جدول جو
جدول جو

معنی بنکوه - جستجوی لغت در جدول جو

بنکوه
دهی از دهستان ارادان است که در بخش گرمسار شهرستان دماوند واقع است. و 295 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). نام ایستگاه هفتم راه آهن تهران بسوی شمال نیز هست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشکوه
تصویر بشکوه
باشکوه، دارای شکوه، باشوکت و هیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکوه
تصویر نکوه
نکوهیدن، نکوهنده، پسوند متصل به واژه به معنای سرزنش کننده مثلاً بخیل نکوه، گیتی نکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنوه
تصویر بنوه
بنو، خرمن، خرمن گندم یا جو، تودۀ چیزی، غله
فرهنگ فارسی عمید
(بِ شُ / بِ)
باشکوه. مردم صاحب شوکت و حشمت و هیبت را گویند. (برهان). مردم صاحب شوکت و هیبت که آنرا باشکوه گویند مانند بخرد که باخرد آمده. (از آنندراج). مردم صاحب حشمت و شکوه. (ناظم الاطباء). صاحب حشمت و هیبت. (از سروری). باشکوه. با فر. باهنگ. و رجوع به شعوری ج 1ورق 209 شود:
ز بس بود بشکوه و بافرهی
جهان دید او را خورای شهی.
لبیبی (از سروری) (از فرهنگ نظام).
یکی یاقوت رمانی بشکوه
بزرگ و گرد و ناهموار چون کوه.
(ویس و رامین).
، افسرده گردیدن. (از اقرب الموارد). بستوه آمدن از چیزی. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) ، سآمت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ وَ / بَ)
مطلق خرمن را گویند اعم از خرمن غله و کاه و غیره. (برهان) (از آنندراج). خرمن و تودۀ غلۀ نکوفته. (ناظم الاطباء). رجوع به بنو شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پنبه دانه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه بوی دهان وی از جهت تخمه برگردیده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد. محصول عمده اش غله و حبوب و توتون و کار دستی مردم آنجابافتن جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کوه مانند حصار و بارو. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
چه گوئید گفتا در این بند کوه
که آورد از اندیشه ما را ستوه.
نظامی، نامی از نامهای صفات الهی:
که مرا دید رازدار خدای
حاجب کردگار بنده نواز.
ناصرخسرو.
منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ دِهْ)
دهی از دهستان سنگر کهدمات است که در بخش مرکزی شهرستان رشت واقع است و 685 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، جایی را گویندکه نقد و جنس در آن گذارند. (برهان) (آنندراج). رجوع به بنگاه شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ده کوچکی است از دهستان نرهان بخش قاین شهرستان بیرجند. سکنه 31 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت. راه مالرو. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند. جلگه و معتدل است. سکنه 448تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و چغندر است. شغل زراعت. راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
براکوه: هر، شهرکیست به برکوه نهاده و با آبهای بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً صورتی از باکو، یا باکویه است، مؤلف مجمل التواریخ آرد:و اندر آن (دریای طبرستان) دو جزیره است برابر، یکی به طبرستان با آن نعمتهای فراوان که بوده و آب بگرفت، و دیگر جزیره باکو است، از آنجا نفت اسفید و سیاه آورند و زمینش همواره جنبان باشد که از آن آتش پیدا آید و هنوز چنانست، (مجمل التواریخ والقصص ص 427)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشکوه
تصویر بشکوه
باشکوه وعظمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنوه
تصویر بنوه
پسری، فرزند خواندگی خرمن غله و کاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنکو
تصویر بنکو
اسپغول
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بجای} نکوهنده {آید: بخیل نکوه گیتی نکوه: همه کارشاهان گیتی نکوه زرای وزیران پذیرد شکوه. (نظامی. گنجینه. 158) توضیح مرحوم وحید در صفحه مذکور ترکیب} گیتی نکوه {را بمعنی سرکوبی و چیرگی آورده اما بمعنی غلبه کننده بر گیتی است
فرهنگ لغت هوشیار
باشکوه، باهیبت، شکوهمند، فرمند، مجلل
متضاد: بی شکوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیرزمین و یا طبقه ی هم کف هنگامی که خانه دو طبقه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی