درخت پستۀ وحشی یا سقّز که از تنۀ آن سقز، از گل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بنگلک، بوگلک، بوی گلک، چاتلانقوش
درخت پستۀ وحشی یا سَقِّز که از تنۀ آن سقز، از گُل و برگ آن رنگ سرخ رنگرزی و از میوۀ روغنی آن ترشی درست می کنند، بُنگَلَک، بوگَلَک، بوی گَلَک، چاتلانقوش
بار و اسباب سفر، جا، مکان، خانه، رخت، لباس، مال، دارایی اصل، بنیاد، در علم زیست شناسی ساقه، تنه، در علم زیست شناسی ریشه، برای مثال هر شجر باغ ز سر تا بنه / مانده ز بی برگی خود برهنه (امیرخسرو- مجمع الفرس - بنه)، در علم زیست شناسی درختچه از بنه: ازبن، از بیخ، از ریشه، از اصل
بار و اسباب سفر، جا، مکان، خانه، رخت، لباس، مال، دارایی اصل، بنیاد، در علم زیست شناسی ساقه، تنه، در علم زیست شناسی ریشه، برای مِثال هر شجر باغ ز سر تا بنه / مانده ز بی برگی خود برهنه (امیرخسرو- مجمع الفرس - بنه)، در علم زیست شناسی درختچه از بنه: ازبن، از بیخ، از ریشه، از اصل
پهلوی ’بنگ’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بار و اسباب و رخوت خانه. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). اسباب و رخت. (رشیدی) (غیاث). رخت و متاع و اسباب خانه و بهیر و اموال. (ناظم الاطباء). بار و اسباب و رخوت خانه. اثاث البیت. مال. دارایی. زاد. توشه. (فرهنگ فارسی معین). لوازم سنگین وزن که با لشکر بود، چون خیمه و خرگاه و اثاث و اسباب و غیره: بشر بن انطاه به یمن شد و عبدالله بن عباس امیر یمن بود از قبل امیرالمؤمنین علی. عبدالله بگریخت و بشر، بنۀ عبدالله را دریافت در راه و غارت کرد. (ترجمه تاریخ طبری). حسن به واسط بیمار شد و روزی چند برآمد و سودا بر وی غلبه کرد و دیوانه شد. و او رابند نهادند و ستوران و بنه های او گرد کردند و حمید طوسی را بر آن نگهبان کردند. (ترجمه تاریخ طبری). سپه را به در خواند وروزی بداد چو شد روز روشن بنه برنهاد. فردوسی. سپه برگرفت و بنه برنهاد ز یزدان نیکی دهش کرد یاد. فردوسی. بشد با بنه اشکش تیزهوش که دارد سپه را بهرجای گوش. فردوسی. برفت گرم و بدستور گفت کز پی من تو لشکر و بنه را رهنمای باش و بیار. فرخی. بسوی غزنین با مال گران حمل کند بنۀ خان ختا با بنۀ خان خزر. فرخی. سپه پیش دار و بنه باز پس ز گرد بنه گرد بسیار کس. اسدی. ز جان یکسر امید برداشتند سلیح و بنه پاک بگذاشتند. اسدی. به باغ محمودی رفت و نشاط شراب کرد و خوشش آمد و فرمود که بنه ها و دیوانها آنجا باید آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287). پس به باغ بزرگ رفت و بنه ها آنجا بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287). خواجه اینجا باشد با بنه و اندیشه میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب 464). هزارهزار و هفتصدهزار اشتر در زیر بنۀ شاه میرفتند. (اسکندرنامۀ نسخۀ خطی سعید نفیسی). و بنه و تجمل پادشاهی بر نخواهم داشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). شد زمستان و ز جودت بنه ای میخواهم ابره و آستر و آکنه ای میخواهم. سوزنی. وز بنۀ طبع دراین قحطسال نزل بیفکنده و بنهاده خوان. خاقانی. فرض شد این قافله برداشتن زین بنه بگذشتن و بگذاشتن. نظامی. بنه نیز چندان که خوار آمدش بمقدار حاجت بکار آمدش. نظامی. گر کم از آن شد بنه و بار من بهتر از آنست خریدار من. نظامی. رخت و بنه که داشت درهم بست و راه بخارا پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 289). - بنه بردن از جایی، کوچ کردن از آنجا: تو اصل فتوحی و من از این شهر خواهم بنه بردن ز بی فتوحی. سوزنی.
پهلوی ’بنگ’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بار و اسباب و رخوت خانه. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). اسباب و رخت. (رشیدی) (غیاث). رخت و متاع و اسباب خانه و بهیر و اموال. (ناظم الاطباء). بار و اسباب و رخوت خانه. اثاث البیت. مال. دارایی. زاد. توشه. (فرهنگ فارسی معین). لوازم سنگین وزن که با لشکر بود، چون خیمه و خرگاه و اثاث و اسباب و غیره: بشر بن انطاه به یمن شد و عبدالله بن عباس امیر یمن بود از قبل امیرالمؤمنین علی. عبدالله بگریخت و بشر، بنۀ عبدالله را دریافت در راه و غارت کرد. (ترجمه تاریخ طبری). حسن به واسط بیمار شد و روزی چند برآمد و سودا بر وی غلبه کرد و دیوانه شد. و او رابند نهادند و ستوران و بنه های او گرد کردند و حمید طوسی را بر آن نگهبان کردند. (ترجمه تاریخ طبری). سپه را به در خواند وروزی بداد چو شد روز روشن بنه برنهاد. فردوسی. سپه برگرفت و بنه برنهاد ز یزدان نیکی دهش کرد یاد. فردوسی. بشد با بنه اشکش تیزهوش که دارد سپه را بهرجای گوش. فردوسی. برفت گرم و بدستور گفت کز پی من تو لشکر و بنه را رهنمای باش و بیار. فرخی. بسوی غزنین با مال گران حمل کند بنۀ خان ختا با بنۀ خان خزر. فرخی. سپه پیش دار و بنه باز پس ز گرد بنه گرد بسیار کس. اسدی. ز جان یکسر امید برداشتند سلیح و بنه پاک بگذاشتند. اسدی. به باغ محمودی رفت و نشاط شراب کرد و خوشش آمد و فرمود که بنه ها و دیوانها آنجا باید آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287). پس به باغ بزرگ رفت و بنه ها آنجا بردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 287). خواجه اینجا باشد با بنه و اندیشه میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب 464). هزارهزار و هفتصدهزار اشتر در زیر بنۀ شاه میرفتند. (اسکندرنامۀ نسخۀ خطی سعید نفیسی). و بنه و تجمل پادشاهی بر نخواهم داشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 67). شد زمستان و ز جودت بنه ای میخواهم ابره و آستر و آکنه ای میخواهم. سوزنی. وز بنۀ طبع دراین قحطسال نزل بیفکنده و بنهاده خوان. خاقانی. فرض شد این قافله برداشتن زین بنه بگذشتن و بگذاشتن. نظامی. بنه نیز چندان که خوار آمدش بمقدار حاجت بکار آمدش. نظامی. گر کم از آن شد بنه و بار من بهتر از آنست خریدار من. نظامی. رخت و بنه که داشت درهم بست و راه بخارا پیش گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 289). - بنه بردن از جایی، کوچ کردن از آنجا: تو اصل فتوحی و من از این شهر خواهم بنه بردن ز بی فتوحی. سوزنی.
دهی از دهستان باوی (بلوک شاخه و بنه) که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است. در این ده از آثار قدیمی وجود دارد. و دارای 210 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان باوی (بلوک شاخه و بنه) که در بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع است. در این ده از آثار قدیمی وجود دارد. و دارای 210 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
درختی است مانند پسته معمولی که آن را پسته وحشی هم گویند. بلندی اش تا چهار متر می رسد. گل این درخت به رنگ قرمز است که از آن در رنگرزی استفاده می شود. از پوست این درخت ماده ای بد ست می آید به نام سقز، از این رو به آن درخت سقز هم می گویند
درختی است مانند پسته معمولی که آن را پسته وحشی هم گویند. بلندی اش تا چهار متر می رسد. گل این درخت به رنگ قرمز است که از آن در رنگرزی استفاده می شود. از پوست این درخت ماده ای بد ست می آید به نام سقز، از این رو به آن درخت سقز هم می گویند
شهری نزدیک بامئین از نواحی بادغیس هرات که به دست سالم غلام شریک بن اعور و از جانب عبدالله بن عامر در سال 31 هجری قمری به عنف فتح شد. (از معجم البلدان). شهری است نزدیک بادغیس هرات که بون نیز خوانند. (از انساب سمعانی). به روایتی نام اصلی فارسی اش بون بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
شهری نزدیک بامئین از نواحی بادغیس هرات که به دست سالم غلام شریک بن اعور و از جانب عبدالله بن عامر در سال 31 هجری قمری به عنف فتح شد. (از معجم البلدان). شهری است نزدیک بادغیس هرات که بون نیز خوانند. (از انساب سمعانی). به روایتی نام اصلی فارسی اش بون بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی)
کسی که پیشه و حرفه او ساختن خانه ها و دیگر بناها باشد، بلند کردن بر افراشتن ساختمان لاد (سد در) بر آوردن ساختن، عمارت ساختمان هر نوع ساختمان که برای سکونت و استفاده انسان و حیوان و جا دادن اشیا بکار رود، جمع ابنیه، قرار برقراری، بنیاد اساس، شکل، عدم تغییر اواخر کلمات مقابل اعراب. یا بنا آهنی. یا بنا سیمانی. یا بنا بودن، قرار بودن: (بنا بود که دیگر دروغ نگویی) یا بنا باب رسانیدن، ساختمان استوار کردن، خراب کردن ساختمان. آنکه بنا کند کسی که پیشه اش ساختن خانه ها و ساختمانهاست سازنده بنا و عمارت و ساختمان بناگر
کسی که پیشه و حرفه او ساختن خانه ها و دیگر بناها باشد، بلند کردن بر افراشتن ساختمان لاد (سد در) بر آوردن ساختن، عمارت ساختمان هر نوع ساختمان که برای سکونت و استفاده انسان و حیوان و جا دادن اشیا بکار رود، جمع ابنیه، قرار برقراری، بنیاد اساس، شکل، عدم تغییر اواخر کلمات مقابل اعراب. یا بنا آهنی. یا بنا سیمانی. یا بنا بودن، قرار بودن: (بنا بود که دیگر دروغ نگویی) یا بنا باب رسانیدن، ساختمان استوار کردن، خراب کردن ساختمان. آنکه بنا کند کسی که پیشه اش ساختن خانه ها و ساختمانهاست سازنده بنا و عمارت و ساختمان بناگر
در تازی: گره چوب، آک (عیب)، میخچه دژک گره عقده گره در رسن گره در چوب دژک نی یعنی گره آن، سر حلقوم شتر، دشمنی عداوت کینه، عیب آهو تباهی و صمت، بیماری ضد طبع، یک نوع خارش و بیماری که در مقعد بروز میکند و شخص خواهش مینماید تا مردی را بروی خود کشد تا با او آن کند که با زنان کنند
در تازی: گره چوب، آک (عیب)، میخچه دژک گره عقده گره در رسن گره در چوب دژک نی یعنی گره آن، سر حلقوم شتر، دشمنی عداوت کینه، عیب آهو تباهی و صمت، بیماری ضد طبع، یک نوع خارش و بیماری که در مقعد بروز میکند و شخص خواهش مینماید تا مردی را بروی خود کشد تا با او آن کند که با زنان کنند