جدول جو
جدول جو

معنی بهادرخان - جستجوی لغت در جدول جو

بهادرخان
(بَ دُ)
دهی از دهستان درونگر بخش نوخندان است که در شهرستان دره گز واقع است. دارای 205 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بهادرخان
(بَ دُ)
ابوسعید بهادرخان از پادشاهان ایلخانی (جلوس 716، فوت 736 هجری قمری) وی پس از مرگ پدر خود الجایتو با مساعدت امیر چوپان و امرای دیگر از خراسان بسلطانیه آمد و بر تخت سلطنت نشست و بواسطۀ صغر سن او، امیرچوپان زمام امور را در دست گرفت، و در ابتدای امر به ابوسعید خدمت بسیار کرد و بنیاد سلطنت او را مستحکم ساخت. در ایام سلطنت این پادشاه جمعی از درباریان و نیز امرا و حکام مانند امیرچوپان و شیخ حسن بزرگ سر بشورش برداشتند و هر یک به ادعای سلطنت برخاستند و چون ابوسعید از عهدۀ دفع این قبیل شورشها و تحولات برنیامد، زمینه جهت پیشرفت مقاصد دشمنان او روز بروز فراهم تر شد و همین که درگذشت، متصرفات ایلخانان رو به تجزیه گذاشت و در هر قسمتی از آن سلسله ای بحکومت پرداختند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تاریخ مغول و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 58 و سبک شناسی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهاران
تصویر بهاران
(دخترانه)
هنگام بهار، موسم بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهادرانه
تصویر بهادرانه
دلیرانه، مانند دلیران، از روی دلیری و شجاعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهارخانه
تصویر بهارخانه
بت خانه، بتکده، برای مثال آن چون بهارخانۀ چین پر ز نقش چین / این چون نگارخانۀ مانی پر از نگار (عمعق - ۱۶۲)، بنای زیبا و باشکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخان
تصویر بادخان
جایی که در آن هوای بسیار جمع شود و باد بسیار بوزد، بادخانه، خانۀ باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
بهار، فصل بهار، هنگام بهار، در وقت بهار، برای مثال درخت اندر بهاران بر فشاند / زمستان لاجرم بی برگ ماند (سعدی - ۱۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
عین بادخان چشمه ای در حدود دامغانست، و هرگاه نجاستی در آن افکنند باد و طوفانی قوی پدید آید و صحت این خبر بتواتر پیوسته و چنین گویند که در نواحی غزنین نیز مثل این چشمه ای است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 665)
لغت نامه دهخدا
بادخوان. بادگیر و گذرگاه باد باشد مطلقاً خواه در بلندی و خواه در پستی. (برهان) (ناظم الاطباء). جای بادگزار (گذار و ظاهراً باصطلاح مکان اسفل را گویند و در اصل خانه باد بود که بقلب استعمال کرده اند. کسائی گوید:
عمر چگونه جهد از دست خلق
باد چگونه جهد از بادخان ؟
(از آنندراج) (انجمن آرا: بادپروا).
تادیو فتنه در دل او بیضه نهاد و هوای عصیان بر سر اوبادخان ساخت. (کلیله و دمنه). رجوع به بادخوان، بادخانه، بادگیر، بادپرانی، بادآهنج، بادپروا، بادآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از قریه های اصفهان و از اعمال نائین. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع) (سمعانی: بادرانی) (مرآت البلدان ج 1 ص 150)
لغت نامه دهخدا
نام فرشته ای است که باد را حرکت دهد و از جایی بجایی برد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام سروش است که باد را بحرکت آورد و از جائی بجائی برد، (جهانگیری)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 179 شود:
که هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادران،
رودکی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1101)،
آدمی چون کشتی است و بادبان
تا کی آرد باد را آن بادران،
مولوی،
کل باد از برج باد آسمان
کی جهد بی مروحۀ آن بادران،
مولوی (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هنگام بهار. (ناظم الاطباء). بهار. (آنندراج). هنگام بهار و فصل بهار. (فرهنگ فارسی معین) :
بهاران و جیحون و آب روان
سه اسب و سه جوشن سه برگستوان.
فردوسی.
خوشا بهاران کز خرمی و بخت جوان
همی بدیدن روی تو تازه گردد جان.
فرخی.
تو تن آسای بشادی و زترکان بدیع
کاخ تو چون که کنشت است و بهاران تو شاد.
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 46).
خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست
آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست.
منوچهری.
بشهرش نه برف و نه باران بدی
جز اندک نمی کز بهاران بدی.
اسدی.
تا زمستان بسی نیاساید
در بهاران جهان نیاراید.
سنایی.
بهاران آمد و آورد باد و ابر نیسانی
چو طبع و خلق تو هر دو جهان شد خرم و بویا.
مسعودسعد.
هرچه کاری در بهاران تیر ماهان بدروی.
خواجه عبداﷲ انصاری.
ز هر سو قطره های برف و باران
شده بارنده چون ابر بهاران.
نظامی.
گر بهاران شکوفه میوه کند
من شکوفه کنم ز میوۀ تر.
خاقانی.
در بهاران کی شود سرسبز سنگ
خاک شو تا گل بروید رنگ رنگ.
مولوی.
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران.
سعدی.
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
امپراتور روم، که پس از مرگ تراژان در سال 117م، به جای وی نشست، آپ پیان اسکندرانی مورخ یونانی که در ابتدای قرن دوم میلادی به دنیا آمده است با وی همزمان است، هادریان مانند اکتاویوس اوگوست بر این عقیده بود که روم نباید در فکر بسط حدود شرقی خود باشد، از این رو، با دولت پارت کنار آمد و تمامی ایالات پارتی را به آن دولت پس داد و سپاهیان روم این ایالات را ترک کردند، در این باب آنچه میدانیم این است: 1 - آشور قدیم (آدیابن) را پارتها اشغال کردند، 2 - تمامی بین النهرین علیا به پارت سپرده شد، 3 - پارثاماسپات پادشاه ارمنستان شد و این کشور باز به حال سابق خود که پادشاهی از خانوادۀ اشکانی داشت و دولت روم او را نصب میکرد، بازگشت، 4 - در باب خسرون بعضی نویسندگان قدیم نوشته اند که مانند ارمنستان گردید، ولی از سکه هایی که به دست آمده معلوم است که مانند بین النهرین علیا به پارت تعلق یافت، بنابراین از بهره مندیهای تراژان در بدو امر چیزی برای رومیها نماند، این سیاست هادریان و کنار آمدن او با پارتیها باعث صلح ممتدی بین دولتین مزبور شد، ولی چون خسرو گذشت های هادریان را از شکست تراژان میدانست خود را رهین رومیها نشان نمی داد و حتی نزدیک بود روابط دوستانۀ بین دو دولت بهم بخورد، اما باز سیاست رومیها که مبنی بر مماشات بود فایق آمد، هادریان در سرحد ایران و روم ملاقاتی با خسرو کرد و مذاکراتی بین او و پادشاه اشکانی روی داد (122م،)، و هادریان دختر خسرو را، که در زمان تراژان اسیر شده بود به خسرو پس داد، از وقایع دیگر زمان او اینکه فرس من پادشاه گرجستان از هادریان رنجشی حاصل کرد و جهت آن را از اینجا میدانند، که او به جای اینکه پیش کشی لایقی برای امپراتور بفرستد، لباسهایی که از زر دوخته بودند فرستاد و هادریان بر اثر این هدایا کاری کرد که به پادشاه گرجستان برخورد، هادریان سیصد گناهکار را پیوسته بر آن میداشت که برای تفریح رومیها بازی دربیاورند و آنها را بخندانند، وقتی که لباسها را از طرف فرس من آوردند با تحقیر به آنها نگریسته دستور داد همه را به گناهکاران بسپارند تا در هنگام بازی بپوشند و فرس من از این عمل رنجیده خاطر گشت، ولی باید گفت که قبل از این قضیه هم روابط هادریان با پادشاه گرجستان چندان خوب نبود، زیرا در 130م، که امپراطور روم پادشاهان دست نشاندۀ ممالکی را که در تحت نفوذ روم بودند، برای ملاقات طلبید فرس من از تکریماتی که می بایست نسبت به امپراتور بجا آورد سرباز زد، هادریان در 138م، درگذشت و پسرخواندۀ او اورلیوس که در تاریخ به آن تونینوس پیوس معروف است به جای وی نشست، (تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2487 - 2490، 2495 و 2501)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
خانه زیر افشار در نرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
سالار ملی، یکی از دو مدافع معروف تبریز (مدافع دیگر ستارخان است). قزوینی گوید: در مدت یازده ماه تمام از 23 جمادی الاولی 1326 تا اواسط ربیع الثانیۀ 1327 ه.ق. در مقابل قشون عظیم دولتی که بحکم محمدعلی شاه تبریز را محاصره کرده بودند، در این مدت یازده ماهه ستارخان سردار ملی و همین باقرخان سالار ملی به همراهی اکثریت مردم شجاع از جان گذشتۀ تبریز بانضمام عده کثیری از مجاهدین گرجی و ارامنه و قفقازی که از اطراف به مدد اهل تبریز روی آورده بودند شهر را مردانه دفاع نموده و با مقاومت شدید عدیم النظیر که چشم عالمی را فی الواقع خیره نموده بود حملات قشون دولتی را تقریباً در تمام مدت این یازده ماه که در اغلب روزها تجدید میشد رد کرده و حمله کنندگان را تا اردوی شان عقب میراندند و هر روز جمع کثیری از طرفین مقتول و مجروح می شدند تا بالاخره ملّیّون فاتح آمدند و قشون دولتی از اطراف تبریز برخاستند و بدین طریق اهالی تبریز در تحت سرکردگی ستارخان و باقرخان مشروطه را که بکلی در شرف زوال بود و در جمیع نقاط ایران شعلۀ آن خاموش شده بود از دست استبداد محمدعلی میرزا و سرداران خونخوار و یغماگر او مثل شجاع نظام و رحیم خان چلبیانلو و حاج صمدخان شجاع الدوله و امثال ایشان بالاخره نجات دادند. پس از ختم غائله تبریز و انتقال ستارخان و باقرخان به طهران در واقعۀ مهاجرت ملیون از تهران به کرمانشاهان و از آنجا بقصر شیرین در اوایل جنگ عمومی اول، باقرخان با جمعی از همراهان خود نیز جزو آن مهاجرین بودند. در مراجعت ثانوی عده مهاجرین بکرمانشاهان از جمله ایشان باقرخان بود. باقرخان با کسانش در دهی در ولایت کرمانشاهان منزل کرده بودند و شبی محض گذرانیدن وقت مجلس قماری با رفقا بر پا کرده بودندو بدون احتیاط پولها را در برد و باخت آشکارا به یکدیگر رد وبدل می کردند و صاحب منزل که یکی از رؤسای اکراد بوده این اعمال را می پاییده و ملتفت پول دار بودن آنها شده در اثناء شب وقتی که باقرخان و همراهان غرق خواب بوده اند کردها بطمع لیره و اموال ایشان جمیع ایشان را سربریده اجساد ایشان را در گودالی دفن و مخفی کرده بوده اند. و این واقعه در شهور سنۀ هزار وسیصد وسی و پنج قمری و بظن قوی در نیمۀ دوم سال مذکور مطابق شهور هزار و نهصد و هفده میلادی روی داده بوده است. بخواهش این جانب آقای عباس اقبال مدیر مجله یادگار مکتوبی بآقای سرتیپ هاشمی داماد مرحوم باقرخان نوشته و از تاریخ قتل آن مرحوم و کیفیت آن و محل آن سوءالاتی نموده بودند و اینک مکتوب ذیل را که آقای سرتیپ هاشمی در جواب مکتوب آقای اقبال مرقوم فرموده اند عیناً و بدون تصرف ذیلا نقل میکنیم (تاریخ وصول این جواب به دست مرحوم قزوینی 23 اسفند 1326 بوده است) : ’مرحوم باقرخان سالار ملی در تاریخ ششم محرم 1334 هجری قمری با سایر مهاجرین از تهران خارج، از طریق قم، کاشان، اصفهان، بروجرد و کرمانشاه بخاک عراق رفته در بین همدان و کرمانشاهان نیز با روسها مصالحه نموده پس از عقب نشینی ترکها و آلمانها از عراق و تصرف آنها از طرف انگلیس ها عده ای از مهاجرین بطرف داخله ترکیه و اسلامبول رفته وعده ای دیگر به ایران مراجعت کردند، در همان موقع چون سالار ملی از رفتن بداخلۀ ترکیه و پناهنده شدن بترکها امتناع ورزید، روسها هم همه جا در خط کرمانشاه بودند او از مراجعت به ایران و تسلیم شدن مثل سایر مهاجرین بروسها نیز خودداری و اظهارنمود که چون این عمل برای او ننگ است تا رفتن روسهااز خط کرمانشاه و آزاد شدن راه تهران، در حدود کرمانشاه بسر خواهد برد، این است که با هیجده نفر از مجاهدین و کسان خود در نزدیک مرز قصر (شیرین) در قلعه و خانه شیخ وهاب و محمد امین کرد طالبانی متوقف میگردد. محمد امین مزبور که از اشرار معروف و از اشخاص ابن الوقت بوده گاه با ترک و گاه با انگلیس و گاه با روس علیه آن دیگری می ساختند، در یکی از شبها موقعیکه سالار ملی و کسان او در خواب بوده اند باعده ای از اتباع خود که محرمانه قبلا با آنها تبانی کرده بوده بواسطۀ فطرت پست و طمع اسب و اسلحه غفلهً در حین خواب سالار و کلیه همراهان او را مقتول و اجساد آنها را در گودالی مدفون و مخفی کرده اسب و اسلحۀ آنها را تصرف می نمایند، پس از چندی دیگر انگلیسی ها از این موضوع مطلع می شوند، محمد امین را اغفال و دستگیر و در زیر شکنجه او را مجبور باظهار حقیقت و جزئیات امر نموده اجساد را بیرون آورده پس از معاینه و عکس برداری با علامت مخصوص در همانجا دفن میکنند و محمدامین و مرتکبین را اعدام و قلعه را نیز ویران می نمایند، چون یادداشت ها در این مورد در دسترس نمیباشد تاریخ مقتول شدن آن مرحوم را نتوانست ذکر نماید، با مراجعه به تاریخ اشغال بغداد و مراجعت مهاجرین از خاک عراق که مقتول شدن مرحوم سالار ملی پس از مدت کمی از مهاجرت بوده تقریباً معلوم خواهد شد. تصور میرود بین سالهای 1295- 1296 هجری قمری باشد. (از وفیات معاصرین قزوینی مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 1 و 2). مرحوم کسروی پایان کار سالار ملی را چنین مینگارد: باقرخان سالار ملی پس از ستارخان در میان سرداران آزادیخواهی دوم کس او شمرده میشد. این مرد درس نخوانده بود و دانشی نداشت ولی در سایۀ غیرتمندی و مردانگی و دلیری بکارهایی برخاست که نامش همیشه در تاریخ خواهد بود. در نگهداری یازده ماهۀ تبریز کوی خیابان کار بسیاری انجام داده وخیابانیان همیشه سرفراز کوششهای جانبازانۀ گذشتگان خود خواهند بود، سردستۀ خیابان نیز شادروانان باقرخان و میرهاشم خان بودند. سالار در تهران میزیست و گوشه گیری مینمود، چون داستان کوچ (مهاجرت) پیش آمد درتهران ماندن نتوانسته و از دنبال کوچندگان خود را بآنان رسانید و در همه جا همگام میبود و چون دوباره عثمانیان به ایران آمدند و کوچندگان دسته دسته در پی آنان می آمدند، سالار هم با میرزا علیخان یاوراف و حسن آقا قفقازی که اینان هم از مجاهدان بنام آذربایجان میبودند و با چند تن دیگر که روی هم هفت تن میشدند در دیهی در نزدیکی قصرشیرین شب را فرود آمدند و چون گمان دیگری نمیبردند و بیم نمیداشتند، پس از شام لخت شده و خوابیدند و کردان چون لیره و پول بسیار نزد ایشان سراغ میداشتند نیمه شب بسرشان ریختند و همه را در رختخواب سربریدند. بدینسان یکی از سرکردگان آزادی از میان رفت. (تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان ص 670) ، بروایت ابن بری باقع در بیت اخطل بمعنی ظربان آمده است. (از تاج العروس). و رجوع به ظربان شود،
{{صفت}} سگ پیسه. (ناظم الاطباء) (آنندراج)، غراب باقع، زاغ پیسه و ابلق. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 4 هزارگزی شمال درمیان بر سر راه مالرو عمومی درمیان، دردامنه واقع است. ناحیه ای است دارای آب و هوای معتدل و 97 تن سکنه، آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و شلغم و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، به مجاز مرد نابغۀ داهیه را گویند: ما فلان الا باقعه من البواقع، و او را از جهت دنیادیدگی و جستجوی بسیار در بلاد و معرفت بنواحی عالم بدین صفت خوانده اند. (از تاج العروس). مرد زیرک و تیزهوش که کسی او رافریفتن نتواند. (ناظم الاطباء) (آنندراج). حذرکننده.زیرک. (مهذب الاسماء) : و کان (الناصر لدین اﷲ) باقعه زمانه. (ابن الطقطقی ص 236 س 17). مرد ذکی و عارف که چیزی ازو فوت نشود. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد)،
{{اسم}} پرندۀ محتاط و زیرکی که چپ و راست خود را هنگام آب خوردن بپاید که مبادا کسی بر او حیلتی اندیشد و شکارش کند و بهمین جهت معمولاً از بقعه آب میخورد و آن گودالی است که آب در آن جمع شده باشد. (از تاج العروس). پرنده ای که از آبشخورهای دورافتاده و گود آب آشامد از بیم آنکه مبادا شکار شود. (از اقرب الموارد). مرغ برحذر که از ترس آنکه شکار گردد بر آبشخور فرود نیاید و از کولابها آب خورد. (ناظم الاطباء) (آنندراج)، داهیه که به انسان رسد. (از تاج العروس). سختی. بدبختی. بدی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). ج، بواقع. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دُ)
دهی از دهستان فسارود است که در بخش داراب شهرستان فسا واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است چهارفرسنگی میانۀ جنوب و مغرب شهر داراب. (فارسنامۀ ناصری) ، خانه هوادار که فصل بهار در آن نشینند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حمزه لو، بخش خمین کمره، شهرستان محلات. سکنۀ آن 344 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بنشن، پنبه، چغندرقند و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ)
بتخانه، چه بهار بمعنی بت هم آمده است. (برهان). بتخانه، و این مجاز است، چه بهار بمعنی بت هم آمده است. (آنندراج). بت خانه. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) :
آئین عید کردی جشن بهار ساز
اندر بهارخانه چو بت خانه بهار.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
آن شهریست خرم به ترکستان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ دُ)
نام دو تن از پادشاهان سلسلۀ گورکانی هند. اولی بنام قطب الدین محمدکه لقب شاه عالم داشت (1118- 1124 هجری قمری) ، و دومی آخرین امپراطور تیموری هند است که بر اثر فشار دولت انگلیس از سلطنت دست کشید و در شورش اهالی هند مداخله کرد و بدستور انگلستان به رانگون تبعید شد و همان جا درگذشت. (1189- 1279 هجری قمری). رجوع به فرهنگ فارسی معین و دایره المعارف فارسی شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ دُ نَ / نِ)
دلیرانه. (آنندراج). متهورانه و دلیرانه. (ناظم الاطباء) ، بنای رفیع. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
بهار زینت باغی نه باغ بلکه بهار
بهار خانه مشکوی و مشک بوی بهار.
عنصری.
آئین عید کردی جشن بهار ساز
اندر بهارخانه چو بت خانه بهار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ دُ)
وی از شعرا و بزرگان هند و پدرش جلال الدین ذوالفقاربن رحمت خان است. بسال 1857 میلادی خان بهادرخان هندوستان را ترک کرد و بمکه رفت. او را دیوان اشعاری است و تخلصش مصروف میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 2020)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
هنگام بهار، فصل بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهادرانه
تصویر بهادرانه
دلیرانه دلاورانه گردانه متهورانه دلیرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهارخانه
تصویر بهارخانه
بتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد خان
تصویر باد خان
بادخانه، بادگیر، گذرگاه باد
فرهنگ فارسی معین
قید جسورانه، دلاورانه، دلیرانه، شجاعانه، متهورانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهار هنگام، فصل بهار
متضاد: خزان، برگ ریزان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بهارخوان نوروزخوان
فرهنگ گویش مازندرانی