارانی که در فصل بهار بیاید باران مصنوعی: بارانی که با پخش کردن مواد شیمیایی بر فراز ابرها به وسیلۀ هواپیما به وجود آید باران سرخ: بارانی که لکه های سرخ بر زمین باقی می گذارد و آن به علت وجود ذرات غباری است که از بعضی صحراها به خصوص صحراهای افریقا به طبقات بالای جو رفته و با قطره های باران به زمین فرو می ریزد
زیبااندام. خوش اندام. (فرهنگ فارسی معین) : بهاراندام سروی پیرهن چاکم چو گل دارد که رنگ ساعد او آستین را گل بدامان کرد. محمداسحاق شوکت بخاری (از آنندراج)
زیبااندام. خوش اندام. (فرهنگ فارسی معین) : بهاراندام سروی پیرهن چاکم چو گل دارد که رنگ ساعد او آستین را گل بدامان کرد. محمداسحاق شوکت بخاری (از آنندراج)
نام پدر ساره بود عم ابراهیم علیه السلام، (از ترجمه طبری بلعمی چ بهار)، (به معنی کوه نشین) برادر ابراهیم و پدر لوط است، (قاموس کتاب مقدس) (ناظم الاطباء)، هاران بن آزر برادر ابراهیم پیغمبرو پدر لوط علیهماالسلام، (المعرب منصور جوالیقی چ مصر ص 123) (عیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 215)، و ابراهیم را برادری بود، نام او هاران و لوط پسر او بود و ساره دخترعمش بود و هرکه علمش نداند پندارند که دو هاران یکی است و ساره خواهر لوط بوده است و هر دو برادرزادگان ابراهیم بود، (ترجمه طبری بلعمی ص 246 چ بهار)
نام پدر ساره بود عم ابراهیم علیه السلام، (از ترجمه طبری بلعمی چ بهار)، (به معنی کوه نشین) برادر ابراهیم و پدر لوط است، (قاموس کتاب مقدس) (ناظم الاطباء)، هاران بن آزر برادر ابراهیم پیغمبرو پدر لوط علیهماالسلام، (المعرب منصور جوالیقی چ مصر ص 123) (عیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 215)، و ابراهیم را برادری بود، نام او هاران و لوط پسر او بود و ساره دخترعمش بود و هرکه علمش نداند پندارند که دو هاران یکی است و ساره خواهر لوط بوده است و هر دو برادرزادگان ابراهیم بود، (ترجمه طبری بلعمی ص 246 چ بهار)
حران شهری است از اقلیم چهارم به جزیره و جزیره به لغت عربی زمینی باشد که محاط به آب باشد و بلاد جزیره مملکتی است از اقلیم چهارم میانۀ فرات و دجله و دارالملک آن موصل و ارّان است ودیاربکر و ربیعه و دیارمضر و غیرها از بلاد آن است، حران و رقه و رأس عین و ماردین و قرقیا و نصیبین و سنجار و عانه و موش و اربل و خانور و میافارقین و غیره، منسوب به آن جزری باشد به حذف یا، گویند اول شهری که بعد از بابل ساخته شده شهر ’هاران’ بوده و هاران نام پدر ساره زن ابراهیم خلیل بوده، و قیل کان لابراهیم اخ یسمی ایضاً هاران و هو ابولوط و قال الجوهری فی الصحاح: حران اسم بلد و هو فعال مجوز یکون فعلان و النسبه علیه حرنانی علی غیر قیاس حرّانی علی ما علیه العله - انتهی، حران معرب هاران است و مولد حضرت ابراهیم علیه السلام هم در زمین بابل بوده، لهذا نام اورا براهام و فارسی دانند، (آنندراج) (انجمن آرا)
حران شهری است از اقلیم چهارم به جزیره و جزیره به لغت عربی زمینی باشد که محاط به آب باشد و بلاد جزیره مملکتی است از اقلیم چهارم میانۀ فرات و دجله و دارالملک آن موصل و ارّان است ودیاربکر و ربیعه و دیارمضر و غیرها از بلاد آن است، حران و رقه و رأس عین و ماردین و قرقیا و نصیبین و سنجار و عانه و موش و اربل و خانور و میافارقین و غیره، منسوب به آن جزری باشد به حذف یا، گویند اول شهری که بعد از بابل ساخته شده شهر ’هاران’ بوده و هاران نام پدر ساره زن ابراهیم خلیل بوده، و قیل کان لابراهیم اخ یسمی ایضاً هاران و هو ابولوط و قال الجوهری فی الصحاح: حران اسم بلد و هو فعال مجوز یکون فعلان و النسبه علیه حرنانی علی غیر قیاس حرّانی علی ما علیه العله - انتهی، حران معرب هاران است و مولد حضرت ابراهیم علیه السلام هم در زمین بابل بوده، لهذا نام اورا براهام و فارسی دانند، (آنندراج) (انجمن آرا)
ترجمه مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است. (آنندراج). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد و سبب حصول آن تحثر بخار آبی است که ابر از آن حاصل شده و بادهائی که از روی دریا میوزد چون مقدار زیادی بخار آب با خود دارند موجب باران میشوند. و آب باران جهت آشامیدن بسیار نیکوست و صابون بخوبی در آن کف میکند و برای آشامیدن این آب را نیز با صافی باید صاف کرد. (ناظم الاطباء). قطره های آب که از ابر فروچکد. بارش. کاخ. (برهان). کاخه. اشک ابر. سرشک ابر. ربعه. رجوع به ربعه و لغت محلی شوشتر (نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه) ذیل همین کلمه شود. باران ریزه ریزه کم، رش رش. (ایضاً همان کتاب: رش رش). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. مطر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). غیث. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). عفاء. قطر. قطره. رجع. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). حیا. طفل. مصده. نزل. وسیق. نضیضه. ماعون. هفاه. هلّه. رزق. رشم. عرهوم. قسم. خدر. صوب. صیوب. صیّب. کفی ّ. ودق. (منتهی الارب) : عطات باد چو باران دل موافق خوید نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد. شهید. سپیده سیم رده بود و در و مرجان بود ستارۀ سحری قطره های باران بود. رودکی. آن قطرۀ باران بر ارغوان بر چون خوی به بناگوش نیکوان بر. کسائی. بابر رحمت ماند همیشه دست امیر چگونه ابر کجا توتکیش باران است. عماره. همانا که باران نبارد ز میغ فزون زآنکه بارید بر سرش تیغ. فردوسی (از اسدی). چه باران بدی ناودانی نبود بشهر [ری اندرون پاسبانی نبود. فردوسی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگگ و برف باری و باران. عنصری. سر و رویم چون نیل، زبان گشته تمنده ز بالا در باران، ز پس و پیش بیابان. عسجدی. صاعقه گردد همی وسیلۀ باران. ابوحنیفۀ اسکافی. بنجشک چگونه لرزد از باران چون یاد کنم ترا چنان لرزم. ابوالعباس. همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم نرستستند در عالم ز باد نرم و باران ها. ناصرخسرو. با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند. ناصرخسرو. چرا گویم که بهتر بود در عالم کسی زآن کس که بر اعدا سراسر میغ و محنت بود بارانش. ناصرخسرو. گرچه آبست قطرۀ باران چون بدریا رسد گهر گردد. عبدالواسع جبلی. چو از دامن ابر چین کم شود بیابان ز باران پر از نم شود. نظامی (از شعوری). هرچند مؤثر است باران تا دانه نیفکنی نروید. سعدی. اگر باران بکوهستان نبارد بسالی دجله گردد خشک رودی. سعدی. - باران تیر: وز آن پس کی نامدار اردشیر ز کینه بکشتش بباران تیر. فردوسی. وز آن پس بکشتش بباران تیر تو گر باهشی راه مزدک مگیر. فردوسی. ز باران زوبین و باران تیر زمین شد ز خون چون یکی آبگیر. فردوسی. - امثال: باران آمد ترکها بهم رفت، بصورت توبیخ و استهزاء بعلت غنای لاحق فقر سابق فراموش شد یا با آرایش و پیرایه زشتیها پوشیده گشت. (امثال و حکم دهخدا). باران از سنگ دریغ نیست و صحبت از ناپذیر دریغ است. (خواجه عبدالله انصاری، از امثال وحکم دهخدا). باران بصبر پست کند گرچه نرم است روی آن که خارا را. ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا). باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس. سعدی (از امثال و حکم دهخدا). ، از یک جا پریدن. (شعوری ج 1 ورق 180) (دمزن) ، دور انداختن. (ناظم الاطباء: بارانه) ، تفاخر کردن. (شعوری ج 1 ورق 180). لاف زدن. (ناظم الاطباء: بارانه)
ترجمه مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است. (آنندراج). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد و سبب حصول آن تحثر بخار آبی است که ابر از آن حاصل شده و بادهائی که از روی دریا میوزد چون مقدار زیادی بخار آب با خود دارند موجب باران میشوند. و آب باران جهت آشامیدن بسیار نیکوست و صابون بخوبی در آن کف میکند و برای آشامیدن این آب را نیز با صافی باید صاف کرد. (ناظم الاطباء). قطره های آب که از ابر فروچکد. بارش. کاخ. (برهان). کاخه. اشک ابر. سرشک ابر. رُبْعه. رجوع به ربعه و لغت محلی شوشتر (نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه) ذیل همین کلمه شود. باران ریزه ریزه کم، رِش رِش. (ایضاً همان کتاب: رش رش). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. مَطَر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). غَیْث. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). عَفاء. قَطْر. قَطْره. رَجْع. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). حَیا. طَفَل. مَصْده. نَزَل. وَسیق. نضیضه. ماعون. هَفاه. هَلّه. رِزْق. رَشَم. عُرْهوم. قَسْم. خَدَر. صَوْب. صَیوب. صَیّب. کِفَی ّ. وَدْق. (منتهی الارب) : عطات باد چو باران دل موافق خوید نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد. شهید. سپیده سیم رده بود و در و مرجان بود ستارۀ سحری قطره های باران بود. رودکی. آن قطرۀ باران بر ارغوان بر چون خوی به بناگوش نیکوان بر. کسائی. بابر رحمت ماند همیشه دست امیر چگونه ابر کجا توتکیش باران است. عماره. همانا که باران نبارد ز میغ فزون زآنکه بارید بر سرْش تیغ. فردوسی (از اسدی). چه باران بدی ناودانی نبود بشهر [ری اندرون پاسبانی نبود. فردوسی. ویحک ای ابر بر گنهکاران سنگگ و برف باری و باران. عنصری. سر و رویم چون نیل، زبان گشته تمنده ز بالا در باران، ز پس و پیش بیابان. عسجدی. صاعقه گردد همی وسیلۀ باران. ابوحنیفۀ اسکافی. بنجشک چگونه لرزد از باران چون یاد کنم ترا چنان لرزم. ابوالعباس. همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم نرستستند در عالم ز باد نرم و باران ها. ناصرخسرو. با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند. ناصرخسرو. چرا گویم که بهتر بود در عالم کسی زآن کس که بر اعدا سراسر میغ و محنت بود بارانش. ناصرخسرو. گرچه آبست قطرۀ باران چون بدریا رسد گهر گردد. عبدالواسع جبلی. چو از دامن ابر چین کم شود بیابان ز باران پر از نم شود. نظامی (از شعوری). هرچند مؤثر است باران تا دانه نیفکنی نروید. سعدی. اگر باران بکوهستان نبارد بسالی دجله گردد خشک رودی. سعدی. - باران تیر: وز آن پس کی نامدار اردشیر ز کینه بکشتش بباران تیر. فردوسی. وز آن پس بکشتش بباران تیر تو گر باهشی راه مزدک مگیر. فردوسی. ز باران زوبین و باران تیر زمین شد ز خون چون یکی آبگیر. فردوسی. - امثال: باران آمد ترکها بهم رفت، بصورت توبیخ و استهزاء بعلت غنای لاحق فقر سابق فراموش شد یا با آرایش و پیرایه زشتیها پوشیده گشت. (امثال و حکم دهخدا). باران از سنگ دریغ نیست و صحبت از ناپذیر دریغ است. (خواجه عبدالله انصاری، از امثال وحکم دهخدا). باران بصبر پست کند گرچه نرم است روی ْ آن کُه ِ خارا را. ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا). باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس. سعدی (از امثال و حکم دهخدا). ، از یک جا پریدن. (شعوری ج 1 ورق 180) (دِمزن) ، دور انداختن. (ناظم الاطباء: بارانه) ، تفاخر کردن. (شعوری ج 1 ورق 180). لاف زدن. (ناظم الاطباء: بارانه)
به صیغۀ تثنیه، مثنای عود، رجوع به عود شود، کنایه از دو شاهد است، در حدیث: اًنما القضاء جمر فادفع الجمر عنک بعودین، یعنی بوسیلۀ دو شاهد، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، منبر نبی و عصای او، (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
به صیغۀ تثنیه، مثنای عود، رجوع به عود شود، کنایه از دو شاهد است، در حدیث: اًنما القضاء جمر فادفع الجمر عنک بعودین، یعنی بوسیلۀ دو شاهد، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، منبر نبی و عصای او، (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
دهی از دهستان فسارود است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است چهارفرسنگی میانۀ جنوب و مغرب شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری) ، خانه هوادار که فصل بهار در آن نشینند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان فسارود است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است چهارفرسنگی میانۀ جنوب و مغرب شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری) ، خانه هوادار که فصل بهار در آن نشینند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
باران درخواب رحمت و برکت بود از خدای تعالی بر بندگان چون عام بود و به همه جا برسد. و خواب دیدن باران به وقت خویش نیکوتر است به وقتی که مردمان باران خواهند بهتر باشد. اما اگر آن باران خاص است، چنانکه بر یک جا باران سخت می بارید و جز آنجا جای دیگر نبارید این چنین، دلیل کند بر رنج و بیماری بر اهل آن موضع و سختی که به ایشان رسد. اگر بیند که باران آهسته می بارید، دلیل کند بر خیر و منفعت اهل آن موضع. اگربیند که اول سال یا اول ماه باران بارید، دلیل کندکه در آن سال یا در آن ماه فراخی و نعمت زیاد پیدا شود. اگر بیند که باران تیره و سخت بود که می بارید، دلیل کند بر بیماری که در آن هلاک شود. محمدبن سیرین گوید: اگر بدید که باران سخت نه به وقت خویش می بارید، دلیل است که در آن دیار، لشکر رنج و بلا رسد و اگر بیند که با آب باران مسح می کرد، دلیل که از ترس و بیم ایمن شود. اگر بیند که باران بر سر وی می بارید، دلیل بود که به سفر رود و با سود و منفعت باز آید. اگر بیند که باران بر سر مردمان چون طوفان می بارید، دلیل بود که در آن دیار مرگ مفاجات پدید آید. اگر بیند که از هر قطره باران آواز همی آید، دلیل است عزت و جاه او زیاد شود. اگر بیند باران عظیم می بارید، چنانکه جوی ها از آن روان شد و زیانی بدو نرسید، دلیل که پادشاه تعصب کند و شر وی از خود باز دارد و اگر بیند از آن جوی ها نتوانست گذشت، دلیل که شر پادشاه از خود دفع سازد. اگر بیند که آب از هوا همی آید. به کردار باران، دلیل است که عذاب حق تعالی و بیماری در آن موضع پدید آید. حضرت دانیال دیدن باران درخواب بر دوازده وجه است. اول: رحمت. دوم: برکت. سوم: فریاد خواستن. چهارم: رنج و بیماری. پنجم: بلا. ششم: کارزار. هفتم: خون ریختن. هشتم: فتنه. نهم: قحط. دهم: امان یافتن. یازدهم: کفر. دوازدهم: دروغ . اگر بیند به جای باران انگبین همی بارید، دلیل که نعمت و غنیمت در آن دیار بسیار باشد و هر چیز که بیند که از آسمان می بارید تاویلش از جنس آن چیز بود. اگر بیند که آب باران صاف و روشن بود، دلیل که بر قدر آن خیر و راحت بدو رسد. اگر بیند که آب باران تیره و ناخوش بود، دلیل که بر قدر آن رنج و بیماری کشد.
باران درخواب رحمت و برکت بود از خدای تعالی بر بندگان چون عام بود و به همه جا برسد. و خواب دیدن باران به وقت خویش نیکوتر است به وقتی که مردمان باران خواهند بهتر باشد. اما اگر آن باران خاص است، چنانکه بر یک جا باران سخت می بارید و جز آنجا جای دیگر نبارید این چنین، دلیل کند بر رنج و بیماری بر اهل آن موضع و سختی که به ایشان رسد. اگر بیند که باران آهسته می بارید، دلیل کند بر خیر و منفعت اهل آن موضع. اگربیند که اول سال یا اول ماه باران بارید، دلیل کندکه در آن سال یا در آن ماه فراخی و نعمت زیاد پیدا شود. اگر بیند که باران تیره و سخت بود که می بارید، دلیل کند بر بیماری که در آن هلاک شود. محمدبن سیرین گوید: اگر بدید که باران سخت نه به وقت خویش می بارید، دلیل است که در آن دیار، لشکر رنج و بلا رسد و اگر بیند که با آب باران مسح می کرد، دلیل که از ترس و بیم ایمن شود. اگر بیند که باران بر سر وی می بارید، دلیل بود که به سفر رود و با سود و منفعت باز آید. اگر بیند که باران بر سر مردمان چون طوفان می بارید، دلیل بود که در آن دیار مرگ مفاجات پدید آید. اگر بیند که از هر قطره باران آواز همی آید، دلیل است عزت و جاه او زیاد شود. اگر بیند باران عظیم می بارید، چنانکه جوی ها از آن روان شد و زیانی بدو نرسید، دلیل که پادشاه تعصب کند و شر وی از خود باز دارد و اگر بیند از آن جوی ها نتوانست گذشت، دلیل که شر پادشاه از خود دفع سازد. اگر بیند که آب از هوا همی آید. به کردار باران، دلیل است که عذاب حق تعالی و بیماری در آن موضع پدید آید. حضرت دانیال دیدن باران درخواب بر دوازده وجه است. اول: رحمت. دوم: برکت. سوم: فریاد خواستن. چهارم: رنج و بیماری. پنجم: بلا. ششم: کارزار. هفتم: خون ریختن. هشتم: فتنه. نهم: قحط. دهم: امان یافتن. یازدهم: کفر. دوازدهم: دروغ . اگر بیند به جای باران انگبین همی بارید، دلیل که نعمت و غنیمت در آن دیار بسیار باشد و هر چیز که بیند که از آسمان می بارید تاویلش از جنس آن چیز بود. اگر بیند که آب باران صاف و روشن بود، دلیل که بر قدر آن خیر و راحت بدو رسد. اگر بیند که آب باران تیره و ناخوش بود، دلیل که بر قدر آن رنج و بیماری کشد.