جدول جو
جدول جو

معنی بنیامین - جستجوی لغت در جدول جو

بنیامین(پسرانه)
پسر دست راست، نام کوچکترین پسر یعقوب و راحیل
تصویری از بنیامین
تصویر بنیامین
فرهنگ نامهای ایرانی
بنیامین(بِ)
نام پسر یعقوب علیه السلام که برادر حقیقی یوسف علیه السلام بود و ابن یامین غلط است. (آنندراج) (غیاث). در عبری بمعنی پسر دست راست، کوچکترین پسر یعقوب و راحیل جد یکی از قبایل دوازده گانه بنی اسرائیل. این قبیله در شمال فلسطین سکنی داشتند و مردمانش تیراندازان ماهری بودند. (از دایره المعارف فارسی). و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینابین
تصویر بینابین
میانه، معتدل، حد وسط
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
انجام. یا در آخر آن برای وصف و نون برای اظهار وصفیت است. (از شعوری ج 1 ورق 123 الف)
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ / بِ بِ)
بین بین. میانۀ خوب و بد یعنی نه خوب و نه بد. (ناظم الاطباء). رجوع به بین بین شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ)
نام یکی از دوازده سبط یعقوب نبی که با یوسف از یک مادر بود. چون کلمه ابن بمعنای پسر در زبان عبری بدون همزه است گاهی این لفظ بتقلید یهود بن یامین گفته میشود و مرکب از دو کلمه است: بن (پسر) و یامین (یمین) :
دگر ابن یامین امین پدر
کزآن مهربانتر نبودش پسر.
شمسی (یوسف و زلیخا).
چو یوسف نیست کز قحطم رهاند
مرا چه ابن یامین چه یهودا.
خاقانی.
دل یوسف عهد خون است گوئی
ز نادیدن ابن یامین ثانی.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(بَ اُ مَیْ یَ)
رجوع به امویان شود، حرکت و گردش بطور چالاکی. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، چلپاسه. بنوک کرم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ دَ)
نام نهادن. رجوع به نامیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
امرای بنی مرین از سال 591 تا 875 هجری قمری در مراکش امارت داشتند. اولین آنها بنام عبدالحق (591 هجری قمری) و شریف (875 ه. ق.) آخر آنها است. (از طبقات السلاطین صص 49- 50)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
ابریشمین:
چنگ بریشمین سلب کرده پلاس دامنش
چون تن زاهدان کز او بوی ریای نو زند.
خاقانی.
- بریشمین کلاه، که کلاه ابریشمین دارد:
پیله که بریشمین کلاه است
از یاری همدمان راه است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
اصلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینابین
تصویر بینابین
میانه رو مرز میانه معتدل میانه رو حد وسط بین بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریشمین
تصویر بریشمین
ابریشمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میامین
تصویر میامین
جمع میمون، مبارک و نیکبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایمین
تصویر نایمین
جمع نائم درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهامین
تصویر نهامین
((نَ))
آهنگر، حداد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینابین
تصویر بینابین
((بَ یا بِ بِ))
میانه، حد وسط، بین بین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
اصولی، اساسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نیازین
تصویر نیازین
لازم، اضطراری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انجامین
تصویر انجامین
نهایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنیادین
تصویر بنیادین
اصلی، اصولی، اساسی
فرهنگ واژه فارسی سره
اساسی، اصلی، بنیادی، رادیکال، ریشه ای
متضاد: سطحی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
Fundamental
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
fondamental
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نتوانستن، قوت و توان نداشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
fondamentale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
fundamenteel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
fundamental
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
фундаментальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
fundamental
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
基本的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
fundamentalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
grundlegend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
фундаментальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بنیادی
تصویر بنیادی
พื้นฐาน
دیکشنری فارسی به تایلندی